وَالَّذِينَ آَتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمِنَ الاَْحْزَابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَلَا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُو وَإِلَيْهِ مَآَبِ (36 )
در سرزمين حجاز، گروهى از يهوديان زندگى مى كردند، آنان خود را "اهل كتاب" مى دانستند و به تورات ايمان داشتند.
آنان از فلسطين و كنار درياى مديترانه كه آب و هواى خوبى داشت به سرزمين حجار آمدند و گرماى سوزان اين منطقه را تحمّل كردند تا بتوانند آخرين پيامبر تو را درك كنند.
وقتى محمّد(صلى الله عليه وآله) به پيامبرى رسيد گروهى از آنان خوشحال شدند و به او ايمان آوردند و سعادت و رستگارى را از آنِ خود كردند، امّا بعضى از آنان با آن كه مى دانستند حقّ با محمّد(صلى الله عليه وآله)است، بناى مخالفت را گذاشتند و مى گفتند چرا قرآن بعضى عقايد آنان را باطل مى داند. يهوديان "عُزَير" را پسر خدا مى دانند، عُزَير پيامبر تو بود و تو او را براى هدايت مردم فرستاده بودى، قرآن اين عقيده را شرك اعلام كرد. اينجا بود كه يهوديان آيات قرآن را انكار كردند.
اكنون تو از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا به آنان چنين بگويد: "خدا به من دستور داده است كه فقط او را بپرستم و هرگز بر او شرك نمىورزم، من مردم را به سوى او دعوت مى كنم و بازگشت همه ما به سوى اوست".
* * *