سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۵۵. کتاب تفسير باران، جلد پنجم | |
تعداد بازديد : | ۱۷۱ |
موضوع: | تفسير قرآن |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ دوم، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | تفسير قرآن، سوره يوسف، رعد، ابراهيم، حجر، نحل. |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
شما در حال خواندن جلد پنجم كتاب "تفسير باران" مى باشيد، من تلاش كرده ام تا براى شما به قلمى روان و شيوا از قرآن بنويسم، همان قرآنى كه كتابِ زندگى است و راه و رسم سعادت را به ما ياد مى دهد.
خدا را سپاس مى گويم كه دست مرا گرفت و مرا كنار سفره قرآن نشاند تا پيام هاى زيباى آن را ساده و روان بازگو كنم و در سايه سخنان اهل بيت(عليهم السلام)آن را تفسير نمايم.
اميدوارم كه اين كتاب براى شما مفيد باشد و شما را با آموزه هاى زيباى قرآن، بيشتر آشنا كند.
۱ - اين سوره "مكىّ" مى باشد و سوره شماره ۱۲ قرآن مى باشد.
۲ - ماجراى يوسف(عليه السلام)و برادرانش به صورت يكپارچه در اين سوره ذكر شده است. يوسف(عليه السلام)در خواب مى بيند كه خورشيد و ماه و ستارگان بر او سجده مى كنند، برادرانش او را در چاه مى اندازند، او در مصر به عنوان برده فروخته مى شود و سپس به زندان مى رود و سرانجام به پادشاهى مى رسد.
۳ - نام ديگر اين سوره، "اَحسَنُ القَصص" است، داستان يوسف(عليه السلام)بهترين داستان ها مى باشد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الر تِلْكَ آَيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ (۱ ) إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآَنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (۲ )نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآَنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ (۳ )
در ابتدا، سه حرف "الف"، "لام" و "را" را ذكر مى كنى، يعنى قرآن معجزه اى است كه از همين حروف الفبا شكل گرفته است.
قرآن كتابى است كه راه حق از باطل را آشكار مى كند، تو قرآن را به زبان عربى نازل كردى تا مردمى كه با پيامبر زندگى مى كردند، قرآن را بفهمند و در آن فكر كنند. چقدر خوب است كه من زبان عربى را بياموزم، زبانى كه تو با آن با بندگانت سخن گفتى.
اكنون مى خواهى بهترين داستان ها را بيان كنى، داستانى كه محمّد(صلى الله عليه وآله) قبلاً از آن آگاه نبود.
إِذْ قَالَ يُوسُفُ لاَِبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ (۴ )قَالَ يَا بُنَيَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلاِْنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ (۵ ) وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الاَْحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آَلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (۶ )
يعقوب(عليه السلام) پيامبر توست، او نوه ابراهيم(عليه السلام) است، (يعقوب پسر اسحاق است و اسحاق پسر ابراهيم).
اكنون مى خواهم به شهر "كنعان" سفر كنم، شهرى كه در شام (سوريه) قرار دارد:
يعقوب(عليه السلام) در آن شهر زندگى مى كند. تو به او دوازده پسر داده اى، يكى از آنان يوسف است كه فقط نه سال دارد.[۱]
لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آَيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ (۷ )
داستان يوسف، داستان يك زندگى است، زندگى پرماجراى انسانى كه به تو توكّل مى كند و تو او را از نردبان سختى ها به عزّت و شُكوه مى رسانى، انسانى كه گرفتار حسد، بغض، محبّت و عشق اطرافيان خود مى شود.
اين داستان، مايه عبرت و پندى بزرگ براى همه انسان ها مى باشد، من مى توانم نتيجه ايمان به تو و اخلاص و ترك گناه را ببينم، وقتى تو مى خواهى كسى را عزيز كنى، هيچ كس نمى تواند مانع بشود.
* * *
إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَال مُبِين (۸ ) اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ (۹ )
يعقوب دوازده پسر داشت، ده پسر او از يك مادر بودند، امّا "يوسف" و "بنيامين" از مادر ديگرى بودند، يعقوب به يوسف و بنيامين علاقه بيشترى داشت چون آن دو، كوچك ترين فرزندان او بودند، يوسف نه سال داشت و بنيامين از او كوچكتر بود، البته در يوسف آثار نبوغ و كرامت انسانى به چشم مى آمد و براى همين يعقوب به او علاقه بيشترى نشان مى داد.
از طرف ديگر، برادران يوسف از اين خواب اطلاع پيدا كردند، گويا يكى از آنان، وقتى يوسف با پدر سخن مى گفت، سخن او را شنيده بود و به بقيّه خبر داده بود.
آنان فهميدند كه عظمت و بزرگى در انتظار يوسف است، براى همين آتش حسد درون آنان شعلهور شد. اين حسد زياد و زيادتر شد تا سرانجام آن ها تصميم خطرناكى گرفتند.
قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ (۱۰ )
لاوى، يكى از برادران يوسف بود، او هرگز به كشتن يوسف راضى نبود، براى همين به آنان رو كرد و گفت:
ــ يوسف را نكشيد، زيرا كشتن او گناهى بزرگ است، او را در بيابانى دور هم رها نكنيد، چون اين كار با كشتن فرقى نمى كند.
ــ اى لاوى ! گويا تو طرفدار يوسف شده اى !
قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ (۱۱ ) أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (۱۲ )قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ (۱۳ ) قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًالَخَاسِرُونَ (۱۴ ) فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (۱۵ )
آنان نزد پدر آمدند و به او گفتند:
ــ اى پدر ! ما فردا كه به صحرا مى رويم، دوست داريم يوسف را همراه خود ببريم.
ــ يوسف پيش من مى ماند، شما با هم برويد.
وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ (۱۶ ) قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِن لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ (۱۷ ) وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَم كَذِب قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ (۱۸ )
برادران بزغاله كوچكى را گرفتند و سر او را روى پيراهن يوسف گذاشتند و بزغاله را ذبح كردند.[۷] آن ها پيراهن خون آلود يوسف را به دست گرفتند و شب هنگام، در حالى كه گريه مى كردند به سوى خانه پدر راه افتادند و به پدر چنين گفتند:
ــ پدر ! چه مصيبتى بر ما وارد شد، گرگ يوسف را خورد. ما هر چند راست بگوييم، تو سخن ما را باور نمى كنى.
وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى هَذَا غُلَامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ (۱۹ )
يوسف در قعر چاه بود و در تاريكى آنجا، دلش به لطف تو آرام بود، از آن وقتى كه برادرانش او را در چاه انداخته اند، بيش از چند ساعت نگذشته است، صداى كاروانى به گوش مى رسيد، كاروان به مصر مى رفت، در آنجا براى استراحت منزل كرد.
سقّاى كاروان سر چاه آمد و دلو را داخل چاه انداخت تا آب بكشد، همه تشنه بودند. يوسف خود را به دلو آويخت، سقّاى كاروان دلو را بالا كشيد، او با خود فكر كرد چرا اين دلو اين قدر سنگين است، ناگهان نگاهش به يوسف افتاد و فرياد برآورد: "مژده ! نوجوانى زيبا يافتم".
سقّاى كاروان يوسف را به خيمه دوستان خود برد، وقتى آنان يوسف را ديدند با خود گفتند كه اگر او را به مصر ببريم، مى توانيم پول خوبى به دست بياوريم، پس تصميم گرفتند يوسف را مانند كالاى ارزشمند مخفى كنند تا ديگران او را نبينند. اگر همه او را مى ديدند، ممكن بود بعداً ادّعا كنند آن ها هم سهمى دارند، آن وقت بايد مقدارى از پولى كه از فروش يوسف به دست مى آورند، به آن ها بدهند. آنان درباره پولى كه از فروش يوسف به دست مى آورند، فكر مى كردند و فراموش كردند كه تو همه كارهاى آنان را مى بينى.
وَ شَرَوْهُ بِثَمَن بَخْس دَرَ هِمَ مَعْدُودَة وَ كَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّ هِدِينَ (۲۰ )
كاروان به راه خود ادامه داد، بين مصر تا كنعان تقريباً ده روز راه بود، روزها و شب ها سپرى شد، كاروان نزديك مصر بود.
اهل كاروان مى دانستند كه سقّاى كاروان و دوستانش، نوجوانى را از چاه پيدا كرده اند و مى خواهند او را به عنوان برده بفروشند.
سقّا و دوستانش نگران بودند، مبادا آنان بخواهند در پولى كه از فروش يوسف به دست مى آورند، شريك بشوند، اگر يك كاروان بخواهد آن پول را در ميان خود تقسيم كند، ديگر چيزى به سقّا و دوستانش نمى رسد، آنان بايد زود يوسف را مى فروختند و پول آن را مى گرفتند و مى رفتند.
وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الاَْرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الاَْحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (۲۱ )
پادشاه مصر شخصى بود كه بر مصر و همه سرزمين هاى اطراف آن حكومت مى كرد، پادشاه اداره امور اجرايى كشور را به "عزيز مصر" سپرده بود.
در واقع، هر كس "عزيز مصر" مى شد، نفر دوم كشور مصر به حساب مى آمد، "عزيز مصر" چيزى شبيه "صدر اعظم" يا "نخست وزير" بود.[۱۰] جالب اين است كه يوسف را كسى خريد كه عزيز مصر بود، او فرزند نداشت، به همين خاطر وقتى يوسف را ديد، او را خريدارى كرد شايد جاى خالى فرزند را براى او پر كند.
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آَتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الُْمحْسِنِينَ (۲۲ ) وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الاَْبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۲۳ ) وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الُْمخْلَصِينَ (۲۴ )
يوسف در خانه عزيز مصر بزرگ شد، وقتى او به سن هجده سالگى رسيد، تو به او حكمت و دانش عطا كردى، او در برابر همه بلاها صبر كرد و همواره رفتار نيك و گفتار نيك داشت و به همين دليل تو به او پاداش بزرگى دادى.[۱۱] عزيز مصر كه آثار علم و دانش آسمانى را در يوسف ديده بود، وقتى ميان مردم اختلافى پيش مى آمد، آنان را نزد يوسف مى فرستاد تا ميان آنان داورى كند.
يوسف در امتحان بزرگى قرار گرفت، او جوانى هجده ساله بود و زليخا كه چيزى از زيبايى كم نداشت، به او دل بست، زليخا به يوسف محبّت مى كرد، امّا يوسف از او فرار مى كرد، سرانجام با نيرنگ مخصوصى، يوسف را به وسط كاخ برد، جايى كه از درهاى مختلفى مى گذشت و هيچ كس به آنجا نمى آمد، او به بهانه اى يوسف را به آنجا كشاند و با زبان محبّت از يوسف طلب وصال كرد.
وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُر وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (۲۵ ) قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُل فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (۲۶ ) وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُر فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ (۲۷ ) فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُر قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ (۲۸ ) يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ (۲۹ )
يوسف به سوى در دويد تا فرار كند، زليخا از پشت سر او دويد تا نگذارد او بگريزد، براى همين پيراهن يوسف را از پشت سر گرفت و به عقب كشيد، يوسف به سوى در رفت و پيراهنش كشيده شد و پاره شد.
وقتى آن دو به دم در رسيدند، عزيز مصر را ديدند، زليخا خود را در آستانه رسوايى ديد، زليخا از فرصت سوء استفاده كرد و به شوهرش گفت: "كيفر كسى كه قصد بد به خانواده تو كرده است چيست؟ بايد او را به زندان افكنى يا شكنجه كنى".
يوسف رو به عزيز مصر كرد و گفت: "او خودش مى خواست از من كام بگيرد".
وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَال مُبِين (۳۰ )فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآَتَتْ كُلَّ وَاحِدَة مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ (۳۱ )قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آَمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونَنْ مِنَ الصَّاغِرِينَ (۳۲ ) قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ (۳۳ ) فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (۳۴ ) ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الاَْيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِين (۳۵ )
زليخا وقتى ديد كه يوسف به خواسته او تن نداد، بيشتر شيفته او شد، زليخا راز دل خويش را به بعضى از دوستان خود گفت، كم كم ماجرا در شهر پخش شد، زنان بزرگان حكومتى درباره زليخا حرف مى زدند، آنان به يكديگر مى گفتند: "زليخا از برده و غلام خود كام خواسته است، او سخت عاشق برده خودش شده است، ما او را در گمراهى مى بينيم، اين بسيار شرم آور است كه زنى مثل او دلباخته برده اى گردد".
اين سخنان سرزنش آميز به گوش زليخا رسيد، به همين خاطر او همه زنان بزرگان شهر را دعوت كرد، هر كس داراى پست و مقامى بود، زنِ او در مهمانى زليخا دعوت شده بود.
مهمانى برپا شد، زليخا دستور داد تا جلوى هركدام از آن ها يك كارد و ظرف ميوه قرار بدهند تا آن ها از خود پذيرايى كنند.
وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الاَْخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الُْمحْسِنِينَ (۳۶ )قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْم لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالاَْخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (۳۷ )وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آَبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ يُدَبِّرُ الاَْمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الاَْرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْم كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَة مِمَّا تَعُدُّونَ (۵ )ُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْء ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ (۳۸ ) يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (۳۹ ) مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآَبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَان إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (۴۰ ) يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الاَْخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الاَْمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ (۴۱ )
يوسف در گوشه زندان به همه نيكى مى كرد، اگر كسى مريض مى شد، از او پرستارى مى نمود، از بينوايان دستگيرى مى كرد، همه شيفته خلق و خوى او شده بودند.[۱۸] دو جوان ديگر در زندان با يوسف بودند، آن دو جوان در كاخ شاه مصر خدمت مى كردند، يكى نانوا و ديگرى ساقى بود و به شاه شراب مى داد، مأموران حكومتى به اين دو بدگمان شده بودند و آنان را به جرم مسموم كردن غذاى شاه دستگير كرده بودند.[۱۹] شبى، ساقى شاه كه در زندان بود، خواب عجيبى ديد، او خواب ديد انگور را برداشته است و آب آن را مى گيرد تا با آن شراب درست كند. صبح كه شد او نزد يوسف آمد و خواب خود را برايش تعريف كرد و از او خواست تا اين خواب را تعبير كند، زيرا همه يوسف را به نيكوكارى مى شناختند.
وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاج مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ (۴۲ )
يوسف مى دانست ساقى به زودى از زندان آزاد مى شود و مقام بزرگى پيش پادشاه مصر پيدا مى كند، پس به ساقى گفت:
ــ وقتى آزاد شدى و پيش شاه رفتى، نزد او مرا ياد كن شايد از بى گناهى من آگاه گردد و من از زندان آزاد شوم.
ــ چشم. در اوّلين فرصت اين كار را مى كنم.
وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَات سِمَان يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلَات خُضْر وَأُخَرَ يَابِسَات يَا أَيُّهَا الْمَلاَُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ (۴۳ ) قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَام وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الاَْحْلَامِ بِعَالِمِينَ (۴۴ ) وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّة أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ (۴۵ )
آن روز يوسف دعا كرد و تو را به محمّد و آل محمّد(عليهم السلام)قسم داد، آن روز به پايان رسيد و شب فرا رسيد، همان شب تو زمينه آزادى يوسف را فراهم كردى، آن شب پادشاه مصر خوابى عجيب ديد و بسيار نگران شد.
صبح كه فرا رسيد، دستور داد همه كسانى كه تعبير خواب مى كنند جمع شوند، او خواب خود را براى آنان تعريف كرد: "خواب ديدم كه هفت گاو لاغر به هفت گاو چاق حمله كردند و آن ها را خوردند، همچنين هفت خوشه سبز گندم و هفت خوشه خشكيده گندم ديدم، خوشه هاى خشكيده دور خوشه هاى سبز پيچيدند و آن ها را از بين بردند".
پادشاه به آنان گفت: "اگر شما واقعاً تعبير خواب مى دانيد، اين خواب مرا تعبير كنيد و برايم بگوييد معناى آن چيست".
يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَات سِمَان يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلَات خُضْر وَأُخَرَ يَابِسَات لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ (۴۶ )
ساقى پادشاه وارد زندان شد و نزد يوسف رفت و چنين گفت: "اى يوسف ! اى دوست راستگوى من ! درباره اين خواب چه مى گويى؟ پادشاه در خواب ديده است كه هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را مى خورند و هفت خوشه خشكيده دور هفت خوشه سبز مى پيچند و آن ها را از بين مى برند، اين خواب را تعبير كن تا من نزد اين جماعت برگردم و براى آنان تعبير تو را بگويم، باشد كه آنان علم و فضل تو را بشناسند و از زندان آزادت كنند".
* * *
قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ (۴۷ ) ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ (۴۸ ) ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ (۴۹ )
يوسف وقتى اين خواب را شنيد، فهميد كه قحطى بزرگى كشور مصر را تهديد مى كند، او هم خواب را تعبير كرد و هم راه حلّى براى مقابله با قحطى ارائه داد. جواب يوسف اين بود:
هفت سال پى در پى با جدّيت گندم زراعت كنيد، زيرا در اين هفت سال، بارندگى زياد است، وقتى گندم ها را درو كرديد آن ها را با خوشه هايش ذخيره كنيد زيرا اگر خوشه هاى آن را جدا كنيد، آفت مى گيرد و از بين مى روند. (گندمى كه مى خواهيد بخوريد را مى توانيد از خوشه جدا كنيد)، اين تعبير هفت گاو چاق و هفت خوشه سبز است.[۲۶] بعد از اين هفت سال، هفت سال خشكسالى فرا مى رسد، در آن هفت سال، از آنچه در سال هاى قبل ذخيره كرده ايد، مى خوريد (و اندكى را براى كاشتن در سال هاى بعد نگاه مى داريد)، اين تعبير هفت گاو لاغر و هفت خوشه خشك است.
وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ (۵۰ )
ساقى نزد پادشاه رفت و تعبير خواب را به او گفت، پادشاه با شنيدن اين تعبير آرام شد و به فكر فرو رفت، او با خود فكر كرد اين زندانى ناشناس كيست كه اين قدر خوب خواب را تعبير مى كند و طرحى به اين خوبى مى دهد. همه فهميدند كه او با اين كار خود، كشور مصر را از خطر بزرگى نجات داده است. پادشاه و همه اطرافيان مشتاق ديدن او شدند.
پادشاه دستور داد تا يوسف را نزد او بياورند. فرستاده پادشاه به زندان رفت و به يوسف گفت كه پادشاه مى خواهد تو را ببيند.
يوسف به او گفت: "من از زندان خارج نمى شوم تا اين كه تو نزد پادشاه بروى و از او بپرسى كه ماجراى آن زنانى كه دست خود را بريدند، چه بود، به درستى خداى من از مكر و حيله آنان آگاه است".
قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوء قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الاَْنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (۵۱ )
وقتى اين سخن يوسف به پادشاه رسيد، فوراً دستور داد تا همه آن زنان حاضر شوند، وقتى همه در كاخ او جمع شدند به آن ها گفت: "بگوييد بدانم وقتى شما از يوسف تقاضاى كام جويى كرديد، او در مقابل خواسته شما چه كرد؟ آيا او به خواسته شما جواب مثبت داد؟".
آن زنان مى دانستند بيست سال يوسف بى گناه در زندان بوده است، وجدان هاى خفته آنان، يك مرتبه بيدار شد و همگى به پاكى يوسف اعتراف كردند و گفتند: "پناه بر خدا ! ما هرگز او را گناهكار نمى دانيم".
نكته مهم اين است كه زنان همگى گفتند: "پناه بر خدا"، اين نشان مى دهد كه مردم مصر در آن زمان، خدا را قبول داشتند ولى بُت ها را شريك او مى دانستند و در مقابل بُت ها سجده مى كردند.
ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ (۵۲ ) وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (۵۳ )
وقتى پادشاه اين سخنان را شنيد، بسيار ناراحت شد، او با خود فكر كرد كه چرا مردى كه امروز با تعبير خواب و طرح خود، باعث نجات كشور مصر شده است، بيست سال بى گناه در گوشه زندان بوده است؟
پادشاه تصميم گرفت تا زليخا و همه آن زنان را به سزاى كار خود برساند، او فرستاده اى را نزد يوسف فرستاد. فرستاده پادشاه به زندان رفت و به يوسف چنين گفت: "اى يوسف ! زليخا و همه زنان به گناه خود اعتراف كردند و بى گناهى تو ثابت شد، اكنون از زندان بيرون بيا، پادشاه مى خواهد زليخا و آن زنان را كيفر كند".
وقتى يوسف اين سخن را شنيد گفت:
وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ (۵۴ )قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الاَْرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (۵۵ ) وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الاَْرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الُْمحْسِنِينَ (۵۶ ) وَلاََجْرُ الاَْخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آَمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ (۵۷ )
وقتى پادشاه اين سخن يوسف را شنيد، بيشتر شيفته يوسف شد و از گذشت او تعجّب كرد، يوسف چه شخصيّتى است، زليخا و زنان باعث شدند تا يوسف بيست سال از عمرش را گوشه زندان سپرى كند، امّا او راضى به مجازات آنان نيست.
اينجا بود كه پادشاه به اطرافيان خود گفت: "يوسف را نزد من بياوريد تا او را براى كارهاى مهم برگزينم و به او پست و مقامى بدهم".
اطرافيان به زندان رفتند و يوسف را از زندان بيرون آوردند، وقتى يوسف از زندان بيرون آمد، لحظه اى كنار در زندان ايستاد، يوسف ابتدا به حمام رفت، لباس هاى زيبا به تن كرد و به ديدار پادشاه رفت.[۲۷]
وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (۵۸ ) وَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ (۵۹ )فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَلَا تَقْرَبُونِ (۶۰ ) قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ (۶۱ ) وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (۶۲ )
قحطى و خشكسالى كنعان را هم فرا گرفته است، يعقوب(عليه السلام)پسران خود را خواست تا براى خريد گندم به مصر سفر كنند، او شنيده بود كه مصر براى مقابله با اين قحطى قبلاً برنامه ريزى انجام داده است و در آنجا گندم براى فروش پيدا مى شود.
يعقوب(عليه السلام)، بنيامين را نزد خود نگاه داشت و به ده پسر خود دستور حركت داد، آنان به سوى مصر حركت كردند. وقتى آنان به مصر رسيدند براى خريد گندم به بازار رفتند. مردم به آنان گفتند: در زمان خشكسالى، همه ما سهميه مشخّصى از گندم داريم كه فقط براى خوراك خودمان است، اگر گندم مى خواهيد بايد نزد عزيز مصر برويد.
برادران به سمت كاخ عزيز مصر حركت كردند و نزد يوسف رسيدند، يوسف در همان لحظه آن ها را شناخت، امّا آنان يوسف را نشناختند، آنان هرگز احتمال نمى دادند كه عزيز مصر با اين همه عظمت و بزرگى، برادرشان يوسف باشد.
فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِيهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (۶۳ ) قَالَ هَلْ آَمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (۶۴ )
برادران از مصر حركت كردند، وقتى به كنعان رسيدند، به پدر گفتند:
ــ اى پدر ! ما به مصر رفتيم و گندم خريديم، عزيز مصر به ما گفت كه اگر دفعه بعد بنيامين را همراه خود نبريم، به ما گندم نمى فروشد، دفعه بعد كه به مصر برويم، بنيامين را همراه ما بفرست تا بتوانيم گندم بخريم.
ــ چگونه به شما اطمينان كنم؟ فراموش نكرده ام كه چگونه يوسف را به شما سپردم و شما ديگر او را به من بازنگردانديد.
وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي هَذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِير ذَلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ (۶۵ ) قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَنْ يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آَتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ (۶۶ )
برادران يوسف وقتى بارهاى خود را باز كردند، در ميان گندم ها، سرمايه خود را يافتند، آنان بسيار تعجّب كردند و به پدر گفتند:
ــ اى پدر ! ما ديگر چه مى خواهيم، نگاه كن، عزيز مصر، سرمايه ما را به ما بازگردانده است، بهتر است دفعه بعد كه به مصر مى رويم، بنيامين را با ما بفرستى تا براى خانواده خود، آذوقه بياوريم، ما از برادرمان محافظت مى كنيم و سهميه بيشترى از عزيز مصر مى گيريم، تو خودت مى دانى خشكسالى است و اين مقدار آذوقه براى ما كم است.
ــ من وقتى بنيامين را با شما مى فرستم كه شما سوگند ياد كنيد كه حتماً او را سالم برمى گردانيد مگر اين كه به بلايى چون دشمن يا مرگ گرفتار شويد.
وَقَالَ يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَاب وَاحِد وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَاب مُتَفَرِّقَة وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْء إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (۶۷ )
فرزندان يعقوب(عليه السلام) بسيار خوشحال شدند، زيرا پدر به آنان اعتماد كرده بود و آنان مى توانستند به مصر بروند و با دست پر برگردند، آنان نگران زن و فرزندان خود بودند و مى دانستند كه به زودى آذوقه آنان تمام مى شود.
يعقوب(عليه السلام) به آنان رو كرد و گفت: "فرزندانم ! وقتى به مصر رسيديد، از يك دروازه وارد شهر نشويد، بلكه به چند گروه تقسيم بشويد و هر گروه از دروازه اى وارد شهر بشود، البته من با اين رهنمود نمى توانم حوادثى را كه از جانب خداست از شما دور كنم، آنچه خدا بخواهد، همان مى شود، فرمانروايى فقط براى خداست، من بر او توكّل مى كنم و توّكل كنندگان بايد فقط بر او توكّل كنند".
* * *
وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مَا كَانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْء إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْم لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (۶۸ )
پسران يعقوب(عليه السلام) به سوى مصر حركت كردند و وقتى به آنجا رسيدند، به چند گروه تقسيم شدند و هر گروهى از دروازه اى وارد شهر شدند، آنان به سخن پدر خويش عمل كردند و از چشم زخم در امان ماندند، امّا اين كار نتوانست بلا را از آنان دور كند.
تو چنين مقدّر كرده بودى كه بنيامين به تهمت دزدىِ ساختگى نزد يوسف بماند و آنان با اين كه به پدرشان قول داده بودند بنيامين را سالم برگردانند، نتوانستند اين كار را بكنند.
آرى، آنان با خوشحالى وارد شهر شدند، امّا چند روز ديگر با ناراحتى و دلى پر از درد اين شهر را ترك مى كنند، اين رنج و بلايى بود كه تو براى آنان و پدرشان مقدّر كرده بودى و هيچ كس نمى توانست اين سرنوشت را تغيير دهد، البته ظاهر اين سرنوشت، رنج و بلا بود، امّا باطن آن چيزى جز شادى و خوشحالى نبود، تو همه اين كارها را مى كنى تا يعقوب(عليه السلام) را به يوسف برسانى، سال هاى سال است كه يعقوب(عليه السلام) در فراق يوسف اشك مى ريزد، ديگر وقت آن است كه ديدار يوسف را به او ارزانى دارى.
وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آَوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۶۹ )
اين بار دوم است كه برادران يوسف كنار كاخ يوسف ايستاده اند و منتظر هستند تا به آن ها اجازه ورود داده شود، مأموران آن ها را به داخل كاخ راهنمايى كردند، آن ها هنوز نمى دانند كه عزيز مصر همان يوسف است، آنان به يوسف سلام كردند.
يوسف به دقّت به آنان نگاه كرد، بنيامين را شناخت، يوسف به آنان اجازه داد كه بنشينند، بنيامين از آنان دورتر نشست. يوسف تعجّب كرد، رو به او كرد و گفت:
ــ چرا از برادرانت فاصله گرفتى؟ چرا كنار آنان ننشستى؟
فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ (۷۰ ) قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ مَاذَا تَفْقِدُونَ (۷۱ ) قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَنْ جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِير وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ (۷۲ ) قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الاَْرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ (۷۳ ) قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كَاذِبِينَ (۷۴ ) قَالُوا جَزَاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (۷۵ )
برادران يوسف براى خريدن گندم آمده بودند، يوسف دستور داد تا به آنان گندم بدهند، وقتى مأموران گندم هاى آنان را آماده مى كردند، به آنان گفت: "پيمانه طلايى پادشاه را درون بار بنيامين بگذاريد". مأموران به دستور او اين كار را انجام دادند.
آنان با يوسف خداحافظى نمودند و به سوى كنعان حركت كردند، آنان بسيار خوشحال بودند كه اين بار هم توانستند آذوقه بيشترى تهيّه كنند.
ناگهان صدايى به گوش آنان رسيد: "اى اهل كاروان ! شما دزد هستيد"، گروهى از مأموران با اسب، خود را به آنان رسانده و راه را بر آنان بستند.
فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِيهِ كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَات مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْم عَلِيمٌ (۷۶ )
در اين هنگام يوسف از راه رسيد، مسئول انبار ماجرا را براى يوسف تعريف كرد، يوسف دستور داد تا بارهاى آنان را بگشايند و بازرسى كنند، براى اين كه نقشه اصلى يوسف فاش نشود به مأموران گفت ابتدا بارهاى ده برادر ناتنى او را بازرسى كنند.
مأموران همه بارها را بازرسى كردند، آخرين بارى كه بازرسى شد، بار بنيامين بود، پيمانه گمشده را در ميان بار او پيدا كردند و آن را نزد يوسف آوردند.
برادران مات و مبهوت ماندند و خود را در بن بست عجيبى ديدند، آن ها نمى توانستند باور كند كه بنيامين چنين كارى كرده باشد، آنان رو به او كردند و گفتند: "اين چه كارى بود كه تو كردى؟ اين چه رسوايى بزرگى بود كه به بار آوردى و خاندان ما را لكّه دار كردى".
قَالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ (۷۷ )
برادران يوسف وقتى ديدند كه دزدى بنيامين ثابت شده است، آبروى خود را در خطر ديدند و پيش خود فكر كردند كه خوب است از خود دفاع كنيم، آنان به يوسف گفتند: "اگر بنيامين دزدى مى كند، تعجّب نكن، پيش از اين، برادر او هم دزدى كرده است". منظور آنان اين بود كه يوسف هم دزد بوده است ! بنيامين و يوسف از يك مادر هستند و هر دو دزدى كرده اند.
يوسف با شنيدن اين سخن خيلى ناراحت شد امّا اين ناراحتى را در دل پنهان داشت و به آنان نگفت كه من يوسف هستم و هرگز دزدى نكرده ام !
يوسف پيش خود آهسته گفت: "شما بدتر از دزد هستيد، برادر خود را از پدرتان دزديديد"، سپس به آنان گفت: "خدا به آنچه مى گوييد، داناتر است".
قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الُْمحْسِنِينَ (۷۸ ) قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ إِنَّا إِذًا لَظَالِمُونَ (۷۹ )
برادران يوسف يادشان آمد كه به پدر قول داده اند و سوگند ياد كرده اند كه بنيامين را بازگردانند، پس به يوسف گفتند:
ــ اى عزيز مصر ! پدر ما پير و سالخورده است، او طاقت دورى بنيامين را ندارد، او از ما پيمان گرفته است كه ما بنيامين را به كنعان بازگردانيم، يكى از ما را جاى او به بردگى بگير و او را آزاد كن، به نظر ما تو شخص بزرگوار و نيكوكارى هستى.
ــ پناه بر خدا ! اين چه حرفى است كه شما مى زنيد؟ ممكن نيست من چنين كارى بكنم، اگر كس ديگرى را به بردگى بگيرم، از ستمكاران خواهم بود.
فَلَمَّا اسْتَيْئَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ وَمِنْ قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الاَْرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ (۸۰ )ارْجِعُوا إِلَى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ (۸۱ ) وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ (۸۲ )
برادران از نجات بنيامين نااميد شدند و تصميم گرفتند به كنعان بازگردند، آنان به كنج خلوتى رفتند و با هم شروع به سخن كردند. برادر بزرگتر كه لاوى نام داشت، رو به بقيّه كرد و گفت:
ــ شما مى خواهيد به كنعان بازگرديد؟
ــ آرى.
قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (۸۳ )وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (۸۴ )
برادران با حال پريشان به كنعان بازگشتند، پدر وقتى حالت غمناكِ آنان را ديد فهميد كه براى آنان حادثه اى روى داده است، او دقّت كرد ديد كه بنيامين و لاوى همراه آنان نيستند. آنان ماجرا را براى او تعريف كردند كه بنيامين پيمانه پادشاه مصر را دزديد و عزيز مصر او را به بردگى خود گرفت.
يعقوب(عليه السلام) پسر خود را به خوبى مى شناخت، چگونه ممكن است بنيامين دست به دزدى بزند، او گفت: "اين ماجرا هم مانند ماجراى يوسف و گرگ حقيقت ندارد، هواى نفس شما اين سخنان را براى شما جلوه گر ساخته است، فرزند من هرگز دزدى نمى كند، من صبر مى كنم و شِكوه اى نمى كنم، اميدوارم كه خدا همه فرزندانم را به من بازگرداند كه او بر همه چيز آگاه است و همه كارهاى او از روى حكمت مى باشد".
او از شدّت غصّه و اندوه از فرزندان خود رو گرداند و گفت: "اى دريغا ! يوسف عزيزم !".
قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ (۸۵ ) قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ (۸۶ )
پسران يعقوب(عليه السلام) وقتى ديدند كه او شب و روز گريه مى كند به او گفتند:
ــ پدر ! تو هنوز هم فكر يوسف هستى؟ تو آنقدر، يوسف يوسف مى گويى تا خود را بيمار كنى يا اينكه جان بدهى ! يوسف را فراموش كن !
ــ من كه از شما شكايتى ندارم و به شما چيزى نمى گويم، من درد و غم خود را تنها به خدا مى گويم، من از لطف بى اندازه او چيزهايى را مى دانم كه شما نمى دانيد. من به لطف او اميد دارم.
يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْئَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَيْئَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ (۸۷ )
يعقوب(عليه السلام) در خلوت خود به فكر فرو رفت، يوسفِ او زنده است، او حوادث مختلف را در ذهن خود مرور كرد، جرقّه اى در ذهن او نقش بست، شايد عزيز مصر، همان يوسف من باشد ! او مى خواست ويژگى هاى بيشترى از عزيز مصر بداند، دين او چيست؟ اسمش چيست؟
از طرف ديگر، فقر، زندگى را بر خاندان يعقوب(عليه السلام) سخت كرده بود، خشكسالى ديگر به اوج رسيده بود. يعقوب(عليه السلام)پسرانش را صدا زد و به آنان گفت: "فرزندانم ! به مصر بازگرديد، از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا نااميد نباشيد، فقط گروه كافران از رحمت خدا نااميد مى شوند".
پسران يعقوب(عليه السلام) آماده سفر شدند، هنوز قحطى و خشكسالى ادامه دارد، اگر چه آنان اميد چندانى به پيدا كردن يوسف نداشتند، امّا با خود گفتند كه ما كه بايد مدّتى ديگر براى خريد گندم به مصر برويم، كمى زودتر مى رويم.
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَة مُزْجَاة فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ (۸۸ ) قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ (۸۹ ) قَالُوا أَئِنَّكَ لاََنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الُْمحْسِنِينَ (۹۰ ) قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آَثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ (۹۱ ) قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (۹۲ )
فرزندان يعقوب(عليه السلام) نامه پدر را گرفتند و به سوى مصر حركت كردند، اين بار سومى بود كه آنان به مصر مى رفتند.
وقتى آنان به مصر رسيدند، با هم مشورت كردند، پدر آنان را براى سه كار مهم فرستاده بود: جستجو درباره يوسف، تلاش براى آزادى بنيامين، خريد گندم.
آنان تصميم گرفتند تا وقتى نزد عزيز مصر رفتند، درباره خريد گندم سخن بگويند، آنان هرگز احتمال نمى دادند يوسف زنده باشد، همچنين صلاح نديدند كه در لحظه ورود از آزادى بنيامين سخن بگويند، آن ها نگران بودند كه شايد عزيز مصر از دست آنان ناراحت شود.
اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ (۹۳ ) وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لاََجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ (۹۴ ) قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ (۹۵ )
اكنون يوسف از برادران سؤال مى كند:
ــ حال پدر چگونه است؟
ــ او آن قدر در فراق تو گريه كرد كه بينايىِ چشم هايش را از دست داد.
فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ (۹۶ )قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ (۹۷ ) قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (۹۸ )
پسران يعقوب(عليه السلام) به كنعان رسيدند و با خوشحالى تمام به سوى خانه پدر رفتند، آن ها تصميم گرفتند تا پيراهن يوسف را به يكى از خودشان بدهند تا زودتر آن را نزد پدر ببرد، در اين هنگام يهودا گفت:
ــ فقط من بايد پيراهن يوسف را براى پدر ببرم !
ــ براى چه؟
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آَوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آَمِنِينَ (۹۹ )
خاندان يعقوب(عليه السلام) همان روز براى مهاجرت به مصر آماده شدند، در واقع اين بار چهارمى است كه آنان مى خواهند به مصر بروند.[۴۴] آنان همه وسايل زندگى خود را جمع كردند، اين يك مهاجرت بود نه يك سفر چند روزه.
يعقوب(عليه السلام) بى قرار ديدار يوسف بود، او هم سوار بر شتر شد، شوق ديدار يوسف او را جوان كرده بود. آنان به سوى مصر حركت كردند، تقريباً ده شبانه روز در راه بودند، وقتى نزديك شهر رسيدند، يوسف همراه با گروه زيادى از مأموران حكومتى به بيرون شهر آمده بود و چشم انتظار آنان بود.
وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (۱۰۰ )
يوسف، پدر و همراهانش را به قصر خود برد، او پدر و مادرش را بر تختى نشاند، خودش هم بر تخت مخصوص خودش نشست، يازده برادر او هم در مقابل او ايستاده بودند.[۴۶] ناگهان عظمت يوسف چنان بر آنان جلوه كرد كه همگى به شكرانه اين نعمت به خاك افتادند و به سجده رفتند.
اين سجده، سجده بر يوسف نبود، بلكه سجده شكر خدايى بود كه اين نعمت ها را به آنان ارزانى داشته بود، آنان تا چند روز پيش، در كنعان و بيابان هاى آنجا زندگى سختى را داشتند، امّا حالا خود را در قصرى باشكوه مى ديدند كه نمونه اش در آن روزگار، انگشت شمار بود.
رَبِّ قَدْ آَتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الاَْحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالاَْخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (۱۰۱ )
خاندان يعقوب(عليه السلام) زندگى خود را در مصر آغاز كردند، قدرت و عظمت يوسف روز به روز زيادتر مى شد، سال هاى قحطى هم به سر آمد، يوسف مردم را به يكتاپرستى دعوت كرد و از آنان خواست تا از عبادت بُت ها دست بردارند، او بارها با پادشاه سخن گفت و توانست او را هم يكتاپرست كند.
وقتى پادشاه ايمان آورد، تصميم مهمّى گرفت، او دلش براى آبادانى مصر مى سوخت، او جز صداقت و درستكارى از يوسفنديده بود، قدرت را به يوسف داد، او مى دانست كه هيچ كس، مانند يوسف، شايستگى حكومت بر مصر را ندارد.[۴۸] روزى از روزها، يوسف سوار بر اسب شد و از شهر خارج شد و به بيابان رفت و در آنجا نماز خواند، سپس دست به سوى آسمان گرفت و چنين گفت: "خدايا ! تو اين پادشاهى را به من دادى و مرا فرمانرواى مصر گرداندى و علم تعبير خواب به من آموختى، تو پديد آورنده آسمان ها و زمين هستى ! در دنيا و آخرت، دوست و يار و ياور من تو هستى".
ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ (۱۰۲ )
اكنون با محمّد(صلى الله عليه وآله) چنين سخن مى گويى: "اى محمّد ! اين داستان يوسف از خبرهاى غيبى است كه آن را به تو وحى كردم، تو نزد برادران يوسف نبودى، زمانى كه تصميم مى گرفتند و نقشه مى كشيدند تا يوسف را از پدرش دور نمايند".
كسانى كه اين سوره را مى خوانند، مى فهمند كه محمّد(صلى الله عليه وآله) در زمان يوسف نبوده است، هيچ كتابى هم نخوانده است تا اين سخنان را ياد گرفته باشد و از دانشمندى هم چيزى نياموخته است، اين ها سخنانى است كه تو به او وحى كردى.
* * *
وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ (۱۰۳ ) وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ (۱۰۴ ) وَكَأَيِّنْ مِنْ آَيَة فِي السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ (۱۰۵ ) وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ (۱۰۶ ) أَفَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غَاشِيَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (۱۰۷ )
داستان يوسف به پايان رسيد، در اين چند آيه پايانى اين سوره به بحث ايمان و كفر اشاره مى كنى، ده سال است كه محمّد(صلى الله عليه وآله) براى مردم مكّه سخن مى گويد و آنان را از بُت پرستى نهى مى كند، امّا آنان نه تنها به او ايمان نياوردند، بلكه او را ديوانه خواندند و سنگ به او پرتاب كردند و بر سرش خاكستر ريختند.
محمّد(صلى الله عليه وآله) همه تلاش خود را براى ايمان آوردن كافران به كار مى برد، او اصرار دارد كه آن ها هدايت شوند و راه هدايت و رستگارى را انتخاب كنند، اكنون تو به او چنين مى گويى:
اى محمّد ! بيشتر اين مردم ايمان نمى آورند هر چند كه تو همه تلاش خود را بنمايى و اصرار بورزى، ايمان، امرى قلبى است و نمى توان كسى را به زور وادار به ايمان نمود، من انسان را آزاد آفريده ام و به او اختيار داده ام، تو وظيفه خود را به خوبى انجام دادى، اشكال در اين است كه اين مردم، تصميم گرفته اند ايمان نياورند !
قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَة أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (۱۰۸ )
اكنون وقت آن است كه محمّد(صلى الله عليه وآله) راه و خط مستقيم خود را براى مردم مشخّص كند، از او مى خواهى كه چنين بگويد: "اى مردم ! راه و روش من و پيروانم همين است كه همه را به يكتاپرستى دعوت كنيم، من اين دعوت را بر اساس بينايى و آگاهى انجام مى دهم و خدا را از همه عيب ها و كاستى ها، پاك و منزّه مى دانم، خدا مرا به پيامبرى فرستاده است و هرگز از مشركان نيستم".
* * * راه و روش پيامبر، همان "راه مستقيم" است كه در سوره حمد ذكر شده است، پيامبر در اين آيه از همه مى خواهد تا در اين راه گام بردارند: راه پيامبر !
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الاَْرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الاَْخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلَا تَعْقِلُونَ (۱۰۹ ) حَتَّى إِذَا اسْتَيْئَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَنْ نَشَاءُ وَلَا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الُْمجْرِمِينَ (۱۱۰ ) لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِي الاَْلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْء وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْم يُؤْمِنُونَ (۱۱۱ )
يكى از ايرادهايى كه امّت هاى قبلى از پيامبران مى گرفتند اين بود كه چرا پيامبران از جنس فرشتگان نيستند، بُت پرستان مكّه نيز همين ايراد را به محمّد(صلى الله عليه وآله) مى گرفتند.
تو همه پيامبران خود را از ميان انسان ها برگزيدى، پيامبران از شهرى كه در آن زندگى مى كردند، قيام كردند و مردم را به يكتاپرستى فرا خواندند، آنان در ميان مردم رفت و آمد داشتند و زندگى آنان مثل بقيّه بود، تو هرگز فرشته اى را به پيامبرى نفرستادى، فرشته نمى تواند الگوى انسان باشد.
چرا كافران در زمين گردش نمى كنند تا ببينند كه عاقبت كسانى كه پيامبران را تكذيب كردند، چه شد؟
۱ - اين سوره "مكىّ" مى باشد و سوره شماره ۱۳ قرآن مى باشد.
۲ - "رَعد"، همان صداى ابرها مى باشد، در ابتداى اين سوره به پديده رعد اشاره شده است كه تسبيح خدا را به جا مى آورد.
۳ - موضوعات مهم اين سوره چنين است: عظمت قرآن، اسرار آفرينش آسمان ها، شناخت حق و باطل، وفاى به عهد، صبر و استقامت، انفاق در راه خدا، قيامت.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ المر تِلْكَ آَيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ (۱ )اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَد تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لاَِجَل مُسَمًّى يُدَبِّرُ الاَْمْرَ يُفَصِّلُ الاَْيَاتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (۲ )
در ابتدا، چهار حرف "الف"، "لام"، "ميم" و "را" را ذكر مى كنى، قرآن معجزه اى است كه از همين حروف "الفبا" شكل گرفته است.
اين آيات كتاب آسمانى است، تو قرآن را بر محمد(صلى الله عليه وآله) نازل كردى، قرآن سخن حقّ است كه همه بايد از آن پيروى كنند، امّا بيشتر مردم از وسوسه هاى شيطان پيروى مى كنند و به قرآن ايمان نمى آورند.
وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الاَْرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْهَارًا وَمِنْ كُلِّ الَّثمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَات لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ (۳ ) وَفِي الاَْرْضِ قِطَعٌ مُتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَاب وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَان يُسْقَى بِمَاء وَاحِد وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْض فِي الاُْكُلِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَات لِقَوْم يَعْقِلُونَ (۴ )
تو زمين را گسترش دادى تا براى زندگى انسان مناسب باشد، در زمين كوه ها و نهرها قرار دادى، ميوه هاى گوناگون (ترش و شيرين، زمستانى و تابستانى)، پديد آوردى، روز را با تاريكى شب پوشاندى، اگر هميشه روز بود و شبى وجود نداشت، زمين براى زندگى مناسب نبود و گرماى خورشيد همه گياهان را از بين مى برد.
كسانى كه اهل فكر و انديشه اند مى دانند كه اين نظم جهان، نشانه اى از قدرت توست، آنان اين نشانه ها را مى بينند و به يگانگىِ تو اقرار دارند، در زمين قطعه هايى كنار هم قرار دادى، يكى خاكش نرم است و ديگرى خاكش محكم. در اين زمين ها، باغ هاى انگور و كشتزارها و نخلستان هاى گوناگون قرار دادى.
همه آن ها از يك آب سيراب مى شوند ولى محصولات مختلفى دارند، ميوه يكى ترش است و ديگرى شيرين، يكى رنگش زرد است و ديگرى قرمز !
وَإِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَئِذَا كُنَّا تُرَابًا أَئِنَّا لَفِي خَلْق جَدِيد أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ الاَْغْلَالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (۵ )
اين مردم، بُت مى پرستيدند، تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را براى هدايت آن ها فرستادى، محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواست مردم از گمراهى نجات پيدا كنند و سعادتمند شوند، امّا مردم به او سنگ مى زدند، ديوانه اش مى خواندند و خاكستر بر سرش مى ريختند.
محمّد(صلى الله عليه وآله) از كارهاى اين مردم تعجّب مى كرد، امّا عجيب تر از آن، سخنان آنان است كه مى گويند: "وقتى مرگ به سراغ ما آمد و ما خاك شديم، چگونه ممكن است كه دوباره زنده شويم".
آنان كسانى هستند كه راه كفر را برگزيدند و يگانگى تو را انكار كردند، روز قيامت كه فرا برسد، فرشتگان زنجيرهاى آهنين بر گردن آن ها مى اندازند، آن ها را به سوى جهنّم مى برند و آنان براى هميشه همدم آتش سوزان خواهند بود.
وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَقَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلَاتُ وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَة لِلنَّاسِ عَلَى ظُلْمِهِمْ وَإِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقَابِ (۶ )
اين مردم به جاى آن كه از محمّد(صلى الله عليه وآله) بخواهند تا دعا كند و رحمت تو بر آنان فرود آيد، تقاضا مى كنند كه هرچه زودتر عذاب نازل شود، چرا اين مردم مهربانى و رحمت تو را طلب نمى كنند؟
آيا آنان فكر مى كنند كه عذاب آسمانى تو، دروغ است؟
مگر آنان سرگذشت امّت هاى قبلى را نشنيده اند؟ وقتى پيامبران از هدايت آنان نااميد شدند، عذاب تو بر آنان نازل شد و نابود شدند.
وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آَيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْم هَاد (۷ )
كافران نزد محمّد(صلى الله عليه وآله) مى آمدند و از او مى خواستند معجزاتى مانند عصاى موسى(عليه السلام) براى آنان بياورد، عصاى موسى(عليه السلام)معجزه بزرگى بود، وقتى آن را بر سنگى زد، از آن دوازده چشمه آب جوشيد، وقتى آن عصا را در مقابل فرعون بر زمين انداخت، تبديل به اژدهايى بزرگ شد. كافران چنين درخواست هايى را از محمّد(صلى الله عليه وآله) داشتند، امّا درخواست هاى آنان براى ايمان آوردن نبود، آن ها دنبال بهانه بودند.
پيامبر براى آنان، قرآن را به عنوان معجزه آورده بود و از آنان خواسته بود تا يك سوره مانند قرآن بياورند، اگر آنان به دنبال حقيقت بودند، وقتى عجز خود را از آوردن يك سوره مانند قرآن ديدند، بايد ايمان مى آوردند، پس معلوم مى شود كه آنان دنبال بهانه بودند.
اكنون تو با محمّد(صلى الله عليه وآله) چنين سخن مى گويى: "اى محمّد ! به بهانه جويى اين كافران توجّه نكن، تو وظيفه خود را انجام بده، پيام مرا به آنان برسان و آنان را از عذاب روز قيامت بترسان، تو وظيفه ندارى كه همه را به اجبار مؤمن كنى، وظيفه تو تنها رساندن پيام من است و بس ! فقط تو نيستى كه اين وظيفه را دارى، من در همه زمان ها براى هر قومى، راهنمايى قرار دادم".
اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثَى وَمَا تَغِيضُ الاَْرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَكُلُّ شَيْء عِنْدَهُ بِمِقْدَار (۸ ) عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ (۹ ) سَوَاءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَمَنْ جَهَرَ بِهِ وَمَنْ هُوَ مُسْتَخْف بِاللَّيْلِ وَسَارِبٌ بِالنَّهَارِ (۱۰ )
علم و دانش تو بى پايان است، تو بر همه چيز آگاهى دارى، تو مى دانى هر زن يا هر حيوان ماده اى چه در شكم دارد، آيا آن جنين، زنده به دنيا مى آيد يا نه؟ وقتى به دنيا مى آيد آيا عمر طولانى دارد يا عمر كوتاه؟ روزىِ او زياد خواهد بود يا كم؟ همه اين ها را فقط تو مى دانى.
بعضى از جنين ها، زودتر از موعد مقرّر به دنيا مى آيند، بعضى ديگر، ديرتر. معمولاً جنين انسان بعد از نه ماه به دنيا مى آيد، امّا گاهى بعضى ها زودتر به دنيا مى آيند و بعضى ها هم چند روز بيشتر از نه ماه در رحم مادر مى مانند.
نبايد خيال كنم كه اين زود يا دير به دنيا آمدن ها، بى حساب و كتاب است، حتّى ساعت و ثانيه و لحظه آن هم حساب دارد، اندازه و مقدار هر چيز نزد تو معلوم و مشخّص است، تو بر هر نهان و آشكارى آگاهى دارى، تو خدايى بزرگ هستى، تو بالاتر از آن هستى كه با ذهن بشرى بتوان تو را درك كرد.
لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْم سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَال (۱۱ )
از همان لحظه اى كه انسان به اين دنيا مى آيد، تو دو فرشته را مأمور مى كنى تا از او نگهبانى كنند كه مبادا حادثه اى براى او روى دهد.
تو زمان مرگ همه انسان ها را مشخّص كرده اى، وقتى لحظه مرگ انسانى فرا رسد، آن دو فرشته انسان را به حال خود رها مى كنند و آن وقت است كه مرگ او فرا مى رسد.[۶۱] * * *
هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَيُنْشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ (۱۲ ) وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَنْ يَشَاءُ وَهُمْ يُجَادِلُونَ فِي اللَّهِ وَهُوَ شَدِيدُ الِْمحَالِ (۱۳ )
در اينجا گوشه هايى از اسرار آفرينش را بيان مى كنى تا در آن فكر كنم و بر قدرت تو ايمان بياورم و نور ايمان، قلبم را روشن كند، از رعد و برق و باران سخن مى گويى، بارانى كه از آسمان مى بارد، اساسى ترين نقش را در زندگى انسان ها دارد، معمولاً باران هاى پر بركت با رعد و برق همراه است، وقتى ابرها رعد و برق مى زنند، بعضى دچار ترس مى شوند و بعضى ها خوشحال مى شوند، زيرا اميدوار مى شوند بارانى خواهد آمد و درختان و گياهان را سيراب خواهد كرد.
تو اين ابرهاى باران زا را پديد مى آورى و با باران به طبيعت سرسبزى و خرّمى عطا مى كنى.
رعد (غرّش ابرها)، نشانه ديگرى از قدرت توست.
لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْء إِلَّا كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ وَمَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَال (۱۴ )
تو صداى بندگان خود را مى شنوى و از راز دل آنان آگاه هستى، فقط تو مى توانى دعاى انسان ها را مستجاب كنى،كسانى كه بُت ها را صدا مى زنند و از آن ها حاجت مى خواهند، هرگز به حاجت خود نمى رسند، زيرا بُت ها نه صدايى را مى شنوند و نه قدرتى دارند.
كسى كه تشنه است بايد به سوى آب برود، دستان خود را پر از آب كند و آن را بنوشد، اگر كسى دستان خود را از دور به سوى آب دراز كند، هرگز آب به دهان او نمى رسد، با دراز كردن دست از فاصله دور، كسى سيراب نمى شود.
اين مثالى براى بيان حال مؤمن و كافر بود، مؤمنى كه به تو ايمان دارد، همانند كسى است كه نزديك آب رفته است و دست هاى خود را از آب پر كرده و سيراب شده است، امّا كسى كه راه كفر را برگزيد، از حقيقت دور شده است، او مانند كسى است كه از راه دور به سوى آب دست دراز مى كند، امّا هرگز سيراب نمى شود، او گرفتار سراب هاى دروغين شده است، بُت هايى را مى پرستد كه بر هيچ كارى توانايى ندارند، او بُت ها را به يارى مى خواند امّا دعاى او راه به جايى نمى برد.
وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَظِلَالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالاَْصَالِ (۱۵ )
"همه موجوداتى كه در آسمان ها و زمين هستند از روى اختيار يا اجبار خدا را سجده مى كنند، سايه هاى آن ها نيز هر صبح و شام، خدا را سجده مى كند".
منظور از سجده موجودات چيست؟
كسى كه به سجده مى رود، مى خواهد تواضع و فروتنى خود را نشان دهد، در اين آيه از سجده موجودات سخن مى گويى، تو مى خواهى بگويى كه همه موجوداتى كه در آسمان ها و زمين هستند، در مقابل تو فروتنى مى كنند.
قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لَا يَمْلِكُونَ لاَِنْفُسِهِمْ نَفْعًا وَلَا ضَرًّا قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الاَْعْمَى وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْء وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (۱۶ )
خداى آسمان ها و زمين كيست؟ چه كسى جهان هستى را آفريده است؟
در جواب بايد گفت: "تويى آن خداى آسمان ها و زمين !".
به راستى چرا عدّه اى به جاى پرستش تو، بُت هايى را مى پرستند كه هيچ نفع و ضررى به حالشان ندارد.
أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَة أَوْ مَتَاع زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الاَْرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الاَْمْثَالَ (۱۷ )
حق ماندنى است، هيچ گاه نور آن خاموش نمى شود، گاهى ضعيف مى شود ولى از بين نمى رود.
باطل رفتنى است. ممكن است چند روزى زرق و برق داشته باشد و چشم همه را پر كند، امّا سرانجام نابود مى شود.
در اينجا دو مثال براى حقّ و باطل بيان مى كنى:
لِلَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنَى وَالَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِي الاَْرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولَئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ (۱۸ )
تو به كسانى كه از حقّ پيروى كرده و دعوت پيامبران را اجابت مى كنند، بهترين پاداش ها را عطا مى كنى، سرانجام آنان چيزى جز خوبى و خوشى نيست.
امّا سرانجام كسانى كه حقّ را انكار كردند و راه كفر را در پيش گرفتند، بسيار سخت است، آنان وقتى عذاب روز قيامت را مى بينند، حاضرند دو برابر ثروت همه دنيا را براى آزادى خود بدهند.
اگر در روز قيامت آنان دو برابر دنيا را هم با خود داشتند، براى آنان فايده اى نداشت.
أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الاَْلْبَابِ (۱۹ )
آيا كسى كه يقين دارد قرآن، سخن توست با كافرى كوردل، يكسان است؟ آيا مؤمنى كه به قرآن ايمان آورده است با كافرى كه چشم دلش كور است، برابر است؟ هرگز اين دو برابر نيستند.
قرآن همه را به هدايت و رستگارى دعوت مى كند و آنان را از گمراهى مى رهاند، امّا فقط اهل فهم و خرد از قرآن پند مى گيرند و به آن ايمان مى آورند.
* * *
الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلَا يَنْقُضُونَ الْمِيثَاقَ (۲۰ )
در اينجا مى خواهى ويژگى هاى مؤمنان را برايم بيان كنى، پس چنين مى گويى: "مؤمنان كسانى هستند كه به عهدى كه با تو بسته اند وفا مى كنند و ميثاق خود را نمى شكنند".
تو از كدام عهد و ميثاق سخن مى گويى؟
از روز ميثاق بزرگ سخن مى گويى ! تو قبل از اين كه انسان ها را خلق كنى، آنان را به صورت ذرّه هاى كوچكى آفريدى و با آنان سخن گفتى، آنان تو را شناختند. در آن روز، همه تو و پيامبران تو را شناختند و به حق اعتراف كردند. آن روز، روز ميثاق بزرگ بود.
وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ (۲۱ )
سخن درباره ويژگى هاى مؤمنان است آنان به خويشاوندان خود مهربانى مى كنند و هرگز با اقوام خود قطع رابطه نمى كنند. آنان با دوستان تو پيوند قلبى دارند، محمّد و آل محمّد(عليهم السلام) بهترين دوستان تو هستند، مؤمنان واقعى كسانى هستند كه آنان را دوست دارند.
وقتى اين آيه را مى خوانم، بار ديگر به ياد مهدى(عليه السلام) مى افتم، او امروز حجّت تو روى زمين است، من بايد به ياد او باشم و يادش را فراموش نكنم و وظيفه ام را نسبت به او انجام بدهم.[۶۸] * * *
وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولَئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ (۲۲ ) جَنَّاتُ عَدْن يَدْخُلُونَهَا وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آَبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَالْمَلَائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بَاب (۲۳ ) سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ (۲۴ )
مؤمنان كسانى هستند كه در برابر سختى ها و مشكلات صبر مى كنند تا رضايت تو را به دست آورند، نماز را به پا مى دارند و پنهان و آشكارا به ديگران كمك مى كنند، اگر شيطان آنان را وسوسه كرد و خطايى انجام دادند، با انجام كارهاى نيك و توبه سعى مى كنند خطاى خود را جبران كنند.
مؤمنانى كه اين چنين باشند، داراى عاقبتِ نيك خواهند بود، آنان در روز قيامت همراه با پدران و زنان و فرزندان شايسته خود وارد بهشت خواهند شد و براى هميشه در آنجا خواهند بود.
آنان در قصرهاى بهشتى منزل مى كنند و فرشتگان به ديدار آنان مى روند، فرشتگان از هر درى وارد قصرهاى آنان مى شوند و مى گويند: "سلام بر شما كه در راه دين خدا صبر پيشه كرديد، چه عاقبت و خانه بهشتى خوبى نصيب شما شده است !".
وَالَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الاَْرْضِ أُولَئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (۲۵ )
از ويژگى هاى مؤمنان و آينده زيباى آنان سخن گفتى، اكنون از ويژگى هاى كافران برايم سخن مى گويى: كافران به پيمان خود وفادار نمى مانند، تو در روز ميثاق بزرگ آنان را بر خودشان گواه گرفتى و گفتى: آيا من پروردگار شما نيستم؟ همه گفتند: "آرى، ما گواهى مى دهيم كه تو پروردگار ما هستى".
آن ميثاق بزرگ به صورت فطرت و عشق به كمال در وجود آنان جلوه كرد، امّا آنان به نداى فطرت خويش گوش فرا نمى دهند و به خويشاوندان مهربانى نمى كنند، آنان با دوستان تو (كه محمّد و آل محمّد(عليهم السلام) هستند)، ارتباطى ندارند، اين كافران روى زمين فساد مى كنند، تو رحمت خود را از آنان دور مى كنى، نصيب آنان چيزى جز لعنت تو نيست و در روز قيامت، منزلگاه آنان جهنّم است.
* * *
اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الاَْخِرَةِ إِلَّا مَتَاعٌ (۲۶ )
خوشى و ناخوشى، زيادى و كمى رزق زندگى دنيا در دست توست، كسانى كه راه ظلم و كفر را برگزيدند، خيال مى كنند كه با اين كار، صاحب ثروت بيشتر و خوشى دنيا مى شوند، امّا آنان اشتباه مى كنند، زيرا روزىِ همه انسان ها در دست توست، تو روزىِ هر كس را كه بخواهى، وسعت مى دهى و روزى هر كس را كه بخواهى، اندك مى گردانى.
كافران به زندگى و لذّت هاى دنيا شاد مى شوند، در حالى كه زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت و نعمت هاى آن، بى ارزش است، ثروت و مال دنيا به زودى نابود مى شود و امّا نعمت آخرت هميشگى است، كسى كه وارد بهشت بشود، براى هميشه از نعمت هاى زيباى آنجا بهره مند مى شود و اين سعادت بزرگى است.[۷۱]
وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آَيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ (۲۷ ) الَّذِينَ آَمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (۲۸ ) الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآَب (۲۹ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) براى بُت پرستان قرآن تو را مى خواند و از آنان مى خواست تا از شرك و بُت پرستى دست بردارند، بُت پرستان در مقابل از او مى خواستند تا معجزه اى بياورد، اين تقاضاى آنان بهانه اى بيش نبود.
پيامبر براى آنان، قرآن را به عنوان معجزه آورده بود و از آنان خواسته بود تا يك سوره مانند قرآن بياورند، اگر آنان به دنبال حقيقت بودند، وقتى عجز خود را از آوردن يك سوره مانند قرآن ديدند، بايد ايمان مى آوردند.
وظيفه پيامبر اين است كه مردم را از عذاب روز قيامت بترساند و پيام تو را به آنان برساند. اگر آنان به دنبال معجزه هستند، قرآن معجزه اوست، مشكل اين است كه آنان از روى لجاجت، تقاضاى معجزه مى كنند.
كَذَلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِي أُمَّة قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهَا أُمَمٌ لِتَتْلُوَ عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ (۳۰ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) را براى هدايت مردم فرستادى، مردمى كه جايگزين امّت هاى قبل بودند، اين سنّت و قانون توست كه از ابتداى خلقت جهان بوده است كه براى هدايت همه انسان ها پيامبرانى را فرستادى.
از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا قرآن را براى آنان بخواند در حالى كه آنان به تو كفر مىورزند. قرآن، رحمتى از سوى توست، آنان قرآن را دروغ مى شمارند و اين كفران نعمت است. قرآن نعمتى است براى آنان.
اگر به قرآن ايمان بياورند، به سعادت دنيا و آخرت مى رسند، امّا آنان اين نعمت را كفران كردند، پيامبر بار ديگر آنان را به يكتاپرستى دعوت مى كند و مى گويد: "خدايى جز او نيست، بر او توكّل مى كنم و بازگشتم به سوى اوست".
وَلَوْ أَنَّ قُرْآَنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الاَْرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى بَلْ لِلَّهِ الاَْمْرُ جَمِيعًا أَفَلَمْ يَيْئَسِ الَّذِينَ آَمَنُوا أَنْ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعًا وَلَا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيبًا مِنْ دَارِهِمْ حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ (۳۱ )
عدّه اى از بزرگان مكّه نزد پيامبر آمدند و گفتند:
ــ آيا تو ادّعا مى كنى كه پيامبر هستى و از طرف خدا آمده اى؟
ــ بله. خدا مرا براى هدايت شما فرستاده است.
وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُل مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ (۳۲ ) أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْس بِمَا كَسَبَتْ وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِي الاَْرْضِ أَمْ بِظَاهِر مِنَ الْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَصُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَاد (۳۳ ) لَهُمْ عَذَابٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الاَْخِرَةِ أَشَقُّ وَمَا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَاق (۳۴ )
بُت پرستان مكّه محمّد(صلى الله عليه وآله) را مسخره مى كردند و او را ديوانه يا جادوگر مى خواندند، اكنون با محمّد(صلى الله عليه وآله) سخن مى گويى:
اى محمّد ! تنها تو را مسخره نكرده اند، پيامبرانى كه قبل از تو بودند نيز مسخره شدند، من پيامبران خود را براى هدايت انسان ها فرستادم، امّا گروهى از آنان پيامبران مرا مسخره نمودند و كافر شدند، من به كافران مهلت دادم و چون مهلتشان به پايان رسيد، آنان را به عذاب سختى گرفتار ساختم !
* * *
مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ أُكُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَعُقْبَى الْكَافِرِينَ النَّارُ (۳۵ )
از عذاب كافران و بُت پرستان سخن گفتى، اكنون از پاداش مؤمنان و پرهيزكاران ياد مى كنى، بهشتى كه تو به پرهيزكاران وعده داده اى همانند باغى است كه در آن نهرهاى زيادى جارى است.
ميوه هاى بهشت هميشه هست، سايه درختان آن هميشگى است، برگ درختان در آنجا نمى ريزد، در بهشت هيچ كمبودى نيست، حرارتى كه باعث آزردگى باشد، نيست، مؤمنان در سايه دلپذير و نوازشگر درختان روى تخت ها مى نشينند و از نعمت هاى زيباى آنجا بهره مى برند، اين سرانجام نيك مؤمنان است، امّا سرانجام كافران، آتش جهنّم است.
* * *
وَالَّذِينَ آَتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمِنَ الاَْحْزَابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَلَا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُو وَإِلَيْهِ مَآَبِ (۳۶ )
در سرزمين حجاز، گروهى از يهوديان زندگى مى كردند، آنان خود را "اهل كتاب" مى دانستند و به تورات ايمان داشتند.
آنان از فلسطين و كنار درياى مديترانه كه آب و هواى خوبى داشت به سرزمين حجار آمدند و گرماى سوزان اين منطقه را تحمّل كردند تا بتوانند آخرين پيامبر تو را درك كنند.
وقتى محمّد(صلى الله عليه وآله) به پيامبرى رسيد گروهى از آنان خوشحال شدند و به او ايمان آوردند و سعادت و رستگارى را از آنِ خود كردند، امّا بعضى از آنان با آن كه مى دانستند حقّ با محمّد(صلى الله عليه وآله)است، بناى مخالفت را گذاشتند و مى گفتند چرا قرآن بعضى عقايد آنان را باطل مى داند. يهوديان "عُزَير" را پسر خدا مى دانند، عُزَير پيامبر تو بود و تو او را براى هدايت مردم فرستاده بودى، قرآن اين عقيده را شرك اعلام كرد. اينجا بود كه يهوديان آيات قرآن را انكار كردند.
وَكَذَلِكَ أَنْزَلْنَاهُ حُكْمًا عَرَبِيًّا وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَمَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيّ وَلَا وَاق (۳۷ )
يهوديان از پيامبر مى خواستند تا بعضى از آيات قرآن را حذف كند يا آن را تغيير بدهد، براى همين به محمّد(صلى الله عليه وآله)چنين مى گويى: "اى محمّد ! همان گونه كه بر پيامبران قبل از تو كتاب آسمانى نازل كردم، به تو قرآن را فرستادم كه محكم و استوار است، من قرآن را به زبان عربى فرستادم تا قوم تو آن را بفهمند. اى محمّد ! گروهى از تو مى خواهند تا بعضى از آيات قرآن را تغيير دهى، من تو را هدايت كردم و به تو علم و دانش آموختم، اگر تو از خواسته هاى آنان پيروى كنى، به عذاب من گرفتار مى شوى و هيچ كس نمى تواند تو را از عذاب من نجات بدهد".
* * * تو مى دانى كه محمّد(صلى الله عليه وآله) پيشنهاد آنان را نمى پذيرد، تو به او عصمت عنايت كردى و او هيچ خطايى نمى كند، امّا در اينجا مى خواهى بر اين مطلب تأكيد كنى كه قرآن از هر گونه تغييرى به دور است، قرآن را تو بر قلب پيامبر نازل كردى و خودت حافظ و نگهدار آن هستى.
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجًا وَذُرِّيَّةً وَمَا كَانَ لِرَسُول أَنْ يَأْتِيَ بِآَيَة إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَل كِتَابٌ (۳۸ ) يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ (۳۹ )
مردم سه اشكال مهم به محمّد(صلى الله عليه وآله) مى گيرند، در اين آيات به اين سه اشكال آنان جواب مى دهى:
* اشكال اوّل: كافران به محمّد(صلى الله عليه وآله) مى گفتند چرا تو ازدواج كرده اى و با همسر خود همبستر مى شوى؟ مگر ممكن است پيامبر از جنس بشر باشد؟
جواب تو اين است: اين كه انسانى پيامبر شود، چيز تازه اى نيست، قبل از محمّد، من پيامبران زيادى را براى هدايت مردم فرستادم، آنان ازدواج كردند و فرزند داشتند. كسى كه مى خواهد الگوى انسان ها باشد بايد از جنس خود آن ها باشد.
وَإِنْ مَا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ (۴۰ )
در قرآن به كافران وعده دادى كه اگر به انكار و كفر خود ادامه دهند، عذاب آنان فرا خواهد رسيد، كافران وقتى اين مطلب را شنيدند با خود گفتند: محمّد، دير يا زود، از دنيا مى رود، با مرگ او، اين وعده ها هم بى اثر مى شود !
اكنون با پيامبر چنين سخن مى گويى: "من وعده دادم كه آنان را عذاب كنم، من به اين وعده ام عمل مى كنم، فرقى نمى كند تو زنده باشى يا نه. وظيفه تو اين است كه پيام مرا به آنان برسانى، اين من هستم كه به حساب آنان رسيدگى مى كنم".
* * *
أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الاَْرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللَّهُ يَحْكُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ (۴۱ )
كافران مكه، مسلمانان را اذيّت و آزار نمودند تا آنجا كه مسلمانان مجبور شدند از مكّه هجرت كنند و به مدينه بروند، آن كافران خيال مى كردند كه قدرت آنان براى هميشه باقى خواهد ماند، آنان نمى دانستند كه تو مسلمانان را يارى مى كنى و روز به روز بر قدرت آنان مى افزايى.
مسلمانان در مدينه به موفقيّت هاى بزرگى رسيدند، اكنون تو با كافران سخن مى گويى: "آيا نمى بينيد كه چگونه من از قلمرو شما كم مى كنم و بر قلمرو مسلمانان مى افزايم؟".
آرى، قدرت مسلمانان آن قدر زياد شد كه آنان در سال هشتم با لشكرى ده هزار نفرى به مكّه رفتند و آن شهر را فتح نمودند و بُت پرستى را در آنجا ريشه كن كردند و همه بُت ها را شكستند.
وَقَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعًا يَعْلَمُ مَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْس وَسَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ (۴۲ )
دشمنان اسلام براى نابودى اسلام نقشه ها كشيدند، اين چيز تازه اى نبود، انسان هاى زيادى براى نابودى دين پيامبران تو تلاش كردند و مكر و حيله كردند، تو مكر آنان را به خودشان بازگرداندى و آنان را به عذاب گرفتار كردى، تو مى دانى كه هر كسى چه مى كند و چه توطئه اى مى چيند، كافران به زودى خواهند دانست كه عاقبت هر كس چيست، روز قيامت بر پا مى شود و مؤمنان به بهشت مى روند و كافران به عذاب سختى گرفتار مى شوند.
* * *
وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ (۴۳ )
اى محمّد ! كافران به تو مى گويند: "تو پيامبر و فرستاده خدا نيستى"، به آنان چنين بگو: "خدا و آن كس كه علم كتاب نزد اوست، براى گواهى بين من و شما بس است".
* * * اين سوره با اين آيه به پايان رسيد، اكنون بايد دو سؤال و جواب را بنويسم:
۱ - اين سوره "مدنىّ" است و سوره شماره ۱۴ قرآن مى باشد.
۲ - ابراهيم(عليه السلام) يكى از پيامبران بزرگ خدا بود كه با بُت پرستى مبارزه كرد. ابراهيم(عليه السلام) به فرمان خدا از فلسطين به مكّه آمد و كعبه را بازسازى كرد. در اين سوره از اين كار بزرگ ابراهيم(عليه السلام) ياد شده است.
۳ - موضوعات مهمّ اين سوره چنين است: اشاره به داستان موسى(عليه السلام)، توكّل، ايمان به قيامت، ايمان و پاداش بهشت براى مؤمنان، ابراهيم(عليه السلام) و بازسازى كعبه...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الر كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ (۱ ) اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الاَْرْضِ وَوَيْلٌ لِلْكَافِرِينَ مِنْ عَذَاب شَدِيد (۲ )الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الاَْخِرَةِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا أُولَئِكَ فِي ضَلَال بَعِيد (۳ )
در ابتدا، سه حرف "الف"، "لام" و "را" را ذكر مى كنى، قرآن معجزه اى است كه از همين حروف "الفبا" شكل گرفته است، تو اين قرآن را به محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل كردى و به او فرمان دادى تا مردم را از تاريكى هاى ظلم و شرك و جهل به سوى روشنايى ايمان رهنمون سازد.
تو مقتدر و پيروز هستى و همواره شايسته ستايش مى باشى، آنچه در آسمان ها و زمين است، از آنِ توست. محمّد(صلى الله عليه وآله)مردم را به راه تو راهنمايى مى كند، كسانى كه به قرآن ايمان بياورند و راه تو را بپيمايند به عزّت و رستگارى مى رسند.
كسانى كه كفر بورزند، به عذاب سختى گرفتار مى شوند، آنان كسانى هستند كه زندگى دنيا را بيش از زندگى آخرت دوست دارند و دنيا را بر آخرت مقدّم و محبوب تر دارند، آنان مردم را از راه تو باز مى دارند و آن راه را براى مردم، نادرست نشان مى دهند آنان در گمراهى شديدى هستند.
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُول إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۴ )
هدف تو از فرستادن پيامبران، هدايت مردم بود، تو براى هر گروه و قومى پيامبرى فرستادى و آن پيامبر با زبان آن قوم، با آنان سخن مى گفت تا ديگر كسى بهانه نداشته باشد كه سخن پيامبر تو را نمى فهمد.
پيامبران وظيفه خود را انجام دادند و پيام تو را روشن و آشكار براى مردم بيان كردند و راه حقّ و باطل را نشان آنان دادند، آرى، تو اين گونه زمينه هدايت را براى همه آماده كردى، عدّه اى به اختيار خود از پذيرش حقّ سر باز مى زنند و پيامبران تو را دروغگو مى خوانند، آنان راه شيطان را برگزيدند و براى همين تو آنان را به حال خود رها مى كنى.
از طرف ديگر، عدّه اى به پيامبران تو ايمان آوردند و به سخنان آنان گوش فرا دادند، تو به آنان امتياز ويژه اى مى دهى و آنان را موفّق به كارهاى خوب و زيبا مى كنى و مسير كمال را نشان آنان مى دهى و به راه راست هدايتشان مى كنى، تو بر هر كارى توانا هستى و همه كارهاى تو از روى حكمت است.
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآَيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَات لِكُلِّ صَبَّار شَكُور (۵ )
به موسى(عليه السلام) چندين معجزه دادى، يكى از آن ها عصايى بود كه وقتى آن را به زمين مى انداخت، اژدهايى بزرگ مى شد، از او خواستى با قوم خود سخن بگويد و آنان را از تاريكى جهل و شرك به سوى نور ايمان فرا خواند.
تو از موسى(عليه السلام) خواستى تا "ايّام الله" را به آنان يادآورى كند كه در اين يادآورى، براى مردم شكيبا و شكرگزار، نشانه هايى وجود دارد.
امّا منظور تو از "ايّام الله" چيست؟
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجَاكُمْ مِنْ آَلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذَلِكُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (۶ )
موسى(عليه السلام) از قوم خود خواست تا گذشته را فراموش نكنند و نعمت هاى تو را شكر كنند و به ياد بياورند كه تو چگونه آنان را از ظلم و ستم فرعون نجات دادى.
آرى، قوم موسى(عليه السلام) ساليان سال گرفتار ستم فرعون بودند، فرعون پسران آنان را مى كشت و دخترانشان را به اسيرى مى گرفت، تو موسى(عليه السلام) را براى نجاتشان فرستادى، به موسى(عليه السلام) دستور دادى تا در تاريكى شب آنان را از كشور مصر حركت دهد، وقتى كه آنان به رود نيل رسيدند، رود نيل را شكافتى و آنان عبور كردند، فرعون و سپاهيانش به دنبال قوم بنى اسرائيل وارد رود نيل شدند و آن وقت بود كه آب به هم آمد و فرعون و سپاه او نابود شدند.
تو قوم موسى(عليه السلام) را اين گونه نجات دادى و اين آزمايش بزرگى برايشان بود، تو موسى(عليه السلام) را چهل شب به كوه طور بردى امّا همين مردم گوساله پرست شدند و دين تو را به بازى گرفتند و سخنان موسى(عليه السلام) را فراموش كردند، تو به همه چيز دانا هستى، نياز به امتحان كردن بندگان خود ندارى، امّا به آنان فرصت امتحان دادى تا خودشان را بهتر بشناسند.
وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاََزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ (۷ ) وَقَالَ مُوسَى إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِي الاَْرْضِ جَمِيعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ (۸ )
بندگان خود را آگاه ساختى كه اگر شكر نعمت هاى تو را به جا آورند، بر نعمت هاى آنان مى افزايى و اگر ناسپاسى كنند و نعمت هايى كه تو به آنان داده اى را در راه معصيت و گناه به كار گيرند، به عذاب تو گرفتار مى شوند و عذاب تو سخت است.
موسى(عليه السلام) به قوم خود گفت: "اگر شما و همه مردم روى زمين ناسپاسى او را كنيد، كمترين ضررى به خدا نمى زنيد، زيرا خدا بى نياز است و همواره شايسته ستايش است".
آرى، تو نيازى به شكرگزارى ما ندارى، اگر من شكر نعمت هاى تو را به جا آورم، خود سود مى برم و اگر كفران نعمت كنم، خود ضرر مى كنم، تو خداى بى نياز هستى.
أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوح وَعَاد وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيب (۹ )قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَى أَجَل مُسَمًّى قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آَبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَان مُبِين (۱۰ ) قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطَان إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱۱ ) وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آَذَيْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (۱۲ ) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ (۱۳ )وَلَنُسْكِنَنَّكُمُ الاَْرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذَلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ (۱۴ ) وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّار عَنِيد (۱۵ )
پيامبران به قوم خود چنين مى گفتند: "اى مردم ! آيا از كسانى كه پيش از شما بودند (مثل قوم نوح و قوم عاد و قوم ثمود) آگاهى داريد؟ آيا مى دانيد چرا آنان به عذاب گرفتار شدند؟ آيا از سرگذشت كسانى كه بعد از آنان آمدند و فقط خدا از جزئيّات زندگى آنان آگاهى دارد، چيزى شنيده ايد؟
تو پيامبران را با دلايل روشن نزد قومشان فرستادى، وقتى پيامبران مى خواستند با آنان سخن بگويند، آنان مانع سخن پيامبران مى شدند و نمى گذاشتند پيامبران سخن خود را تمام كنند.
* * *
مِنْ وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَيُسْقَى مِنْ مَاء صَدِيد (۱۶ ) يَتَجَرَّعُهُ وَلَا يَكَادُ يُسِيغُهُ وَيَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكَان وَمَا هُوَ بِمَيِّت وَمِنْ وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِيظٌ (۱۷ )
كافران پيامبران و كسانى را كه به تو ايمان آورده بودند، اذيّت و آزار مى كردند، پيامبران از تو خواستند تا آن ها را يارى كنى كه بر كافران پيروز شوند تو دعاى آنان را مستجاب كردى و همه ستمكاران كينه توز هلاك شدند.
آرى، تو در اين دنيا، عذاب آسمانى را بر كافران نازل مى كنى و در روز قيامت هم آنان به آتش جهنّم گرفتار مى شوند. وقتى آنان در آتش مى سوزند، تشنه مى شوند و تقاضاى آب مى كنند.
فرشتگان به آنان آبى پليد و چركين مى دهند كه جوشان است. اين آب از روزى كه جهنّم خلق شده است، جوشان بوده است.[۹۵]
مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَاد اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْم عَاصِف لَا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَى شَيْء ذَلِكَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِيدُ (۱۸ )
بعضى از كافران در دنيا بُت ها را مى پرستند و گاهى براى بُت هاى خود، حيوانى را قربانى مى كنند و گوشت آن را به بيچارگان مى دهند، آنان خيال مى كنند كه اين كارهاى آن ها، در روز گرفتارى برايشان مفيد خواهد بود، امّا همه كارهاى آنان محكوم به فنا و نابودى است.
آنان در مقابل بُت ها سجده مى كنند و باور دارند اين سجده ها براى آنان مفيد است، امّا اين گمراهى شديد است، آنان از راه حقّ دور افتاده اند و اعمالشان تباه مى شود.
آنان مانند كسى هستند كه خاكستر زيادى را جمع كند و دلش را به آن خوش كند، ناگهان طوفانى فرا برسد، همه آن خاكستر به باد فنا مى رود و هيچ اثرى از آن نمى ماند.
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْق جَدِيد (۱۹ )وَمَا ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيز (۲۰ )
تو آسمان ها و زمين را بيهوده نيافريدى بلكه از آفرينش آن هدفى داشتى، تو همه جهان را در خدمت انسان قرار دادى و او را گل سرسبد همه موجودات قرار دادى، جهان را براى انسان آفريدى و انسان را براى رسيدن به كمال.
آرى، آفرينش جهان نشان از قدرت و عظمت توست، هيچ چيز از قلمرو حكومت تو خارج نيست،كسانى كه گردنكشى مى كنند و حقّ را نمى پذيرند، بايد بدانند كه آن ها مالك جان هاى خود هم نيستند، اگر تو بخواهى مى توانى آن ها را نابود كنى و گروه ديگرى را خلق كنى و اين كار براى تو دشوار نيست.
* * *
وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعًا فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَيْء قَالُوا لَوْ هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَيْنَاكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِنْ مَحِيص (۲۱ )
در روز قيامت همه انسان ها زنده مى شوند و در پيشگاه تو ظاهر مى شوند، مؤمنان در بهشت، مهمان نعمت هاى زيباى تو مى شوند و فرشتگان كافران را به سوى جهنّم مى برند.
در آن روز، كافران دو گروه هستند: رهبران و مريدان ! مريدان در دنيا همواره به سخن رهبران خود گوش فرا دادند و از آنان پيروى مى كردند.
مريدان وقتى آتش جهنّم را مى بينند به رهبران خود مى گويند:
وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الاَْمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَان إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (۲۲ )
وقتى كافران در جهنّم گرفتار مى شوند، شيطان را آنجا مى بينند، آتش سوزان همه وجود آنان را مى سوزاند.
آنان در آنجا به شيطان مى گويند:
ــ اى شيطان ! تو به ما مى گفتى كه جهنّم دروغ است، عذاب خدا دروغ است، روز قيامت دروغ است. چرا آن سخنان را به ما گفتى؟
وَأُدْخِلَ الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلَامٌ (۲۳ )
امّا كسانى كه به تو و پيامبران تو ايمان آوردند و كارهاى نيك و شايسته انجام دادند، وارد باغ هاى بهشتى مى شوند، در پاى درختان آن باغ ها، نهرهاى آب جارى است. به فرمان تو آنان براى هميشه از نعمت هاى زيباى آنجا بهره مند خواهند شد.
كافرانى كه وارد جهنّم مى شوند با هم بحث مى كنند و همواره به سرزنش يكديگر مى پردازند، گاهى هم با شيطان دعوا مى كنند، آنان از يكديگر بيزارى مى جويند، امّا در بهشت هرگز چنين چيزى وجود ندارد، همه اهل بهشت به يكديگر محبّت مى كنند، درود آن ها در بهشت "سلام" است.
آنان وقتى به يكديگر مى رسند به هم سلام مى كنند، آنان هيچ گاه سخن ياوه و دروغ نمى گويند و به يكديگر حسادت نمىورزند، فقط از خوبى ها و زيبايى ها سخن مى گويند و تو را حمد و ستايش مى كنند.
أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَة طَيِّبَة أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ (۲۴ )تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِين بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الاَْمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (۲۵ ) وَمَثَلُ كَلِمَة خَبِيثَة كَشَجَرَة خَبِيثَة اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الاَْرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَار (۲۶ )
در سخنان خود كفر و ايمان را با هم مقايسه كردى، نتيجه كفر آتش سوزان جهنّم است و نتيجه ايمان بهشت !
اكنون مى خواهى از ايمان و نفاق سخن بگويى، مؤمن كيست؟ منافق كيست؟ نتيجه اعمال آنان چه خواهد شد؟
مؤمن كسى است كه قلب خود را از همه كفرها و شرك ها پاك كرده است و به تو و پيامبر و قرآن تو ايمان آورده است، اين ايمان و اعتقاد، مايه بركت براى مؤمن است، جايگاه ايمان در قلب مؤمن است امّا آثار آن در رفتار او نمايان مى شود.
يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آَمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الاَْخِرَةِ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ (۲۷ )
تو مؤمنان را در دنيا و آخرت ثابت قدم مى دارى، به آنان توفيق مى دهى تا بتوانند ايمان خود را حفظ كنند، تو لطف خود را بر آنان نازل مى كنى و به همين خاطر است كه آنان در برابر سختى ها و فشارها ايستادگى مى كنند و كمترين شكى به دل راه نمى دهند.
آرى، اين سنّت توست، هر كس كه ايمان آورد و رو به سوى تو كند، تو او را يارى مى كنى، قلب او را با نور ايمان روشن مى كنى، او بر عقيده صحيح خود ثابت مى ماند و گرفتار شك و ترديدها نمى شود.
از طرف ديگر كافران را به حال خود رها مى كنى، تو راه خوب و بد را به آنان نشان مى دهى، اگر كسى راه گمراهى را انتخاب نمود، تو به او فرصت مى دهى و او را به حال خود رها مى كنى تا در سركشى خود، سرگشته و حيران بماند. وقتى تو كسى را به حال خود رها كنى، او در مسير سقوط و گمراهى پيش مى رود و راه توبه را بر خود مى بندد و ديگر اميدى به هدايت او نيست. اين قانون وسنّت توست و هيچ كس نمى تواند آن را تغيير بدهد، تو هر كارى كه اراده كنى، انجام مى دهى.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللَّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ (۲۸ ) جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَبِئْسَ الْقَرَارُ (۲۹ )
از من مى خواهى تا به كسانى نگاه كنم كه تو به آنان نعمت دادى، امّا نعمت تو را نپذيرفتند و راه كفر را در پيش گرفتند و پيروان خود را به جهنّم كه خانه نابودى است روانه ساختند، به درستى كه جهنّم بد جايگاهى است.
اين سخن درباره كسانى است كه ديگران را به همراهى خود خواندند، هم خود را گمراه كردند و هم ديگران را !
تو به بزرگان مكّه نعمت اسلام را ارزانى كردى و محمّد(صلى الله عليه وآله)را از ميان آنان برانگيختى، اگر آنان به محمّد(صلى الله عليه وآله) ايمان مى آوردند، سعادت دنيا و آخرت در انتظار آنان بود ولى سران آنان با محمّد(صلى الله عليه وآله)دشمنى كردند و هم خود و هم قوم خود را به گمراهى كشاندند.
وَجَعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ (۳۰ )
بزرگان مكّه از بُت پرستى دفاع مى كردند، آنان بُت هايى را شريك تو قرار داده بودند و مردم را به پرستش بُت ها تشويق مى كردند و آنان را از راه تو گمراه كردند.
محمّد(صلى الله عليه وآله) با آنان بارها سخن گفت و آنان را از بُت پرستى نهى كرد، امّا آنان حق را انكار كردند، زيرا آنان منافع خود را در بُت پرستى مردم مى ديدند، پول، ثروت و رياست آن ها در گرو بُت پرستى مردم بود، امّا مگر آنان چقدر در اين دنيا زندگى خواهند كرد؟ آيا آن ها فكر مى كنند كه براى هميشه در دنيا خواهند ماند؟ آيا مرگ به سراغ آنان نمى آيد؟
از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا به آنان چنين بگويد: "چند روزى در اين دنيا خوش بگذرانيد، امّا بدانيد كه سرانجام شما آتش جهنّم است".
قُلْ لِعِبَادِيَ الَّذِينَ آَمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خِلَالٌ (۳۱ )
از ما مى خواهى تا نماز بخوانيم و از آنچه روزيمان كرده اى به نيازمندان پنهان يا آشكارا كمك كنيم، ما تا فرصت داريم بايد براى روز قيامت خود توشه برداريم، در روز قيامت ديگر نمى توان داد و ستدى كرد و رفاقت ها و دوستى ها هم به كار نمى آيد !
در آن روز كافران براى حسابرسى به پيشگاه تو مى آيند و فرشتگان آنان را به جهنّم مى برند و ثروت و دوستانشان نمى توانند براى آنان كارى بكنند، سزاى آنان آتش جهنّم است، واى به حال آنان كه به دنبال بُت هاى خود رفتند، آنان تصوّر مى كردند كه بُت ها روزى به ياريشان خواهند آمد، افسوس كه خيلى دير مى فهمند كه هيچ يار و ياورى ندارند !
امّا كسى كه به تو و پيامبران تو ايمان دارد، به شفاعت پيامبران اميدوار است، تو آن روز به پيامبران و دوستان خود اجازه مى دهى تا از مؤمنان شفاعت كنند.
اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الَّثمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الاَْنْهَارَ (۳۲ ) وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَيْنِ وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ (۳۳ )وَآَتَاكُمْ مِنْ كُلِّ مَا سَأَلُْتمُوهُ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ الاِْنْسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ (۳۴ )
تو آسمان ها و زمين را خلق كردى و از آسمان بارانى فرود آوردى، به بركت باران ميوه ها را از درختان برآوردى تا انسان از آن ميوه ها بهره ببرد.
كشتى را به خدمت انسان گماشتى، به فرمان تو كشتى ها در درياها روان مى شوند.
من كه تاكنون با كشتى سفر نكرده ام، خيال مى كردم كشتى ها در زندگى من اثرى ندارند، امّا بعداً متوجّه شدم كه بيشتر حمل و نقل كالاها در دنيا با كشتى صورت مى گيرد، صادرات و واردات، لازمه توسعه يك كشور است، اگر كشتى ها نبودند، هرگز تجارت جهانى اين قدر رونق نداشت.
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آَمِنًا وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الاَْصْنَامَ (۳۵ ) رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (۳۶ )رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَاد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الُْمحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الَّثمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (۳۷ ) رَبَّنَا إِنَّكَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِي وَمَا نُعْلِنُ وَمَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَيْء فِي الاَْرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ (۳۸ )
اكنون برايم از ابراهيم(عليه السلام) سخن مى گويى، من نياز به الگويى دارم تا از او پيروى كنم، ابراهيم(عليه السلام) را الگوى يكتاپرستى معرّفى مى كنى، از او خواستى تا كعبه را بازسازى كند، او به دستور تو همسر و فرزندش، اسماعيل را از فلسطين به سرزمين مكّه آورد، آن زمان مكّه سرزمينى خشك و بى آب و علف بود. آنجا فقط خانه تو بود و بس !
به راستى چرا ابراهيم(عليه السلام) چنين تصميمى گرفت؟ ماجرا چه بود؟ اوّل بايد خلاصه اى از ماجرا را بدانم:
ابراهيم(عليه السلام) با ساره ازدواج كرده بود و در فلسطين زندگى مى كرد، سال هاى سال بود كه تو به ابراهيم(عليه السلام) فرزندى نمى دادى. ساره از اين موضوع بسيار ناراحت بود، او پير شده بود و هيچ زنى در سن و سال او، ديگر بچّه دار نمى شد.
۱ - اين سوره "مكىّ" است و سوره شماره ۱۵ قرآن مى باشد.
۲ - "حِجر" نام ديگر قوم ثَمود است. نام اصلى آنان "ثمود" بود اما در سرزمينى به نام "حِجر" زندگى مى كردند. خدا پيامبرى به نام صالح(عليه السلام) را براى هدايت آنان فرستاد ولى آنان سركشى كردند و شترى را كه معجزه صالح بود، كشتند و سرانجام به عذاب خدا گرفتار شدند.
۳ - موضوعات مهم اين سوره چنين است: نشانه هاى قدرت خدا، آفرينش انسان و سركشى شيطان، قوم لوط و هلاكت آنان، عظمت قرآن، قوم ثمود...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الر تِلْكَ آَيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآَن مُبِين (۱ ) رُبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مُسْلِمِينَ (۲ )
در ابتدا، سه حرف "الف"، "لام" و "را" را ذكر مى كنى، قرآن معجزه اى است كه از همين حروف "الفبا" شكل گرفته است، اين سخنان، آيات كتاب توست، آيات قرآنى كه راه حقّ را از باطل روشن و آشكار مى كند، خوشا به حال كسى كه از قرآن پيروى كند.
تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را فرستادى تا قرآن را براى مردم بخواند، امّا كافران و
بُت پرستان مكّه با محمّد(صلى الله عليه وآله)دشمنى كردند و حقّ را انكار كردند، امّا روزى مى آيد كه آنان آرزو مى كنند كاش ما نيز مسلمان بوديم و به محمّد و قرآن او ايمان مى آورديم، روز قيامت كه فرا رسد و فرشتگان آنان را به سوى جهنّم ببرند، از گذشته خود پشيمان خواهند شد، امّا اين پشيمانى ديگر سودى ندارد.
ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الاَْمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (۳ )
از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى آن كافران را به حال خود رها كند تا سرگرم عيش و نوش خود باشند و آرزوهاى بيهوده، آنان را غافل سازد و آنان را از ياد روز قيامت باز دارد، به زودى مرگ آنان فرا مى رسد و آن وقت مى فهمند كه به چه چيزهاى فانى و بى ارزشى دل بسته بودند !
* * *
وَمَا أَهْلَكْنَا مِنْ قَرْيَة إِلَّا وَلَهَا كِتَابٌ مَعْلُومٌ (۴ ) مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّة أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ (۵ )
براى هر قوم و ملّتى، دوره و زمان معيّنى را قرار دادى و راه ايمان و راه گمراهى را براى آنان بيان كردى و به آنان حقّ انتخاب دادى، تو هيچ كس را مجبور به ايمان نمى كنى، آنان در آن مدّت و زمانى كه به آنان داده اى، آزاد هستند، مى توانند راه خوب يا بد را برگزينند، سرانجام مهلت آن ها سپرى مى شود و وقتى زمان مرگ آنان فرا رسيد، حتّى يك ساعت هم نمى توانند مرگ خود را عقب يا جلو بيندازند. تو زمان مرگ آنان را قبلاً مشخّص كرده اى، وقتى آن زمان فرا برسد، مرگ آنان را درمى يابد.
* * *
وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لََمجْنُونٌ (۶ ) لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلَائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (۷ ) مَا نُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَا كَانُوا إِذًا مُنْظَرِينَ (۸ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) براى كافران مكّه قرآن را مى خواند و آنان را از عذاب روز قيامت بيم مى داد، پيامبر به آنان مى گفت كه قرآن را جبرئيل بر قلب من نازل كرده است و من وظيفه دارم مردم را از جهل و بُت پرستى به سوى يكتاپرستى دعوت كنم.
امّا كافران به محمّد(صلى الله عليه وآله) مى گفتند: "اى كسى كه ادّعا مى كنى قرآن به وسيله فرشتگان بر تو نازل مى شود، به راستى كه تو ديوانه اى ! اگر راست مى گويى چرا فرشتگان را نزد ما نمى آورى؟".
اين خواسته آنان بود، آيا تو خواسته آنان را اجابت كردى؟ آيا فرشتگان را از آسمان نازل كردى تا آنان فرشتگان را ببينند؟
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (۹ )
كافران با محمّد(صلى الله عليه وآله) دشمنى كردند، او را ديوانه خواندند، سنگ به او پرتاب كردند و خاكستر بر سرش ريختند، يارانش را شكنجه نمودند، امّا محمّد(صلى الله عليه وآله)دست از آرمان خود برنداشت.
او با همه سختى ها و مشكلات، باز هم مردم را به سوى يكتاپرستى فرا مى خواند و براى آنان قرآن مى خواند، گروهى از مردم جذب زيبايى هاى قرآن مى شدند و به او ايمان مى آوردند.
بعضى از كافران به دوستان خود گفتند: "چاره اى نيست بايد صبر كنيم، دير يا زود محمّد مى ميرد، وقتى او مُرد، قرآن او هم نابود مى شود".
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الاَْوَّلِينَ (۱۰ ) وَمَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُول إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ (۱۱ )كَذَلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الُْمجْرِمِينَ (۱۲ ) لَا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الاَْوَّلِينَ (۱۳ ) وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ (۱۴ ) لَقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (۱۵ )
اكنون با محمّد(صلى الله عليه وآله) سخن مى گويى:
اى محمّد ! اين مردم تو را ديوانه مى خوانند و تو را مسخره مى كنند، بدان پيش از تو هم پيامبران خود را براى امّت هاى گذشته فرستادم، آنان نيز پيامبران مرا مسخره كردند، همه پيامبران مسخره شدند، از سخن آنان غمگين مباش و كار خودت را انجام بده !
وظيفه تو اين است كه پيام مرا به گوش آنان برسانى، ديگر مهم نيست آنان ايمان مى آورند يا نه. من مى خواهم با آنان اتمام حجّت كنم، تو براى آنان قرآن بخوان تا پيام مرا شنيده باشند.
وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ (۱۶ ) وَحَفِظْنَاهَا مِنْ كُلِّ شَيْطَان رَجِيم (۱۷ )إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِينٌ (۱۸ )
اكنون مى خواهى از نشانه هاى قدرت خود بگويى:
تو در آسمان، ستارگان بيشمارى قرار دادى و آسمان را با آن ها زينت دادى.[۱۱۴] تو آسمان را از هر شيطان ملعونى حفظ كردى، اگر شيطانى بخواهد چيزى را مخفيانه بشنود، شهابى او را آشكار دنبال مى كند.
وَالاَْرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ شَيْء مَوْزُون (۱۹ ) وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ (۲۰ )
سخن از نعمت هايى بود كه نشان از قدرت توست، از آسمان و ستارگان برايم گفتى، اكنون از زمين مى گويى، تو زمين را براى آسايش انسان گستراندى و كوه ها را مايه آرامش آن قرار دادى و روى زمين از هر نوع گياهى به مقدار كافى و لازم روياندى، در زمين براى انسان همه وسايل زندگى را فراهم نمودى، حتّى روزىِ حيواناتى را كه انسان ها به آن ها غذا نمى دهند، را فراهم ساختى.
* * *
وَإِنْ مِنْ شَيْء إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَر مَعْلُوم (۲۱ )
تو از انسان خواسته اى تا براى روزىِ خود تلاش كند، كوشش او براى اين است كه رحمت تو را به جريان بيندازد، گنجينه هاى تو پر از روزى است و منتظر فرمان توست، تو درهاى گنجينه هاى روزى خود را از روى حكمت و مصلحت مى گشايى.
هر چيزى كه در جهان به چشم من مى آيد، خزانه ها و منابع آن نزد توست و تو فقط به اندازه هاى معيّن آن را به بندگان خود مى دهى.
اندازه هاى روزى كه تو به بندگانت مى دهى، از روى حكمت مشخّص شده است، تو صلاح مى دانى كه بنده اى در فقر زندگى كند و روزى او اندك باشد، تو مى دانى اگر او به ثروت برسد، طغيان مى كند و خود را از سعادت محروم مى كند.
وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ (۲۲ ) وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَنُمِيتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ (۲۳ )
بادها را براى بارور كردن درختان فرستادى، اگر باد نبود، گردافشانى گياهان هم انجام نمى گرفت و اين همه ميوه هاى متنوّع حاصل نمى شد.[۱۱۶] از آسمان باران فرستادى تا زمين هاى تشنه را سيراب كند و سپس در زمين ذخيره شود. تو بودى كه آب باران و برف را در كوه و دشت ذخيره كردى تا به صورت چشمه جارى شود و انسان از آن بهره ببرد.
مرگ و زندگى همه در دست توست و همه چيز به سوى تو باز مى گردد، قبل از آن كه قيامت برپا شود، همه چيز نابود مى شود و فقط تو باقى مى مانى.
وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ (۲۴ ) وَإِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (۲۵ )
از روزى كه آدم را آفريدى هزاران سال مى گذرد، انسان هاى بيشمارى روى زمين زندگى كرده اند و از دنيا رفته اند، بعد از اين نيز معلوم نيست چقدر انسان ها به دنيا بيايند، به راستى حساب و كتاب آنان چگونه خواهد بود؟
تو همه آن ها را مى شناسى،كسانى كه قبلاً بوده اند و كسانى كه بعداً خواهند آمد، تو به همه آن ها آگاهى دارى، اين نشانه قدرت و دانايى توست، تو در روز قيامت همه آن ها را زنده مى كنى تا براى حسابرسى به پيشگاه تو بيايند، همه كارهاى تو از روى حكمت است و تو دانا هستى.
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ مِنْ صَلْصَال مِنْ حَمَإ مَسْنُون (۲۶ ) وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نَارِ السَّمُومِ (۲۷ ) وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَال مِنْ حَمَإ مَسْنُون (۲۸ ) فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ (۲۹ ) فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (۳۰ ) إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (۳۱ )
از خلقت آدم(عليه السلام) و عصيانِ شيطان برايم سخن مى گويى، تو دوست دارى من اصل خويش را بدانم و با بزرگ ترين دشمن خود نيز آشنا شوم.
برايم مى گويى كه آدم(عليه السلام) را از گِل خشكيده اى آفريدى، قبل از خلقت آدم(عليه السلام)، جنّ را از آتش سوزنده آفريده بودى، ابليس يا شيطان از جنّ ها بود.
تو به فرشتگان گفتى: "من آدم را از خاك خشكيده بدبو خلق خواهم كرد، هر وقت كه خلقت او كامل شد و من روح خود را در او دميدم، همگى بر او سجده كنيد".
قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (۳۲ ) قَالَ لَمْ أَكُنْ لاَِسْجُدَ لِبَشَر خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَال مِنْ حَمَإ مَسْنُون (۳۳ ) قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (۳۴ ) وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ (۳۵ ) قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (۳۶ ) قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (۳۷ ) إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (۳۸ ) قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لاَُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الاَْرْضِ وَلاَُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (۳۹ ) إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِينَ (۴۰ ) قَالَ هَذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ (۴۱ ) إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ (۴۲ ) وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ (۴۳ ) لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَاب لِكُلِّ بَاب مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (۴۴ )
وقتى شيطان بر آدم(عليه السلام) سجده نكرد، تو به او چنين گفتى:
ــ اى شيطان ! چرا بر آدم سجده نكردى؟
ــ تو آدم را از خاك خشكيده بدبو آفريده اى، براى همين من بر او سجده نكردم.
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّات وَعُيُون (۴۵ )ادْخُلُوهَا بِسَلَام آَمِنِينَ (۴۶ ) وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُر مُتَقَابِلِينَ (۴۷ ) لَا يَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ وَمَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِينَ (۴۸ )
از پيروان شيطان سخن گفتى و آنان را به آتنش جهنّم وعده دادى، اكنون مى خواهى از اهل بهشت سخن بگويى، جايگاه كسانى كه تقوا پيشه كرده اند در باغ ها و كنار چشمه هاى بهشتى خواهد بود.
در روز قيامت فرشتگان به استقبال آنان مى آيند و مى گويند: "به سلامتى و امنيّت وارد بهشت شويد".
تو از دل هاى اهل بهشت كينه ها و نگرانى هايى كه يادگارى از دنيا هستند، برطرف مى كنى، محفل و مجلس آنان برادرانه و دوستانه است. آنان بر روى تخت هايى كه روبروى هم قرار دارد تكيه مى دهند.
نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (۴۹ ) وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الاَْلِيمُ (۵۰ ) وَنَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ (۵۱ )إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ (۵۲ ) قَالُوا لَا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَام عَلِيم (۵۳ )قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (۵۴ ) قَالُوا بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْقَانِطِينَ (۵۵ ) قَالَ وَمَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ (۵۶ )
از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا به مردم خبر بدهد كه تو گناهان مؤمنان خود را مى بخشى و به آنان مهربانى مى كنى و البته عذاب تو براى كافران، عذابى دردناك است.
اكنون به محمّد(صلى الله عليه وآله) مى گويى تا براى مردم داستان مهمان هاى ابراهيم(عليه السلام) را بيان كند، ماجراى آن مهمانان آسمانى چه بود؟
ابراهيم(عليه السلام) در فلسطين زندگى مى كرد، او پسرخاله اى به نام "لوط" داشت، لوط پيامبر بود و تو او را براى هدايت مردمى فرستادى كه در قسمتى از كشور "اُردن" زندگى مى كردند.
قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ (۵۷ ) قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْم مُجْرِمِينَ (۵۸ ) إِلَّا آَلَ لُوط إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ (۵۹ ) إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِينَ (۶۰ )
ابراهيم(عليه السلام) به آنان رو كرد و پرسيد:
ــ اى فرستادگان خدا ! اكنون بگوييد بدانم مأموريّت شما چيست؟
ــ ما براى نابودى قوم لوط(عليه السلام) آمده ايم، ما مأموريم كه خاندان لوط(عليه السلام) را نجات بدهيم، البته به جز همسرش كه با بدان همدست بود (او به عذاب گرفتار خواهد شد).
فَلَمَّا جَاءَ آَلَ لُوط الْمُرْسَلُونَ (۶۱ ) قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (۶۲ ) قَالُوا بَلْ جِئْنَاكَ بِمَا كَانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ (۶۳ )وَأَتَيْنَاكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ (۶۴ ) فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْع مِنَ اللَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلَا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ (۶۵ )وَقَضَيْنَا إِلَيْهِ ذَلِكَ الاَْمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلَاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ (۶۶ )
لوط(عليه السلام) در خارج از شهر مشغول كشاورزى بود، چهار مرد زيبارو به سوى او مى آيند، لوط آنان را به عنوان مهمان به خانه برد.
قوم لوط به خانه او آمدند و مى خواستند مهمانان لوط را آزار جنسى كنند، لوط از آنان دفاع كرد، امّا موفّق نشد، آنان وارد خانه لوط(عليه السلام) شدند و به سمت مهمانان رفتند. آن هوس بازان به سوى فرشتگان رفتند، جبرئيل اشاره اى به چشم آنان كرد، آنان نابينا شدند، ديگر هيچ جا را نمى ديدند، آنان دست به ديوار گرفتند و از خانه خارج شدند.
لوط(عليه السلام) رو به مهمانان خود كرد و گفت:
وَجَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ (۶۷ ) قَالَ إِنَّ هَؤُلَاءِ ضَيْفِي فَلَا تَفْضَحُونِ (۶۸ ) وَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ (۶۹ )قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ (۷۰ ) قَالَ هَؤُلَاءِ بَنَاتِي إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ (۷۱ ) لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ (۷۲ )فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ (۷۳ ) فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِنْ سِجِّيل (۷۴ ) إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَات لِلْمُتَوَسِّمِينَ (۷۵ )وَإِنَّهَا لَبِسَبِيل مُقِيم (۷۶ ) إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ (۷۷ )
به راستى چرا تو عذاب را بر قوم لوط(عليه السلام) نازل كردى؟ آنان مردمى بودند كه گناه و معصيت در ميان آنان علنى و آشكار شده بود و ديگر شرم و حيا را از دست داده بودند، اگر مرد جوانى به شهر آنان مى آمد، آشكارا به او آزار جنسى مى رساندند.
در اينجا از لحظه اى كه لوط(عليه السلام) مهمانان خود را به خانه اش آورد، حكايت مى كنى. لوط(عليه السلام) كه از فساد و تباهى مردم شهر باخبر بود، اگر مسافرى را مى ديد كه مى خواهد به شهر وارد شود، او را به خانه خودش مى برد تا مبادا گرفتار آن مردمان هوسران شود.
آن شب نيز لوط(عليه السلام) مهمانان را به خانه اش برد، گروهى از مردم شهر فهميدند كه آن جوانان زيبارو در خانه لوط(عليه السلام)هستند، براى همين با شادمانى به سوى خانه لوط(عليه السلام) حركت كردند.
وَإِنْ كَانَ أَصْحَابُ الاَْيْكَةِ لَظَالِمِينَ (۷۸ )فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَام مُبِين (۷۹ )
اكنون از مردم شهر "ايكه" ياد مى كنى، تو شعيب(عليه السلام) را براى هدايت آنان فرستادى، (ايكه نام ديگر شهر مَديَن است).
آنان مردمى بُت پرست بودند و دچار انحراف اقتصادى شده بودند و در معامله با ديگران تقلّب مى كردند و كم فروشى مى نمودند.
آنان در منطقه حسّاس تجارى بر سر راه كاروان ها قرار داشتند، كاروان ها در وسط راه نياز پيدا مى كردند كه با آنان داد و ستد كنند، آنان نيز گران فروشى و كم فروشى مى كردند.
وَلَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ (۸۰ )وَآَتَيْنَاهُمْ آَيَاتِنَا فَكَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ (۸۱ ) وَكَانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا آَمِنِينَ (۸۲ ) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ (۸۳ ) فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (۸۴ )
اكنون از مردمى سخن مى گويى كه صالح(عليه السلام) را براى هدايت آنان فرستاده بودى، قوم ثمود كه در شهر "حِجر" زندگى مى كردند.
"حِجر" نام ديگر قوم ثَمود است. نام اصلى آنان "ثمود" بود امّا در سرزمينى به نام "حِجر" زندگى مى كردند.
تو معجزه هاى خود را براى آنان فرستادى، ولى آنان از حقّ روى برگرداندند، به آنان نعمت هاى زيادى داده بودى، آنان از سلامتى و قدرت و روزىِ فراوان بهره مند بودند، آنان در تابستان ها به مناطق كوهستانى مى رفتند و در آنجا خانه هايى در دل كوه تراشيده بودند. وقتى زمستان فرا مى رسيد آن ها از كوهستان به دشت كوچ مى كردند و در آنجا خانه هاى زيبايى براى خود ساخته بودند.
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لاََتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ (۸۵ ) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ (۸۶ )
تو زمين و آسمان را بيهوده نيافريدى، تو از خلقت جهان، هدف مشخّصى داشتى و براى همين روز قيامت، حقّ است، زيرا اگر قيامت نباشد به بندگان خوب تو ظلم مى شود، كسانى كه در اين دنيا ايمان آوردند و اعمال نيك انجام دادند، در آن روز به پاداش عمل خود مى رسند، همچنين كافران در آن روز سزاى كارهاى خود را مى بينند.
من نبايد سؤال كنم چرا در اين دنيا، كافران را عذاب نمى كنى، تو در اين دنيا به آنان مهلت مى دهى، امّا روز قيامت آنان به عذاب سخت تو گرفتار مى شوند.
اكنون از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا به كارِ رسالت بپردازد و با بزرگوارى از دشمنان چشم پوشى كند، زيرا تو آفريدگارى دانا هستى و از همه رفتار دشمنان او باخبر هستى و در روز قيامت آنان را به سزاى اعمالشان مى رسانى.
وَلَقَدْ آَتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآَنَ الْعَظِيمَ (۸۷ ) لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ وَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ (۸۸ ) وَقُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ (۸۹ )
اى محمّد ! من به تو سوره "فاتحه" و قرآن مجيد را عطا كردم، اين قرآن سرمايه توست.[۱۲۲] هيچ نعمتى با آن قابل مقايسه نيست، از پيروانت بخواه مبادا به ثروت و دارايى كافران چشم بدوزند، اين ها همه فانى مى شوند و از بين مى روند، امّا قرآن براى هميشه مى ماند، اگر آنان عظمت قرآن را درك كنند، هرگز ثروت دنيا در چشم آن ها بزرگ جلوه نمى كند !
اى محمّد ! ديگر غم آن ها را نخور ! زيرا آنان حقّ را شناخته اند امّا لجاجت مى كنند، تو پيام مرا به آنان رساندى، به نتيجه فكر نكن، عمل به وظيفه مهم بود كه تو انجام دادى. اى محمّد ! در حقّ مؤمنان مهربانى كن و نسبت به آنان فروتنى نما و آنان را در پناه حمايت خود قرار بده !
كَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ (۹۰ ) الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآَنَ عِضِينَ (۹۱ )
تو عذاب را بر كافران نازل مى كنى، همان گونه كه عذاب تو بر كسانى نازل شد كه قرآن را تقسيم كردند، (همان كسانى كه قرآن را دسته دسته كردند).
به راستى چه كسانى قرآن را تقسيم كردند؟ دوست دارم ماجراى آنان را بدانم...
* * *
فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (۹۲ ) عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۹۳ ) فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (۹۴ )إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ (۹۵ )
وقتى تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را به پيامبرى مبعوث كردى، اوّلين كسى كه به او ايمان آورد، على(عليه السلام) بود، سپس همسرش خديجه(عليها السلام)به او ايمان آورد.[۱۲۶] مدّت ها محمّد(صلى الله عليه وآله) همراه با خديجه(عليها السلام) و على(عليه السلام) به طواف كعبه مى آمد و نماز مى خواندند، هيچ كس ديگرى همراه آنان نبود.[۱۲۷] بعد از آن محمّد(صلى الله عليه وآله) در ميان مردم مى گشت و هر كس را كه مناسب مى ديد به اسلام دعوت مى كرد. پيامبر دعوت خود را آشكار نمى كرد، سه سال گذشت و در اين مدّت، تقريباً چهل نفر مسلمان شدند كه در ميان آن ها ابوذر، ياسر، سُميّه، عمّار بودند.[۱۲۸]
الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آَخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (۹۶ ) وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ (۹۷ )فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ (۹۸ ) وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ (۹۹ )
اى محمّد ! كافران تو را ديوانه مى خوانند و مسخره ات مى كنند، به سويت سنگ مى زنند و بر سرت خاكستر مى ريزند، مى دانم كه تو چقدر از آنان ناراحت مى شوى، امّا به رفتار و سخنان آنان اهميّت نده و ناراحت مباش ! مرا تسبيح و حمد بگو. "سبحان الله" و "الحمد لله" بگو !
من خداى يگانه ام، هيچ نقصى ندارم، تمامى عيب ها و نقص ها از من دور است، در برابر عظمت من سجده كن.
مرا ستايش كن، من هرگز بندگان خود را نااميد نمى كنم. وقتى كسى به من پناه مى آورد، او را پناه مى دهم، من سرچشمه همه خوبى ها هستم.
۱ - اين سوره "مكّى" است و سوره شماره ۱۶ قرآن مى باشد.
۲ - "نَحل" به معناى "زنبور عسل" مى باشد، در آيه ۶۸ به اين نكته اشاره شده است كه خدا به زنبور عسل فرمان داده است تا از شهد گل ها، عسلى درست كند كه شفاى دردها مى باشد. اين نشانه اى از قدرت خداست.
۳ - موضوعات مهم اين سوره چنين است: نشانه هاى قدرت خدا (باران، آفتاب، انواع گياهان، زندگى زنبور عسل، يكتاپرستى، معاد، هجرت و جهاد، اشاره اى كوتاه به داستان ابراهيم(عليه السلام)...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَتَى أَمْرُ اللَّهِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ (۱ ) يُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ (۲ ) خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ (۳ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) را براى هدايت بُت پرستان فرستادى، آنان بُت ها را شريك تو مى دانستند و در مقابل آنان سجده مى كردند، محمّد(صلى الله عليه وآله) با آنان درباره عذاب تو سخن گفت، آنان مى گفتند: "اى محمّد ! آن عذابى كه مى گويى، چرا
نمى آيد؟".
اكنون با آنان چنين سخن مى گويى: "عذاب من فرا مى رسد، براى آمدن آن شتاب نكنيد".
خَلَقَ الاِْنْسَانَ مِنْ نُطْفَة فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ (۴ )
"جحمى" يكى از كسانى بود كه در مكّه زندگى مى كرد، روزى از روزها، او به قبرستان رفت، ساعتى به دنبال استخوانى مى گشت، سرانجام استخوان پوسيده اى را پيدا كرد و آن را برداشت و به سوى شهر آمد.
او سراغ محمّد(صلى الله عليه وآله) را از مردم گرفت و نزد او رفت و گفت: "بگو بدانم چگونه اين استخوان پوسيده زنده خواهد شد؟".
محمّد(صلى الله عليه وآله) با او سخن گفت و از او خواست تا فكر كند: آن خدايى كه قدرت دارد انسان را از "هيچ" بيافريند، قدرت دارد كه بار ديگر او را زنده كند.
وَالاَْنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ (۵ ) وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ (۶ )وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَد لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الاَْنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ (۷ ) وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً وَيَخْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُونَ (۸ )
تو به انسان اين همه نعمت دادى، امّا چرا او با تو دشمنى مى كند؟ چرا او به اين نعمت ها فكر نمى كند؟
تو چهارپايان (گوسفند، بز، گاو و شتر) را براى انسان آفريدى تا از پشم آن ها، لباس گرم فراهم كند و از شير و گوشت آن ها استفاده كند.
چهارپايان براى انسان ها، اهميّت خاصّى دارند، زيرا آن ها حكايت از منابع غذايى و اقتصادى دارند كه پربركت هستند، اين همان خودكفايى در تأمين نيازهاى غذايى جامعه است. كشورى كه در كشاورزى و دامدارى خودكفا باشد، مى تواند روى پاى خود بايستد.
وَعَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ (۹ )
اكنون مى خواهى از يك نعمت معنوى ياد كنى: نعمتِ هدايت، تو پيامبران را براى هدايت انسان فرستادى تا راه سعادت را به او نشان دهند، اين قرآن را بر محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل كردى و آن را تا روز قيامت حفظ مى كنى، اين قرآن راه را به همه نشان مى دهد، همواره راه حقّ و باطل وجود دارد، راه ايمان، راه كفر ! اين قانون توست.
اگر تو مى خواستى مردم را مجبور به ايمان كنى، همه ايمان مى آوردند، امّا تو اين طور اراده نكردى، تو ايمانى كه با اجبار باشد را دوست ندارى، ايمانى كه انسان آن را خود آزادانه برگزيند را دوست دارى !
تو راه سعادت را نشان مى دهى، بعد از آن ديگر نوبت انتخاب انسان است، او بايد راه خودش را انتخاب كند، تو انسان را با اختيار آفريدى، به او حقّ انتخاب داده اى، انسان را به سوى ايمان فرا مى خوانى و وسيله هدايت او را فراهم مى سازى، امّا هرگز او را در پيمودن راه صحيح مجبور نمى كنى، راه را نشان مى دهى، انتخاب با خود اوست.
هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لَكُمْ مِنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ (۱۰ ) يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّيْتُونَ وَالنَّخِيلَ وَالاَْعْنَابَ وَمِنْ كُلِّ الَّثمَرَاتِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَةً لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ (۱۱ )
سخن از نعمت هايى بود كه تو به انسان دادى: نعمت هاى مادى و معنوى. بار ديگر از نعمت هاى مادى ياد مى كنى كه به انسان دادى:
تو از آسمان باران نازل كردى تا هم آب شرب انسان فراهم شود و هم گياهان و درختان سبز رشد كنند، علفزارها سبز شود و چهارپايان در علفزارها چرا كنند و انسان از شير و گوشت آنان استفاده كند. كشتزارها و درختان از باران بهره مى برند، اگر باران نبود از زيتون، خرما، انگور و محصولات ديگر، هيچ اثرى نبود، براى كسانى كه فكر مى كنند در همه اين ها نشانه هاى قدرت تو آشكار است.
* * *
وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَات لِقَوْم يَعْقِلُونَ (۱۲ )وَمَا ذَرَأَ لَكُمْ فِي الاَْرْضِ مُخْتَلِفًا أَلْوَانُهُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَةً لِقَوْم يَذَّكَّرُونَ (۱۳ ) وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَتَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (۱۴ )
شب و روز، خورشيد و ماه و ستارگان آسمان را آفريدى، همه اين ها را براى انسان آفريدى تا انسان از آن بهره ببرد.
تو آنچه را كه در روى زمين به چشم مى آيد، آفريدى، از وسايل زندگى گرفته تا معادن و منابع طبيعى. همه اين ها نعمت هاى توست براى كسانى كه پند مى گيرند، اين ها نشانه اى از قدرت تو مى باشد.
درياها را در خدمت انسان قرار دادى تا از ماهى هاى آن بهره ببرد، هر روز، هزاران تُن ماهى از درياها صيد مى شود، گوشتى تازه كه انسان براى پرورش آن زحمتى نكشيده است و پاسخگوى نياز غذايى انسان است.
وَأَلْقَى فِي الاَْرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَأَنْهَارًا وَسُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (۱۵ ) وَعَلَامَات وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (۱۶ )أَفَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لَا يَخْلُقُ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ (۱۷ )
تو در زمين كوه ها را قرار دادى كه از ريشه در دل زمين به هم پيوسته اند و همچون زنجيره اى زمين را مهار مى كنند، رودها را جارى كردى تا به بركت آن، دشت ها بهره ببرند.
تو راه ها را به وجود آوردى تا ما از آن ها استفاده كنيم و به مقصد برسيم، علامت هايى در زمين قرار دادى، در آسمان، ستاره قرار دادى، تا در تاريكى شب، مايه هدايت ما باشد.
آيا تو كه جهان را آفريدى با خدايان دروغين كه نمى توانند چيزى را خلق كنند، برابر هستى؟ چرا بُت پرستان فكر نمى كنند؟
وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (۱۸ )
اگر انسان بخواهد نعمت هاى تو را بشمارد، هرگز نمى تواند آن ها را به شمار آورد، نعمت هاى تو آن قدر زيادند، كه به شماره در نمى آيند، تو همه اين نعمت ها را براى او آفريدى، امّا انسان دچار غفلت و فراموشى مى شود، به خود ظلم مى كند و نعمت هاى تو را كفران مى كند، امّا با همه اين ها، تو بندگان خود را مى بخشى و به آنان مهربانى مى كنى.
* * *
وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ (۱۹ )وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ (۲۰ )أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاء وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (۲۱ )
سخن تو با انسان ها چنين ادامه پيدا مى كند:
من از آشكار و نهان شما باخبر هستم، من جهان را آفريدم امّا بُت ها نمى توانند چيزى را خلق كنند، اين بُت ها، خود نيز مخلوقند.
آن ها قطعه هايى از سنگ و چوب هستند. موجودات بى جانى كه هرگز استعداد حيات ندارند و آنان نمى دانند روز قيامت چه زمانى است و خبر ندارند كه پيروانشان چه زمانى زنده مى شوند.
إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (۲۲ ) لَا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ (۲۳ )
تو خداى يگانه اى، فقط تو شايستگى پرستش را دارى، تو حقّ را براى بندگانت آشكار كردى، كسانى كه به روز قيامت ايمان نمى آورند، حقّ را انكار مى كنند، آن كافران حقّ را شناخته اند و از روى تكبّر آن را انكار مى كنند.
تو به آشكار و پنهان كافران آگاهى دارى. تو متكبّران را دوست ندارى.
* * *
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا أَسَاطِيرُ الاَْوَّلِينَ (۲۴ ) لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْم أَلَا سَاءَ مَا يَزِرُونَ (۲۵ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) براى مردم مكّه قرآن مى خواند و آنان را از بُت پرستى نهى مى كرد، گروهى از مردم وقتى آيات قرآن را شنيدند آن را مطابق با فطرت خود يافتند و به آن ايمان آوردند و مسلمان شدند.
امّا گروه ديگرى با خود گفتند كه خوب است ابتدا با بزرگان مكّه مشورت كنيم و نظر آنان را جويا شويم. آنان نزد رهبران خود رفتند و گفتند: "نظر شما درباره قرآن چيست؟".
بزرگان مكّه با خود فكر كردند، آنان منافع خود را در خطر مى ديدند، پول، ثروت و رياست آن ها در گرو بُت پرستى مردم بود، براى همين در جواب آن سؤال گفتند: "اى مردم ! قرآن چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست".
قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيَانَهُمْ مِنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ (۲۶ )
بزرگان مكّه به مردم مى گفتند: "قرآن چيزى جز افسانه نيست، محمّد دروغگو و جادوگر است، به سخن او گوش ندهيد".
اين سخنان به گوش محمّد(صلى الله عليه وآله) رسيد، او از اين كه آنان اين گونه مردم را فريب مى دهند، ناراحت شد، اكنون تو او را اين گونه دلدارى مى دهى: "اى محمّد ! فقط تو را دروغگو نخوانده اند، با پيامبران قبل از تو هم اين گونه رفتار شد، كافران نيرنگ مى كردند و مردم را از دين من منحرف مى كردند، من زلزله اى فرستادم، پايه هاى خانه هاى آن ها را خراب كردم و سقف خانه ها بر سرشان فرود آمد، عذاب از جايى كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد".
* * *
ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُخْزِيهِمْ وَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَالسُّوءَ عَلَى الْكَافِرِينَ (۲۷ )
روز قيامت كه فرا رسد، كافران را در چشم همگان ذليل و شرمسار مى كنى و به آنان مى گويى: "بت هايى كه شما آن ها را شريك من قرار داده بوديد، كجا هستند، بُت هايى كه به خاطر آن ها با پيامبران من دشمنى كرديد، چرا از آنان يارى نمى خواهيد؟".
كافران چه جواب بدهند؟ بُت هاى آنان نابود شده اند، اميد آنان نااميد شده است، در اين هنگام پيامبران تو كه اهل علم واقعى هستند مى گويند: "امروز روز ذلّت، شرمسارى و عذاب كافران است".
آرى، كافران هميشه روز قيامت را دروغ مى شمردند و مى گفتند ما هرگز ديگر زنده نمى شويم، امّا تو آن ها را زنده كردى تا نتيجه كارهاى خود را ببينند.
الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوء بَلَى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۲۸ )فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (۲۹ )
كافران بر خود ستم كرده اند، آن ها سرمايه وجودى خويش را تباه كردند و راه كفر را برگزيدند، تو به آنان فرصت مى دهى تا وقتى كه مرگ آنان فرا رسد، در آن وقت تو فرشتگان را به سوى آنان مى فرستى تا جان آن ها را بگيرند، در آن لحظه، پرده ها از جلوى چشمانشان كنار مى رود و عذاب تو را مى بينند، آنان به التماس مى افتند و با ذلّت و خوارى مى گويند: "ما هرگز كار بدى انجام نداديم". فرشتگان در جواب به آنان مى گويند: "دروغ نگوييد كه امروز سخن دروغ سودى ندارد، زيرا خدا به كارهاى شما آگاه است".
روز قيامت هم كه فرا رسد، فرشتگان به آنان مى گويند: "هر دسته اى از شما از درى از درهاى جهنّم وارد آن شويد، شما همواره در جهنّم خواهيد بود، به راستى كه جهنّم چه جايگاه بدى براى شماست ! شما حقّ را شناختيد ولى تكبّر كرديد و آن را انكار كرديد".
* * *
وَقِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيْرًا لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَلَدَارُ الاَْخِرَةِ خَيْرٌ وَلَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ (۳۰ ) جَنَّاتُ عَدْن يَدْخُلُونَهَا تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ كَذَلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ (۳۱ )
كافران قرآن را افسانه دانستند، امّا وقتى از پرهيزكاران سؤال مى شود كه نظر شما درباره قرآن چيست؟ در جواب مى گويند: "قرآن، خير و بركتى است كه خدا براى ما نازل كرده است"، آرى، قرآن خير و شفاى دل ها است.
سرگذشت كافران، چيزى جز جهنّم نيست، امّا نيكوكاران در اين دنيا به خير و نيكويى مى رسند، آنان در سايه ايمان، آرامش را تجربه مى كنند و قطعاً سراى آخرت براى آنان بهتر و نيكوتر از دنياست.
چه نيكوست سراى پرهيزكاران !
الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۳۲ )
وقتى لحظه مرگ پرهيزكاران فرا مى رسد، تو فرشتگان را نزد آنان مى فرستى در حالى كه قلب پرهيزكاران از شرك و پليدى پاك است، فرشتگان به آنان سلام مى كنند و مى گويند: "به پاداش اعمال نيكتان به بهشت وارد شويد".
* * * جان دادن مؤمن، بسيار زيباست، فرشتگان نزد او مى روند، در آن وقت پرده ها از جلوى چشم او كنار مى رود و مؤمن خانه خودش را در بهشت مى بيند، ندايى به گوش او مى رسد: "اين خانه تو در بهشت است، اكنون، اختيار با خودت است، اگر بخواهى مى توانى در دنيا بمانى".[۱۳۴]
هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلَائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ كَذَلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (۳۳ ) فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَحَاقَ بِهِمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ (۳۴ )
كسانى كه به تو ايمان نياورده اند، تعجّب كرده اند كه چرا من تو را پيامبر قرار داده ام، آنان بارها گفتند: "بايد فرشته اى، پيامبر ما مى شد تا ما ايمان بياوريم".
آنان در انتظار اين هستند كه فرشتگان از آسمان نازل شوند يا اين كه معجزه اى رخ دهد به گونه اى كه آنان با ديدن آن معجزه، مجبور به ايمان آوردن شوند.
آنان نمى دانند اگر فرشتگان از آسمان بيايند يا معجزه اى عجيب روى دهد، ديگر ايمان آوردن آنان هيچ سودى براى آنان نخواهد داشت، مهم اين است كه از روى اختيار و قبل از آن كه پرده ها از جلوى چشمانشان برداشته شود، به اختيار خود، ايمان بياورند.
وَقَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْء نَحْنُ وَلَا آَبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْء كَذَلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ (۳۵ )
بزرگان مكّه همواره تبليغ بُت پرستى مى كردند و مردم را فريب مى دادند، آنان از مردم مى خواستند تا در مقابل بُت ها سجده كنند و همچنين قسمتى از مال خود را براى بُت ها قرار دهند. آنان قوانينى را وضع كرده بودند، مثلاً اگر گوسفندى، پنج بار زاييد، ديگر خوردن گوشت آن گوسفند حرام است، بايد آن گوسفند را براى بُت ها قرار مى دادند. آن ها "خدا" را قبول داشتند امّا بت ها را شريك او مى دانستند و مى گفتند كه خدا اداره جهان را به بُت ها واگذار كرده است.
محمّد(صلى الله عليه وآله) با مردم سخن مى گفت و آنان را از بُت پرستى و عمل به اين قوانين نهى مى كرد. بزرگان مكّه ديدند مردم كم كم به محمّد(صلى الله عليه وآله) ايمان مى آورند و ريشه هاى بُت پرستى ضعيف مى شود. آنان منافع خود را در خطر ديدند.
آرى، رياست و ثروت آنان در گرو بُت پرستى مردم بود، به همين خاطر به مردم چنين گفتند: "اى مردم ! خدا چنين خواسته است كه ما بُت ها را بپرستيم، اگر بُت پرستى گمراهى بود، خدا مانع ما مى شد و نمى گذاشت بُت ها را بپرستيم، خدا، مانع ما نشده است، پس معلوم مى شود كه بُت پرستى، كار بدى نيست ! اگر خدا مى خواست ما بُت ها را نپرستيم، ما اكنون بُت پرست نبوديم ! خدا خواسته است كه ما بعضى از حيوانات را بر خود حرام كنيم و براى بُت ها قرار بدهيم، اگر او چنين نمى خواست، ما چنين كارى نمى كرديم !".
وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّة رَسُولًا أَنِ اُعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ فَسِيرُوا فِي الاَْرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (۳۶ )
تو در بين هر امّتى، پيامبرى را برانگيختى تا مردم را به يكتاپرستى فرا خواند و از آنان بخواهد تا از شيطان و وسوسه هاى او برحذر باشند.
بعضى را تو هدايت كردى و آنان مؤمن شدند، اين قانون توست: "هر كس حق را انتخاب كرد و تصميم گرفت به آن ايمان بياورد، تو او را يارى مى كنى و به او توفيق مى دهى"، اين معناى هدايتِ توست.
بعضى ديگر نيز گمراه شدند، تو به آنان مهلت دادى و سپس به عذاب گرفتار شدند.
إِنْ تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ (۳۷ )
تو مى دانى كه محمّد(صلى الله عليه وآله) دوست دارد كه همه مردم ايمان آورند، او مشتاق هدايت آنان است و آرزوى سعادت آنان را در دل دارد، اكنون به او چنين مى گويى: "اى محمّد ! هرقدر بر هدايتِ آنان حريص باشى، سودى ندارد، كسى را كه گمراه كرده باشم، هدايت نمى كنم، گمراهان به عذاب من گرفتار مى شوند و هيچ يار و ياورى نخواهند داشت كه آنان را از عذاب برهاند".
* * * معناى اين سخن تو چيست: "كسى را كه گمراه كرده باشم، هدايت نمى كنم".
وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلَى وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (۳۸ )لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ (۳۹ ) إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْء إِذَا أَرَدْنَاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (۴۰ )
آيه ۳۸ اين سوره را مى خوانم: "آنان به نام خدا سوگند ياد كردند كه وقتى كسى مُرد، خدا او را زنده نمى كند، سخن آنان باطل است، زنده شدن مردگان، وعده حتمى خداست، امّا بيشتر مردم نمى دانند".
اين ترجمه اين آيه بود، قدرى فكر مى كنم، چه كسانى به نام تو سوگند ياد مى كنند؟
در بعضى از ترجمه ها و تفسيرها مراجعه مى كنم و مى فهمم كسانى كه چنين سوگندى را ياد مى كنند، كافران هستند.[۱۳۵]
وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلاََجْرُ الاَْخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (۴۱ )الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (۴۲ )
اهل مكّه مسلمانان را اذيّت و آزار مى كردند، محمّد(صلى الله عليه وآله) از آنان خواست تا از شهر مكّه هجرت كنند، آنان بايد همه زندگى خود را در مكّه رها مى كردند و به مدينه مى رفتند.
اكنون تو از آنان سخن مى گويى: "پاداش كسانى كه در راه دين ستم ديدند و از وطن خود مهاجرت كردند با من است، من در دنيا به آنان مقامى نيكو عطا مى كنم، آنان بدانند پاداشى كه در روز قيامت به آنان مى دهم، بهتر و بزرگتر است. آنان كسانى هستند كه بر سختى ها صبر كردند و بر من توكّل كردند".
* * *
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (۴۳ ) بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (۴۴ )
كافران به محمّد(صلى الله عليه وآله) مى گفتند: "اى محمّد ! خدا بالاتر از آن است كه يك انسان را به پيامبرى برگزيند، اگر خدا مى خواست پيامبرى برگزيند، حتماً او فرشته بود".
تو از پيامبر خواستى تا به آنان چنين جواب دهد: "من اوّلين پيامبر خدا نيستم، قبل از من پيامبران زيادى بوده اند كه از طرف خدا براى هدايت مردم آمده اند، آنان همه انسان بوده اند، از اهلِ ذكر سؤال كنيد، اگر نمى دانيد، خدا پيامبران را با دلايل روشن و كتاب هايشان فرستاد و قرآن را به من نازل كرد تا احكام دين را براى مردم بيان كنم، شايد انديشه كنند".
تو از كافران مى خواهى تا از "اهل ذكر" سؤال خود را بپرسند، سؤال كافران اين است: "آيا قبل از اين، خدا انسانى را به پيامبرى انتخاب كرده است؟". آن ها بايد از اهل كتاب هاى آسمانى (يهوديان و مسيحيان) اين سؤال را بپرسند.
أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الاَْرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ (۴۵ ) أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُمْ بِمُعْجِزِينَ (۴۶ ) أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَى تَخَوُّف فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ (۴۷ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) در مكّه است و كار خود را ادامه مى دهد، او مردم را به يكتاپرستى فرا مى خواند، پيروان او روز به روز زيادتر مى شوند، بزرگان مكّه نقشه مى كشند تا محمّد(صلى الله عليه وآله) و پيروانش را بيشتر اذيّت و آزار بدهند.
آنان كه اين نقشه ها را مى كشند آيا از اين كه عذاب ناگهانى تو بر آنان فرود آيد، در امان هستند؟
كدام عذاب؟
أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْء يَتَفَيَّأُ ظِلَالُهُ عَنِ الَْيمِينِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّدًا لِلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ (۴۸ ) وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الاَْرْضِ مِنْ دَابَّة وَالْمَلَائِكَةُ وَهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ (۴۹ ) يَخَافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ (۵۰ )
آيا كافران به آنچه تو آفريده اى نگاه نمى كنند، آيا به سايه موجودات توجّه نمى كنند كه چگونه راست و چپ مى گردند و براى تو متواضعانه سجده مى كنند؟
هرچه در آسمان ها و زمين است و همه فرشتگان براى تو به سجده مى روند و در مقابل تو كمترين تكبّرى ندارند، همه آنان از تو كه بر آنان چيرگى و قدرت دارى، مى هراسند و آنچه را كه تو به آنان فرمان داده اى، انجام مى دهند.
* * *
وَقَالَ اللَّهُ لَا تَتَّخِذُوا إِلَهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ (۵۱ )
بُت پرستان تصوّر مى كردند كه بايد بُت ها را بپرستند، آن ها تو را به عنوان خدا قبول داشتند ولى خيال مى كردند كه نمى توانند با تو رابطه برقرار كنند زيرا مقام تو بسيار بالاست، براى همين بُت ها را واسطه ميان خودشان و تو قرار مى دادند و آن چنان در پرستش آن ها پيش مى رفتند كه ديگر تو را از ياد مى بردند، آنان از بُت ها طلب حاجت مى كردند و در مقابلش سر به سجده مى گذاشتند و از آن ها مى ترسيدند و گاهى فرزندان خود را براى بُت ها قربانى مى كردند تا از خشم آنان در امان بمانند.
اكنون تو همه آن ها را به يكتاپرستى فرا مى خوانى و به آنان مى گويى كه به راه شرك و دوخدايى نروند، همانا تو خداى يگانه اى و آن ها فقط از تو بايد بيم داشته باشند.
منظور از "دوخدايى" اين است كه انسان به دو خدا (خداى واقعى، خداى دروغين) باور داشته باشد، خداى دروغين ممكن است چند بُت هم باشد، بُت پرستان مكّه بُت هاى زيادى را مى پرستيدند.
وَلَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَلَهُ الدِّينُ وَاصِبًا أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ (۵۲ ) وَمَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَة فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ (۵۳ ) ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ (۵۴ ) لِيَكْفُرُوا بِمَا آَتَيْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (۵۵ )
كسى شايسته پرستش است كه سه ويژگى داشته باشد: آفريننده باشد، به بندگانش نعمت بدهد، از حال آنان باخبر باشد.
به راستى خدايان دروغين و بُت ها كدام يك از اين ويژگى ها را دارند؟ چرا انسان ها فكر نمى كنند؟
تو شايسته پرستش هستى، چون جهان را آفريدى، هرچه در آسمان ها و زمين است از آن توست، فقط بايد از تو اطاعت كرد، چرا انسان ها از بُت ها مى ترسند؟ چرا آنان از خداى دروغين هراس دارند؟
وَيَجْعَلُونَ لِمَا لَا يَعْلَمُونَ نَصِيبًا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ تَاللَّهِ لَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ (۵۶ )
بُت پرستان تو را به عنوان "خدا" قبول داشتند و بُت ها را شريك تو مى دانستند، بزرگان مكّه به آنان مى گفتند كه بايد قسمتى از ثروت خود را براى بُت ها نذر كنند و اگر آن ها اين كار را نكنند به خشم بُت ها گرفتار خواهند شد.
مردم هم سخن آنان را گوش مى كردند و هر سال تعداد زيادى از شتر، گوسفند و... را براى بُت ها نذر مى كردند. اين شترها و گوسفندها را به چه كسى مى رسيد؟
به بزرگان مكّه !
وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُمْ مَا يَشْتَهُونَ (۵۷ ) وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالاُْنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ (۵۸ )يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُون أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ (۵۹ )
بُت پرستان دوست داشتند كه فرزند آنان پسر باشد و دختر را برابر با خوارى و ذلّت مى دانستند. وقتى به يكى از آنان خبر مى دادند: "همسرت دختر زاييده است"، بسيار ناراحت مى شد و خشم خود را از مردم مخفى مى كرد، او از شدّت اندوه اين خبر، خود را از مردم پنهان مى كرد و به فكر فرو مى رفت كه آيا دخترش را با سرافكندگى نگاه دارد يا او را زنده به گور كند. آنان دختر داشتن را ننگ مى دانستند امّا مى گفتند: "بت ها دختران خدا هستند"، چه بد است آنچه آنان حكم مى كردند !
* * * بُت پرستان دختر داشتن را براى خود ننگ مى دانستند، ولى آن را به خدا نسبت مى دادند، قرآن به آنان مى گويد: شما دختر داشتن را ننگ و عيب مى دانيد، اگر واقعاً داشتن دختر عيب و ننگ است، چرا آن را به خدا نسبت مى دهيد؟
لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الاَْعْلَى وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۶۰ ) وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَابَّة وَلَكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَل مُسَمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ (۶۱ )
چگونه مى شود انسان با بى رحمى دختر خودش را زنده به گور كند؟
تو جواب اين سؤال را اين گونه مى دهى: "كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، صفت هاى ناپسندى دارند".
كسى كه به روز جزا و پاداش آن ايمان ندارد و فكر مى كند پس از مرگ، زنده نمى شود، دست به هر جنايتى مى زند و هيچ ترسى هم ندارد. انسان اگر قيامت را باور نداشته باشد، در سراشيبى زشتى ها و جنايت سقوط مى كند.
وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ مَا يَكْرَهُونَ وَتَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى لَا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَأَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ (۶۲ )
بُت پرستان دختر داشتن را ذلّت و ننگ مى دانستند و آن را نمى پسندند، امّا مى گويند كه تو دختر دارى، آنان بُت هاى خود را به عنوان دختر تو معرّفى مى كنند و خيال مى كنند اين بُت ها بلاها را از آنان دور مى كنند، آنان به دروغ مى گويند كه سرانجام خوبى در انتظار ما مى باشد، امّا سرانجام آنان چيزى جز آتش جهنّم نيست و آنان زودتر از همه وارد جهنّم مى شوند.
* * *
تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَم مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (۶۳ ) وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْم يُؤْمِنُونَ (۶۴ )
تو مى دانستى كه چقدر محمّد(صلى الله عليه وآله) از گمراهى اين مردم ناراحت است، چرا اين مردم بُت هايى را كه از سنگ تراشيده اند، دختر تو فرض كرده اند و در مقابل آن سنگ هاى بى جان سجده مى كنند؟ چرا دختران بى گناه خود را زنده به گور مى كنند؟
اكنون به نام خودت سوگند ياد مى كنى كه براى امّت هاى قبل هم، پيامبرانى فرستادى تا آنان را به راه راست هدايت كنند، امّا شيطان آنان را فريب داد و كارهايشان را در نظرشان زيبا جلوه داد.
امروز هم اين بُت پرستان مكّه فريب شيطان را خورده اند، شيطان دوست و همنشين آنان است و گناهان را در نظرشان زيبا جلوه مى دهد، در روز قيامت آتش جهنّم در انتظار آنان است.
وَاللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَةً لِقَوْم يَسْمَعُونَ (۶۵ ) وَإِنَّ لَكُمْ فِي الاَْنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْث وَدَم لَبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ (۶۶ ) وَمِنْ ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالاَْعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَرًا وَرِزْقًا حَسَنًا إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَةً لِقَوْم يَعْقِلُونَ (۶۷ )
اكنون از قدرت خود سخن مى گويى، تو از آسمان باران فرستادى تا زمين هاى خشك و پژمرده را زنده كند، كسانى كه گوش شنوا دارند و اين سخنان را مى شنوند مى فهمند كه باران نشانه اى از قدرت توست.
در چهارپايان نشانه هاى شگفت انگيز از قدرت تو آشكار است، از آنچه در لابلاى شكم آن ها است، از ميان غذاىِ هضم شده (سرگين) و خون، شير بيرون مى آيد، شيرى سالم كه از ميان دو جسم ناپاك، بيرون مى آيد و براى انسان بسيار گواراست !
خرما و انگور هم از نشانه هاى قدرت توست، از خرما و انگور هم مى شود شراب تهيّه كرد و هم مواد غذايى خوب و مفيد مثل سركه، شيره (همچنين كشمش از انگور). تو در سوره مائده آيه ۹۰ درباره حرام بودن شراب سخن گفتى و در آنجا شرابخوارى را از كارهاى پليد معرّفى كردى و هر مسلمان بايد از شرابخوارى دورى كند.
وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ (۶۸ ) ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الَّثمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَةً لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ (۶۹ )
تو به زنبور عسل الهام كردى تا در كوه ها، درختان و داربست هايى كه مردم مى سازند، براى خود لانه بسازد و از شهد گل هاى خوشبو و ميوه هاى شيرين تغذيه كند و سپس راه هايى كه تو براى او قرار داده اى بپيمايد.
آن گاه از درون او، عسل شيرين به رنگ هاى مختلف بيرون مى آيد كه براى انسان ها اثر شفابخش دارد، به راستى كه زندگى زنبور عسل، نشانه قدرت توست، كسانى كه اهل فكر و انديشه اند، اين نشانه ها را مى فهمند.
رنگ عسل گاهى سفيد، گاهى زرد و گاهى قرمز است، رنگ عسل بستگى به اين دارد كه زنبور، شهد چه گلى را نوشيده باشد، براى مثال عسل آويشن به رنگ قرمز است.
وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَمِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لَا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْم شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ (۷۰ )
انسان را آفريدى و جان او هم در دست توست، تو هر وقت بخواهى، فرشتگان را نزد او مى فرستى تا جان او را بگيرند، هيچ كس نمى تواند مرگ را از خود دور كند، اينجاست كه قدرت تو نمايان مى شود.
اگر عمر انسان طولانى شود، ضعيف و ناتوان مى شود، وقتى او بسيار پير شد، آموخته هاى خود را از ياد مى برد.
گذر زمان، انسان را پير مى كند و او همه چيز را از ياد مى برد، امّا تو دانا و توانا هستى، هرچه زمان بگذرد، از علم و قدرت تو چيزى كم نمى شود.
وَاللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْض فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلَى مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَوَاءٌ أَفَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ (۷۱ ) وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَجَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ بَنِينَ وَحَفَدَةً وَرَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ أَفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ (۷۲ ) وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقًا مِنَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ شَيْئًا وَلَا يَسْتَطِيعُونَ (۷۳ ) فَلَا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الاَْمْثَالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (۷۴ )
بُت پرستان بُت ها را شريك تو قرار داده بودند و مى گفتند كه تو اداره جهان را به بُت ها داده اى، سه بُت بزرگ آنان، عُزّى، لات و مَنات بودند.
آن ها مى گفتند كه كار خلقت و آفرينش را به عزّى داده اى، كار طلوع و غروب خورشيد را به لات سپرده اى و نيز سرنوشت را به دست منات سپرده اى. آنان به سه قطعه سنگ چه مقام هاى بزرگى داده بودند !
اين ها سخنان بزرگان مكّه بود كه براى مردم مى گفتند، در واقع بزرگان مكّه چنين باورهاى غلطى داشتند و اين باورها را تبليغ مى كردند.
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْدًا مَمْلُوكًا لَا يَقْدِرُ عَلَى شَيْء وَمَنْ رَزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (۷۵ )
اكنون براى روشن شدن حقيقت، مثال مى زنى و از بُت پرستان مى خواهى بين اين دو نفر مقايسه كنند:
* نفر اوّل: برده اى كه بايد از ارباب و مولاى خود اطاعت كند، او از خود هيچ اختيارى ندارد و فقير است و مال و ثروتى ندارد.
* نفر دوم: ثروتمندى كه ثروت زيادى دارد و پنهان و آشكار به ديگران كمك مى كند.
وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ لَا يَقْدِرُ عَلَى شَيْء لَا يَقْدِرُ عَلَى شَيْء وَهُوَ كَلٌّ عَلَى مَوْلَاهُ أَيْنََما يُوَجِّهْهُ لَا يَأْتِ بِخَيْر هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَمَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَى صِرَاط مُسْتَقِيم (۷۶ )
براى روشن شدن حقيقت، مثال ديگرى مى زنى، بار ديگر از بُت پرستان مى خواهى بين اين دو نفر مقايسه كنند:
* نفر اوّل: برده اى كه كر و لال است، نه سخنى مى شنود، نه حرفى مى زند، او توانايى انجام هيچ كارى را ندارد و بارى بر دوش ارباب خودش است! هرگاه كه اربابش او را دنبال كارى مى فرستد، آن كار را به درستى انجام نمى دهد.
* نفر دوم: كسى كه در آخرين درجه كمال است، زبانى گويا و شيوا دارد، خودش عادل است و مردم را به عدالت فرا مى خواند و در راه مستقيم قدم برمى دارد.
وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ (۷۷ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) براى بُت پرستان از روز قيامت سخن گفت و اين كه در آن روز، همه انسان ها زنده خواهند شد، بُت پرستان گفتند: "وقتى مرگ سراغ ما بيايد، جسم ما نابود مى شود و هر ذرّه اى از آن به جايى مى رود، خدا مى خواهد بدن ما را دوباره زنده كند؟ او از كجا مى داند كه ذرّه هاى بدن ما كجا رفته است؟ او چگونه مى خواهد همه مردگان را زنده كند".
تو در جواب به آنان مى گويى: "من به همه آنچه در زمين و آسمان پنهان است، آگاهى دارم، كار برپايى قيامت براى من بسيار آسان است، مانند چشم بر هم زدن ! بلكه از آن هم آسان تر است، من به هر كارى توانا هستم".
آرى، براى انسان ها هيچ كارى آسان تر از بر هم زدن چشم نيست، اين كار زمان بسيار كمى مى گيرد، برپايى قيامت براى تو مانند چشم بر هم زدن براى انسان است بلكه از آن هم آسان تر ! لحظه اى كه اراده كنى، قيامت فوراً ايجاد مى شود، اراده تو اين گونه است، هرگاه چيزى را اراده كنى، آن چيز بدون هيچ فاصله اى به وجود مى آيد. هرچه را كه بخواهى بيافرينى، كافى است بگويى: "باش !" و آن، خلق مى شود.
وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالاَْبْصَارَ وَالاَْفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (۷۸ )
تو انسان را از شكم مادرش به اين دنيا آوردى، وقتى انسان به اين دنيا آمد، هيچ چيزى نمى دانست، تو به او گوش و چشم و دل دادى تا سخن ها را بشنود و ديدنى ها را ببيند. به او عقل دادى تا آنچه شنيده و ديده است را با عقل خود بسنجد و فكر كند.
تو اين نعمت ها را به انسان دادى، باشد كه شكر تو را به جا آورد ! [۱۵۸] * * *
أَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّرَات فِي جَوِّ السَّمَاءِ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاََيَات لِقَوْم يُؤْمِنُونَ (۷۹ )
يكى ديگر از نشانه هاى قدرت تو پرواز پرندگان است، تو به پرندگان قدرتى دادى كه مى توانند بر خلاف جاذبه زمين پرواز كنند، آنان مى توانند هر چقدر بخواهند در آسمان بمانند و اين گونه آسمان در اختيار آنان است. اين تو هستى كه آن ها را در آسمان نگاه مى دارى.
آرى، در آفرينش پرندگان و پرواز آنان، نشانه هايى از قدرت تو پديدار است و مؤمنان اين نشانه ها را درك مى كنند و ايمانشان قوى تر مى گردد.
* * *
وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَنًا وَجَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الاَْنْعَامِ بُيُوتًا تَسْتَخِفُّونَهَا يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَيَوْمَ إِقَامَتِكُمْ وَمِنْ أَصْوَافِهَا وَأَوْبَارِهَا وَأَشْعَارِهَا أَثَاثًا وَمَتَاعًا إِلَى حِين (۸۰ ) وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلَالًا وَجَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبَالِ أَكْنَانًا وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَسَرَابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ كَذَلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ (۸۱ )
تو نعمت هاى زيادى به انسان داده اى كه او آن ها را از ياد مى برد و دچار غفلت مى شود، در اينجا از نعمت "مسكن" سخن مى گويى، تو براى انسان خانه را جاى سكونت و آرامش قرار دادى، همچنين براى مسافرت خيمه هايى از پوست حيوانات فراهم ساختى كه هنگام حركت و هنگام اقامت، سبك و قابل انتقال باشد.
همچنين از پشم چهارپايان (مثل گوسفند و شتر)، لباس و فرش و ديگر وسايل مورد نياز انسان را فراهم ساختى. انسان تا زمانى كه در اين دنياست از اين نعمت هاى تو بهره مند مى شود.
تو براى انسان سايبان هايى (از درخت، سقف خانه و...) قرار دادى تا از آفتاب در امان باشد، همچنين غارها و پناهگاه هايى در كوه فراهم آوردى تا پناهگاه انسان ها باشد.
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ الْمُبِينُ (۸۲ )يَعْرِفُونَ نِعْمَةَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَهَا وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ (۸۳ )
اين دو آيه را مى خوانم: "اى محمّد ! اگر مردمِ جاهل از حقّ روى گردان شوند، مهم نيست، وظيفه تو تنها اين است كه پيام خدا را آشكار و روشن به آنان برسانى، آنان نعمت خدا را مى شناسند و آن را انكار مى كنند و بيشتر آنان كافرند".
به راستى منظور از "نعمت خدا" در اينجا چيست؟
بايد به سال هفتم هجرى بروم...[۱۵۹]
وَيَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّة شَهِيدًا ثُمَّ لَا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَلَا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (۸۴ ) وَإِذَا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذَابَ فَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَلَا هُمْ يُنْظَرُونَ (۸۵ ) وَإِذَا رَأَى الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكَاءَهُمْ قَالُوا رَبَّنَا هَؤُلَاءِ شُرَكَاؤُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدْعُوا مِنْ دُونِكَ فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكَاذِبُونَ (۸۶ ) وَأَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذ السَّلَمَ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ (۸۷ )
وقتى تاريخ را مى خوانم، مى بينم دشمنان با اهل بيت(عليهم السلام) چه كردند، حقّ على(عليه السلام) را غصب كردند، حسين(عليه السلام) را مظلومانه شهيد كردند، وقتى مهدى(عليه السلام)هم ظهور مى كند، دشمنان، او را مخالف قرآن معرّفى مى كنند.
وقتى اين مطالب را مى خوانم، غمگين مى شوم، آخر چرا بندگان خوب تو در اين دنيا اين قدر مورد ظلم و ستم واقع مى شوند؟
به من مى گويى صبر كنم، تو به دشمنان ولايت، مهلت دادى، امّا روز قيامت آنان را به عذاب سختى مبتلا مى كنى، در آن روز اهل بيت(عليهم السلام) خود شاهد و گواه مردم روزگار خود مى باشند.
الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ زِدْنَاهُمْ عَذَابًا فَوْقَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُوا يُفْسِدُونَ (۸۸ )
گروهى از كافران، رهبرى ديگران را به عهده داشتند و همواره مردم را به بُت پرستى تشويق مى كردند، عذاب آنان در روز قيامت بيشتر از ديگران خواهد بود، آنان مردم را از دين تو باز مى داشتند، هم به خود ستم كردند و سرمايه وجودى خويش را نابود كردند و هم سبب گمراهى ديگران شدند. عذاب دردناكى در انتظار آنان است.
* * *
وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّة شَهِيدًا عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيدًا عَلَى هَؤُلَاءِ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْء وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ (۸۹ )
در روز قيامت در هر امّتى، گواه و شاهدى از خود آنان مى آورى و محمّد(صلى الله عليه وآله)را گواه بر مسلمانان قرار مى دهى.
تو قرآن را بر محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل كردى كه بيانگر همه چيز است و براى مسلمانان مايه هدايت و رحمت است و آنان را به بهشت جاودان بشارت مى دهد.
* * *
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاِْحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (۹۰ )
سخن از اين شد كه قرآن، كتاب هدايت انسان است، اكنون يكى از جامع ترين آيات قرآن را بيان مى كنى كه عمل به آن مى تواند سعادت جامعه بشرى را به دنبال داشته باشد:
"من شما را به عدالت و احسان و بخشش به خويشان خويش فرمان مى دهم و از فحشا و زشتى و ستم نهى مى كنم، من به شما اندرز مى دهم، باشد كه پند گيريد".
آنچه يك جامعه براى رسيدن به قلّه خوشبختى و عظمت به آن نياز دارد در اين آيه آمده است.
وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدْتُمْ وَلَا تَنْقُضُوا الاَْيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ (۹۱ )وَلَا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّة أَنْكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبَى مِنْ أُمَّة إِنَّمَا يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَلَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (۹۲ )
پيامبر در مكّه است، تعداد مسلمانان زياد نيست، بيشتر جمعيّت مكّه بُت پرست مى باشند. چند نفر نزد پيامبر آمدند و سخن او را شنيدند و مسلمان شدند، آنان با پيامبر پيمان بستند كه او را يارى كنند، امّا بعد از مدّتى آنان دچار شك و ترديد شدند، آن ها وقتى ديدند كه جمعيّت مسلمانان كم است و دشمنان اسلام بسيار زياد هستند، بر حقّ بودن اسلام شك كردند.
اكنون تو با آنان چنين سخن مى گويى: "وقتى با من عهد بستيد، به آن وفا كنيد، هرگز پيمانى را كه استوار كرده ايد، نشكنيد، زيرا شما مرا بر خود گواه گرفته ايد و من بر همه كردار شما آگاهى دارم".
سپس به ماجراى زنى اشاره مى كنى كه در مكّه زندگى مى كرد، او از صبح تا ظهر به تابيدن رشته هاى خود مى پرداخت، او پنبه را با دست مى تاباند و آن را تبديل به نخ مى كرد. نخ هايى كه او آماده مى كرد، براى بافتن مناسب بود، امّا بعد از ظهر مى نشست و همه نخ هايى را كه آماده كرده بود باز مى كرد و دوباره آن ها را تبديل به پنبه مى كرد.
وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۹۳ )
به عنوان يك شيعه مسلمان وظيفه دارم تا آنجا كه مى توانم در راه دين تو تلاش كنم، ولى نبايد اعتراض كنم كه چرا عدّه اى حقّ را انكار مى كنند، تو انسان ها را آزاد آفريده اى، آنان به اختيار خود، راهشان را انتخاب مى كنند.
براى تو هيچ مانعى وجود نداشت تا كارى كنى كه همه مجبور به پذيرفتن حق باشند، ولى ايمانى كه از روى اجبار باشد، ارزشى ندارد.
اگر تو مى خواستى (به اجبار) همه انسان ها را مؤمن مى آفريدى، امّا چنين نخواستى، براى همين هميشه بين انسان ها اختلاف خواهد بود.
وَلَا تَتَّخِذُوا أَيْمَانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهَا وَتَذُوقُوا السُّوءَ بِمَا صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَلَكُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (۹۴ )
از مسلمانان مى خواهى تا سوگندهاى خود را وسيله فساد و فريب بين خودشان قرار ندهند، اگر مسلمانى به نام تو سوگند ياد كند و بعداً خيانت كند، در مسير گمراهى قرار گرفته است و او به عذاب سختى گرفتار خواهد شد.
* * *
وَلَا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِيلًا إِنَّمَا عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۹۵ ) مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاق وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۹۶ )
از كسانى كه با تو و پيامبر پيمان بسته اند مى خواهى كه براى رسيدن به دنيا، عهد و پيمان خود را نشكنند، تو به بندگان خوب خود پاداش بزرگى مى دهى، بهشتى كه زيبايى هاى آن را نمى توان بيان كرد.
آرى، آنچه از ثواب نزد توست، بهتر از همه دنياست، دنيا فانى است و از بين مى رود، امّا بهشت تو هميشگى است و هرگز نابود نمى شود، تو به همه كردار بندگان خود آگاهى دارى.
همه ثروت دنيا فانى و نابود مى شود، امّا نعمت هاى تو باقى مى ماند، خوشا به حال كسانى كه بر پيمانى كه با تو بستند، وفادار مى مانند !
مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۹۷ )
هر كس از زن و مرد، كار نيك انجام دهد به اين شرط كه مؤمن باشد، تو به او در دنيا و آخرت پاداش مى دهى، در دنيا به او زندگى خوش عطا مى كنى و در آخرت هم پاداشى كه به او مى دهى، بيشتر و بهتر از عملى است كه در دنيا انجام داده است، پاداشى كه خارج از حد و اندازه خواهد بود، فقط خودت مى توانى نعمت هايى راكه در بهشت به آنان مى دهى، بشمارى !
* * * كسانى كه در اين دنيا، كار نيك و شايسته انجام مى دهند دو گروه مى باشند:
فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآَنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ (۹۸ )
قرآن، كتاب انسان ساز است، اگر كسى به آموزه هاى قرآن عمل كند، به كمال و رستگارى مى رسد، در اين دنيا آرامش را تجربه مى كند و در آخرت هم در بهشت منزل مى كند.
شيطان مى داند اگر انسان با قرآن مأنوس شود و با آموزه هاى آن آشنا شود، به سرمنزل مقصود رهنمون مى شود، براى همين تلاش مى كند تا انسان را از قرآن دور كند تا پيام آن را درك نكند، تو از من مى خواهى وقتى قرآن مى خوانم از شرّ شيطان به تو پناه بياورم.
اين شيطان است كه تعصّب ها، غرورها و جهالت هاى مرا برايم زيبا جلوه مى دهد و براى فريب دادن من برنامه ريزى مى كند، اگر من اسير نيرنگ هاى او باشم، نمى توانم قرآن را بفهمم و پيام آن را به خوبى درك كنم.
إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (۹۹ ) إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ (۱۰۰ )
تو از من خواستى تا از شرّ شيطان به تو پناه بياورم، وقتى اين سخن تو را خواندم، نگران شدم، آيا شيطان آن قدر بر من سلطه دارد كه من راه فرارى جز پناه آوردن به تو ندارم؟ به راستى تو چرا به شيطان اين قدرت را دادى كه اين گونه بر من تسلّط داشته باشد؟
اكنون مى خواهى جواب اين سؤال مرا بدهى: "شيطان بر كسانى كه ايمان آورده اند و بر من توكّل مى كنند، سلطه اى ندارد، شيطان بر كسانى كه او را به سرپرستى خود برمى گزينند و به من شرك مىورزند تسلّط دارد".
وقتى اين سخن تو را مى خوانم، آرام مى شوم، مى فهمم كه تو هرگز به شيطان آن قدرت را ندادى كه بر من مسلّط باشد، او فقط مرا وسوسه مى كند.
وَإِذَا بَدَّلْنَا آَيَةً مَكَانَ آَيَة وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مُفْتَر بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (۱۰۱ )قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آَمَنُوا وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ (۱۰۲ )
سخن از وسوسه هاى شيطان به ميان آمد، شيطان مى داند كه قرآن مى تواند مايه سعادت و رستگارى من شود، او تلاش مى كند در ذهن من نسبت به قرآن شك و ترديد ايجاد كند.
شيطان به من مى گويد: "اگر قرآن، كتاب خداست، پس چرا اين قدر با تورات اختلاف دارد؟ مگر مى شود خدا در تورات يك حكمى بدهد، بعد در قرآن بر خلاف آن حكم بدهد؟".
شنيده ام كه در تورات فقط يك روز، روزه واجب است. اسم اوّلين ماه سال آنان، "تِشرين" مى باشد. يهوديان روز دهم اين ماه را روزه مى گيرند، پس در تورات فقط روزه آن روز، واجب است، امّا در قرآن سى روز روزه در ماه رمضان، واجب شده است.
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ (۱۰۳ )
بزرگان مكّه مى ديدند كه روز به روز علاقه مردم به قرآن بيشتر مى شود، آن ها منافع خود را در خطر مى ديدند، براى همين تصميم گرفتند تا به مردم بگويند كه محمّد(صلى الله عليه وآله) دروغ مى گويد و اين قرآن از آسمان نازل نشده است، امّا مردم از آنان سؤال مى كردند: پس اين قرآن را محمّد(صلى الله عليه وآله) از كجا آورده است؟
بزرگان مكّه به دنبال پاسخى براى اين سؤال بودند، آن ها مى خواستند به مردم بگويند كه محمّد(صلى الله عليه وآله) اين سخنان را از شخص ديگرى ياد گرفته است، امّا كدام شخص؟
در قرآن داستان پيامبران و سرگذشت امّت هاى قبل آمده بود، كسى قبل از اين در شهر مكّه چنين اطّلاعاتى نداشت. آن ها خيلى فكر كردند. در شهر مكّه دو مسيحى بودند كه شمشير درست مى كردند، گاهى انجيل مى خواندند، يك بار كه آنان مشغول خواندن انجيل بودند، پيامبر با آنان سخن گفت و آنان را به اسلام دعوت كرد.
إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِآَيَاتِ اللَّهِ لَا يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (۱۰۴ )
محمّد(صلى الله عليه وآله) براى بُت پرستان قرآن را مى خواند و به آنان مى گويد كه قرآن، سخن توست، امّا بُت پرستان به او مى گويند: "تو دروغگو هستى، اين قرآن از طرف خدا نيست، تو اين سخنان را از ديگران آموخته اى".
تو از آنان خواسته اى تا اگر در قرآن شك دارند، يك سوره مانند آن بياورند، حق براى آنان آشكار است، آنان نمى خواهند ايمان بياورند، تو كسى را كه در قبول حقّ لجاجت كند، به حال خود رها مى كنى و در گمراهى خود غوطهور مى شود و ديگر به راه راست هدايت نمى شود و عذاب سختى در انتظار او خواهد بود.
* * *
إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِآَيَاتِ اللَّهِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ (۱۰۵ )
بُت پرستان مى گويند: "قرآن سخنى است كه محمّد از ديگران فرا گرفته است"، امّا آنان حقّ را شناخته اند و آن را انكار مى كنند و سخن دروغ بر زبان مى آورند و مردم را فريب مى دهند، فقط كسانى كه به آيات و نشانه هاى تو ايمان نياورده اند، به تو نسبت دروغ مى دهند، آرى، آنان خود دروغگو هستند.
مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْيمَانِ وَلَكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (۱۰۶ )
ياسر و سميّه را از خانه بيرون آورده اند، آن ها پدر و مادر عمّار هستند، همه مردم جمع شده اند، يكى سنگ مى زند و ديگرى ناسزا مى گويد.
ابوجهل فرياد مى زند: اين سزاى كسانى است كه پيرو محمّد شده اند ! جرم اين ها اين است كه بُت ها را انكار مى كنند. در اين شهر همه بايد مثل ما فكر كنند. هيچ كس حقّ ندارد به گونه ديگرى فكر كند.
آفتاب سوزان مكّه مى تابد، ياسر و سميّه را در آفتاب مى خوابانند و سنگ ها را بر روى سينه آن ها قرار مى دهند. لب هاى آن ها از تشنگى خشك شده است. كسى به آن ها آب نمى دهد.
ذَلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الاَْخِرَةِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (۱۰۷ )
كسانى كه راه كفر را انتخاب كنند به عذاب جهنّم گرفتار خواهند شد، اين عذاب به دليل آن است كه آنان زندگى اين دنيا را بر آخرت برگزيدند.
آنان با اختيار خود دنيا را برگزيدند، دنيايى كه دير يا زود نابود و فانى مى شود. آنان براى رسيدن به دنياى بهتر از پذيرفتن حقّ خوددارى كردند، آنان حقّ را شناختند و آن را قبول نكردند، براى همين تو آنان را به حال خود رها مى كنى و آنان در گمراهى خود غوطهور مى شوند و ديگر به راه راست هدايت نمى شوند و عذاب سختى در انتظارشان خواهد بود.
* * *
أُولَئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ (۱۰۸ ) لَا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الاَْخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ (۱۰۹ )
آنان پيامبر و قرآن تو را دروغ مى شمارند و به آن ايمان نمى آورند، تو هم بر دل، گوش و چشم آنان مُهر مى زنى و آنان بى خبر از حقيقت هستند و در روز قيامت از زيان كاران خواهند بود زيرا سرمايه وجودى خويش را تباه كرده اند.
تو به همه انسان ها، نور عقل و فطرت داده اى تا بتوانند راه سعادت را پيدا نمايند، امّا عدّه اى حقّ را انكار مى كنند، نتيجه اين كار آنان، اين است كه نور عقل و فطرت در دل هايشان خاموش مى شود.
اين قانون توست: هر كس لجاجت به خرج بدهد و بهانه جويى كند و معصيت تو را انجام دهد، نور فطرت از او گرفته مى شود، بر دل او مُهر مى زنى و او به غفلت مبتلا مى شود، ديگر سخن حقّ را نمى شنود و حقّ را نمى بيند.
ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (۱۱۰ )
چند نفر از مسلمانان وقتى سخت گيرى هاى بُت پرستان را ديدند، دست از ايمان خود برداشتند، گويا بُت پرستان به آنان وعده پول و ثروت دادند و آنان را فريب دادند، به همين خاطر آنان بار ديگر به بُت پرستى رو آوردند.
وقتى پيامبر از مكّه به مدينه هجرت كرد، آنان تصميم گرفتند به اسلام بازگردند، آنان همه زندگى خود را رها كردند و به سوى پيامبر شتافتند و او را يارى كردند. وقتى پيامبر به جنگ كافران رفت آنان هم شمشير به دست گرفتند و در جهاد شركت كردند و بر همه سختى ها صبر نمودند.
آنان هميشه با خود فكر مى كردند كه آيا خدا ما را مى بخشد، اكنون تو اين آيه را نازل مى كنى: "من با مؤمنانى كه فريب خوردند امّا باز ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه من جهاد كردند و استقامت ورزيدند، مهربان و بخشنده هستم، آنان را بعد از كارهاى خوبشان مى بخشم".[۱۷۳]
يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْس تُجَادِلُ عَنْ نَفْسِهَا وَتُوَفَّى كُلُّ نَفْس مَا عَمِلَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ (۱۱۱ )
از روز قيامت سخن مى گويى، روزى كه همه انسان ها به فكر خودشان هستند، هر كسى مى خواهد خود را نجات دهد، كافران به دنبال شريك جرم مى گردند، آنان گناه خود را بر دوش رهبران خود مى اندازند و مى گويند: "بارخدايا ! اين ها بودند كه ما را گمراه كردند، پس آن ها را به جاى ما عذاب كن !"، امّا تو به آنان اختيار داده بودى، آن ها مى توانستند از رهبران خود پيروى نكنند، عذاب آنان، عذاب پيروى كردن است، رهبران آنان نيز دوبرابر عذاب مى شوند، عذاب گمراهى خود و عذاب گمراه كردن ديگران ! [۱۷۴] در آن روز هر كس به طور كامل پاداش عمل خود را مى بيند و به هيچ كس ظلم نمى شود.
* * *
وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كَانَتْ آَمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِنْ كُلِّ مَكَان فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ (۱۱۲ ) وَلَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ وَهُمْ ظَالِمُونَ (۱۱۳ )
تو به انسان ها نعمت هاى فراوان داده اى، اگر آنان شكر نعمت هاى تو را به جا آورند، بر نعمت هاى آنان مى افزايى، امّا اگر آنان ناسپاسى كنند نتيجه ناسپاسى خود را مى بينند.
در اينجا از مردمى سخن مى گويى كه تو به آنان نعمت فراوان دادى و آنان كفران نعمت كردند: "براى شما مثالى مى زنم، شهرى كه امن و آرام بود و من روزىِ مردم آن را از هر طرف به فراوانى مى دادم، آنان كفران نعمت كردند و من به خاطر كفران نعمت، طعم گرسنگى و ترس را به آنان چشاندم، البته فرستاده اى از طرف من به آنان هشدار داد، امّا آنان سخن او را نپذيرفتند و به عذاب گرسنگى و فقر گرفتار شدند".
دوست دارم بدانم ماجراى آن شهر چيست؟
فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَيِّبًا وَاشْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ (۱۱۴ ) إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغ وَلَا عَاد فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (۱۱۵ )
ما را خلق كردى و به ما روزى پاكيزه دادى و دستور مى دهى تا غذاى پاك مصرف كنيم و از نعمت هاى تو بهره بگيريم و تو را سپاس گوييم و شكر تو را به جا آوريم.
ما مى توانيم همه غذاهاى پاك را مصرف كنيم، البته بايد از گوشت مردار و خون و گوشت خوك پرهيز كنيم. همچنين بايد از خوردن گوشت حيوانى كه موقع ذبح آن، نام غير تو بر آن برده شده است، دورى كنيم.
تو دوست دارى كه انسان به بهداشت غذاى خود توجّه كند، زيرا غذايى كه پاكيزه نباشد زيان جسمى و آثار بدِ اخلاقى دارد. خوردن گوشت مردار براى سلامتى انسان ضرر دارد، مردار معمولا كانون انواع ميكروب ها مى باشد، خون خوارى هم سبب مى شود خلق و خوى انسان تغيير كند و دلش سياه شود، خوك هم سمبل بى غيرتى در امور جنسى است، امّا راز حرام بودن گوشت حيوانى كه نام غير تو بر آن برده شده چيست؟ مى خواهى هيچ كارى رنگ و بوى بُت پرستى نداشته باشد، مى خواهى همه كارها بر مدار يكتاپرستى باشد تا بتوانيم به كمال و سعادت برسيم، اگر هنگام ذبح حيوانى نام بُت ها برده شود، فرهنگ شرك و كفر باقى مى ماند.
وَلَا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَذَا حَلَالٌ وَهَذَا حَرَامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لَا يُفْلِحُونَ (۱۱۶ ) مَتَاعٌ قَلِيلٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (۱۱۷ )
رهبران مكّه براى اين كه بتوانند به ثروت بيشترى برسند، چند قانون براى مردم گذاشته بودند، آنان خوردن خون و مردار را حلال كرده بودند، همچنين به مردم گفته بودند كه مثلاً اگر شترى، ده بار بزايد، خوردن گوشت آن حرام است. آن ها از مردم مى خواستند تا آن شترها را به آن ها بدهند، زيرا آن ها خود را خادمان بُت ها مى دانستند.
اصل سخن آنان اين بود: "اگر شترى ده بار بزايد، از آنِ بُت ها مى شود و بايد آن را به بُت ها تقديم كنيد، اين دستور خداست، خدا فرمان داده چنين شترى را به بُت ها بدهيد، زيرا بُت ها شفيع خدا هستند، امروز هم ما خادم بُت ها هستيم پس بايد آن ها را به ما بدهيد".
اكنون تو اعلام مى كنى كه هيچ كس حقّ ندارد از پيش خود چيزى را حلال، يا چيزى را حرام كند و آن بزرگان مكّه به تو نسبت دروغ مى دهند و هر كس به تو نسبت دروغ بدهد، هرگز سعادتمند نمى شود.
وَعَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا مَا قَصَصْنَا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (۱۱۸ )
تو غذاهاى پاك را حلال اعلام كردى، امّا اكنون سؤالى دارم: گوشت شتر، غذاى پاك است؟
آرى، چه گوشتى پاك تر از گوشت شتر ! شترى كه در بيابان مى چرد و از علف هاى بيابان مى خورد، گوشتى پاك دارد.
اگر گوشت شتر پاك است چرا آن را بر يهوديان حرام كردى؟
ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهَالَة ثُمَّ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ وَأَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (۱۱۹ ) إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِلَّهِ حَنِيفًا وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (۱۲۰ ) شَاكِرًا لاَِنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَى صِرَاط مُسْتَقِيم (۱۲۱ )وَآَتَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِي الاَْخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (۱۲۲ ) ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (۱۲۳ )
بُت پرستان مكّه خود را پيرو ابراهيم(عليه السلام) مى دانستند، آن ها بُت ها را شريك تو مى دانستند و در مقابل آن ها سجده مى كردند و ادّعا مى كردند پيرو ابراهيم(عليه السلام)هستند، اين چه ادّعاى باطلى بود؟
درست است كه كعبه و طواف آن، يادگار ابراهيم(عليه السلام) بود، مراسم حجّ از ابراهيم(عليه السلام) به يادگار مانده بود و بُت پرستان حجّ به جا مى آوردند و دور كعبه طواف مى كردند، امّا آنان دچار گمراهى زيادى شده بودند، گرداگرد كعبه و داخل كعبه پر از بُت شده بود، آنان بُت هاى بى جان را شريك تو قرار داده بودند و از آيين يكتاپرستى ابراهيم(عليه السلام) دور شده بودند.
اكنون در اينجا درباره ابراهيم(عليه السلام) چنين سخن مى گويى: "ابراهيم(عليه السلام) به تنهايى يك امّت بود، او مطيع من بود و از هر گونه شرك پاك بود، او هرگز مشرك نبود، او شكر نعمت هايى را كه من به او داده بودم، به جا مى آورد، من او را به راه راست هدايت كرده بودم، در دنيا نيكويى و سعادت را به او عطا كردم و در آخرت او از صالحان و بندگان خوب من خواهد بود".
إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (۱۲۴ )
سخن از آيين ابراهيم(عليه السلام) به ميان آمد، همه اديان آسمانى به آيين ابراهيم(عليه السلام)احترام مى گذاشتند، يكى از يادگارهاى او احترام به روز جمعه است، روزى كه تو آن را براى عبادت ويژه خودت اختصاص دادى.
اكنون سؤالى به ذهن من مى رسد: اگر تو از همه اديان آسمانى خواسته اى كه پيرو ابراهيم(عليه السلام)باشند، پس چرا در تورات از يهوديان خواستى تا احترام روز شنبه را بگيرند؟ چرا شنبه را روز بندگى و اطاعت خود قرار دادى؟ احترام روز جمعه، سنّت ابراهيم(عليه السلام) بود ولى تو از موسى(عليه السلام) خواستى تا يهوديان، روز شنبه را گرامى بدارند.
اكنون با خواندن اين آيه حقيقت را مى فهمم: موسى(عليه السلام) از يهوديان خواست كه روز جمعه، روز تعطيلى آنان باشد و در آن روز به عبادت بپردازند، امّا آنان بهانه آوردند و با هم اختلاف كردند، تو در روز قيامت ميان آنان درباره آنچه اختلاف كردند، حكم خواهى كرد.
ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (۱۲۵ )
از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا مردم را با حكمت و پند نيكو به راه حقّ دعوت كند و با شيوه اى كه بهتر است با آنان مناظره كند، وظيفه او بيش از اين نيست، تو انسان ها را با اختيار آفريدى، مهم اين است كه حقّ به گوش آنان برسد، انتخاب با خود آنان است، تو مى دانى كه چه كسى از راه راست گمراه شده و چه كسى هدايت شده است و در روز قيامت پاداش مؤمنان را مى دهى و كافران به عذاب گرفتار مى شوند.
* * * هر مسلمانى كه مى خواهد از حقّ دفاع كند و ديگران را به اسلام رهنمايى كند، بايد به اين سخن تو عمل كند، تو در اينجا سه روش را براى دعوت به حق ذكر مى كنى:
وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ (۱۲۶ )
جنگ "اُحُد" در سال سوم هجرى روى داد، پيامبر همراه با هفتصد نفر در خارج از شهر با كافران مكّه روبرو مى شود، در اين جنگ ابتدا مسلمانان پيروز شدند و دشمنان فرار كردند، تعدادى از مسلمانان سنگرهاى خود را ترك كردند و به جمع آورى غنيمت هاى جنگى مشغول شدند، دشمن فرصت را غنيمت شمرد و بار ديگر حمله نمود و هفتاد نفر از مسلمانان به شهادت رسيدند. يكى از آن شهيدان، حمزه عموى باوفاى پيامبر بود.
ابوسفيان رهبر كافران بود، زن او در ميان سپاه كفر بود، او بعد از جنگ به بالاى پيكر حمزه آمد و سينه حمزه را شكافت و جگر او را به دندان گرفت. كافران همه پيكر شهدا را مُثلِه كردند، يعنى گوش و دماغ آنان را بريدند.
بعد از مدّتى كافران به سوى مكّه بازگشتند، مسلمانان كنار پيكر شهدا آمدند و آن منظره را ديدند، آنان گفتند: "به خدا قسم اگر به كافران دست يابيم و بار ديگر با آنان جنگ كنيم، همه آنان را مثله خواهيم كرد".
وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ وَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلَا تَكُ فِي ضَيْق مِمَّا يَمْكُرُونَ (۱۲۷ ) إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ (۱۲۸ )
پيامبر كنار پيكر عمويش حمزه آمد، نگاه كرد، عمويش را در آن حال ديد، اشك از چشمانش جارى شد، در جاى جاى ميدان، بهترين ياران او بر روى زمين افتاده بودند و كافران پيكر آنان را مثله كرده بودند، پيامبر هم داغدار بود و هم غصّه آن كافران را مى خورد، به راستى چرا آن كافران اين چنين دشمنى مى كنند، چرا ايمان نمى آورند؟
جبرئيل را مى فرستى تا با محمّد(صلى الله عليه وآله) چنين سخن بگويد: "اى محمّد ! براى ما صبر كن، شكيبا باش ! بدان كه صبر تو جز با توفيق من نيست، ديگر براى آن مردم كافر غمگين مباش، از نيرنگ آنان دلتنگ مشو، بدان من يار و ياور كسانى هستم كه اهل تقوا هستند و نيكوكارند".
وقتى پيامبر اين سخن را مى شنود، دلش آرام مى شود، آرى، تو اين گونه به او وعده يارى مى دهى، وعده پيروزى !