کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    ابراهيم: آيه ۳۸ - ۳۵

      ابراهيم: آيه ۳۸ - ۳۵


    وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آَمِنًا وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الاَْصْنَامَ (35 ) رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (36 )رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَاد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الُْمحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الَّثمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (37 ) رَبَّنَا إِنَّكَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِي وَمَا نُعْلِنُ وَمَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَيْء فِي الاَْرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ (38 )
    اكنون برايم از ابراهيم(عليه السلام) سخن مى گويى، من نياز به الگويى دارم تا از او پيروى كنم، ابراهيم(عليه السلام) را الگوى يكتاپرستى معرّفى مى كنى، از او خواستى تا كعبه را بازسازى كند، او به دستور تو همسر و فرزندش، اسماعيل را از فلسطين به سرزمين مكّه آورد، آن زمان مكّه سرزمينى خشك و بى آب و علف بود. آنجا فقط خانه تو بود و بس !
    به راستى چرا ابراهيم(عليه السلام) چنين تصميمى گرفت؟ ماجرا چه بود؟ اوّل بايد خلاصه اى از ماجرا را بدانم:
    ابراهيم(عليه السلام) با ساره ازدواج كرده بود و در فلسطين زندگى مى كرد، سال هاى سال بود كه تو به ابراهيم(عليه السلام) فرزندى نمى دادى. ساره از اين موضوع بسيار ناراحت بود، او پير شده بود و هيچ زنى در سن و سال او، ديگر بچّه دار نمى شد.
    ساره كنيزى داشت به نام "هاجر"، هاجر زنى مؤمن بود.
    ساره از ابراهيم(عليه السلام) خواست تا او را به همسرى برگزيند تا شايد تو به او فرزندى بدهى. ابراهيم(عليه السلام) پيشنهاد ساره را پذيرفت. مدّتى گذشت و تو به او و هاجر، فرزندى به نام "اسماعيل" دادى.
    وقتى اسماعيل به دنيا آمد، محبّت ابراهيم(عليه السلام) به هاجر و اسماعيل، روز به روز زيادتر مى شد، ساره از ابراهيم(صلى الله عليه وآله وسلم)خواست كه هاجر و اسماعيل را از فلسطين به جاى ديگرى ببرد.
    اينجا بود كه به ابراهيم(عليه السلام) وحى كردى تا اسماعيل و هاجر را به مكّه ببرد، تو براى آنان "براق" را فرستادى و ابراهيم(عليه السلام)آنان را به مكّه برد. براق، مركبى بهشتى بود، چيزى شبيه اسب بهشتى ! براق دو بال داشت و با سرعت برق پرواز مى كرد و مى توانست تمام دنيا را در يك چشم به هم زدن بپيمايد.[107]
    ابراهيم(عليه السلام) به مكّه آمد و اسماعيل و هاجر را در آنجا ساكن كرد و خودش به فلسطين بازگشت، ابراهيم(عليه السلام) با براق بارها، فاصله فلسطين و مكّه را طى كرد. سيزده سال از اين ماجرا گذشت و به ابراهيم(عليه السلام) و ساره، فرزندى به نام اسحاق دادى، اين معجزه اى بزرگ بود كه مردى در اين سن و سال، داراى فرزند شود.[108]
    وقتى اسحاق بزرگ شد، ازدواج كرد و فرزندى به نام يعقوب آورد، نام ديگر يعقوب، اسرائيل بود، يعقوب، دوازده پسر داشت، يكى از آنان يوسف بود، از نسل اين دوازده پسر، بنى اسرائيل پديدار شدند.
    وقتى ابراهيم(عليه السلام) هاجر را در كنار كعبه قرار داد و رفت، به معجزه تو چشمه آب زمزم از زير پاى اسماعيل آشكار شد، كم كم مردم از اطراف به آنجا آمدند و شهر مكّه شكل گرفت. اسماعيل بزرگ شد و ازدواج كرد، فرزندان او هم در مكّه ماندند، تا اين كه از نسل او، محمّد(صلى الله عليه وآله) به دنيا آمد، تو محمّد را آخرين پيامبر خود قرار دادى و قرآن را بر او نازل نمودى. (بين محمّد و ابراهيم(عليهم السلام)تقريباً 3500 سال فاصله بود).

    * * *


    اكنون كه با ماجراى ابراهيم(عليه السلام) و اسماعيل آشنا شدم، اين آيات را مى خوانم، در اينجا ابراهيم(عليه السلام)با تو چنين مناجات مى كند:

    * * *


    بارخدايا ! مكّه را شهرى امن قرار بده و خاندان مرا كه در اينجا ساكن مى شوند از هر پيشامد بدى دور بگردان.
    بارخدايا ! من و فرزندانم را از پرستش بُت ها دور بدار، اين بُت ها باعث گمراهى بسيارى از مردم شده اند، من بندگان تو را به يكتاپرستى فرا مى خوانم، هر كس از من پيروى كند، از تبار من است، امّا هر كس از من نافرمانى كند، كيفر او با توست، تو بخشنده و مهربان هستى و تو مى توانى او را ببخشى.
    خدايا ! تو به من اسماعيل را عنايت كردى، من او را همراه با مادرش در اين سرزمين بى آب و علف در كنار خانه تو ساكن نمودم تا نماز را بر پا دارند، اسماعيل من در اينجا ازدواج خواهد كرد و فرزندان او در اينجا زندگى خواهند كرد، نسل من از اسماعيل در اينجا خواهند بود.
    از تو مى خواهم تا دل هاى مردم را به آنان علاقه مند كنى كه به سوى آنان بيايند تا آن ها در اينجا تنها نمانند، اينجا سرزمينى خشك و بى آب و علف است، تو از ميوه ها و محصولات آن ها را روزى بده، باشد كه شكرگزار تو باشند.
    خدايا ! تو آنچه را كه ما پنهان و آشكار مى داريم، مى دانى، هيچ چيز در زمين و آسمان از تو پوشيده نيست.

    * * *


    دعاى ابراهيم(عليه السلام) را خواندم و ساعت ها به آن فكر كردم و بايد سه نكته را بنويسم:
    * نكته اوّل: ابراهيم(عليه السلام) گفت: "هر كس از من پيروى كند، از تبار من است".
    محمّد حلبى نزد امام صادق(عليه السلام) آمد، او از علاقه مندان به اهل بيت(عليهم السلام) بود، امام صادق(عليه السلام) به او رو كرد و فرمود:
    ــ هر كس شيعه ما باشد و تقوا پيشه كند و اعمال نيك انجام دهد، از ما اهل بيت(عليهم السلام) است.
    ــ چگونه مى شود كه شيعيان شما از شما اهل بيت(عليهم السلام) باشند؟ شما از نسل پيامبر هستيد، بعضى از شيعيان شما، اصلاً عرب نيستند و از سرزمين ديگرى هستند و با شما هيچ نسبتى ندارند.
    ــ آنان از ما هستند، آيا سخن ابراهيم(عليه السلام) را نشنيده اى؟ آنجا كه مى گويد: "هر كس از من پيروى كند، از تبار من است". هر كس از ما پيروى كند، از تبار ما مى باشد.
    اكنون مى فهمم كه معناى اين آيه چيست، پيوند مكتب و عقيده، اصل است، سلمان فارسى از ايران بود و با پيامبر، هيچ پيوند خانوادگى نداشت، امّا پيامبر درباره او فرمود: "سلمان از ما اهل بيت(عليهم السلام) است".
    * نكته دوم: ابراهيم(عليه السلام) گفت: "خدايا ! دل هاى بعضى از مردم را به خاندان من علاقه مند كن".
    شنيده ام كه روزى، امام باقر(عليه السلام) اين آيه را خواند و سپس گفت: "ما از خاندان ابراهيم(عليه السلام) هستيم، فقط ما يادگار آن خاندان هستيم".[109]
    به سخن امام باقر(عليه السلام) فكر مى كنم، اكنون مى فهمم كه چرا دل من، اين گونه بى قرار اهل بيت(عليهم السلام)است. به راستى چرا من حسين(عليه السلام) را دوست دارم، چرا مهدى(عليه السلام) را دوست دارم؟
    جواب اين است: تو دعاى ابراهيم(عليه السلام) را مستجاب كرده اى، اگر من عشق اهل بيت(عليهم السلام) را در سينه دارم، به بركت دعاى ابراهيم(عليه السلام) است.
    نزديك به پنج هزار سال پيش، ابراهيم(عليه السلام) دعا كرد تا مردم خاندان او را دوست بدارند، امروز مهدى(عليه السلام) هم باقيمانده آن خاندان است.
    خدايا ! من ممنون تو هستم، تو دل مرا شيفته مهدى(عليه السلام)نمودى، ممنون تو هستم كه دعاى ابراهيم(عليه السلام) را مستجاب كردى. من بركت دعاى ابراهيم(عليه السلام) را در قلب خود احساس مى كنم، شكرگزار تو هستم، من محبّت مهدى(عليه السلام) را با همه دنيا عوض نمى كنم.
    به قلب من نگاه كن، ببين كه چگونه شيداى حجّت توست، عشق مهدى(عليه السلام)، تنها سرمايه من است، من دوستان او را دوست دارم و با دشمنانش، دشمنم.
    بارخدايا ! من از عشق و محبّت خود به مهدى(عليه السلام) پرده برداشتم، اكنون از تو مى خواهم تا مرا يارى كنى تا در اين راه ثابت قدم بمانم. تو كارى كن كه قلب من براى هميشه از آنِ مهدى(عليه السلام)باشد، تو كارى كن كه من از او دست برندارم.[110]

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۹۹: از كتاب تفسير باران، جلد پنجم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن