کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    يوسف: آيه ۴۱ - ۳۶

      يوسف: آيه ۴۱ - ۳۶


    وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الاَْخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الُْمحْسِنِينَ (36 )قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْم لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالاَْخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (37 )وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آَبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ يُدَبِّرُ الاَْمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الاَْرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْم كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَة مِمَّا تَعُدُّونَ (5 )ُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْء ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ (38 ) يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (39 ) مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآَبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَان إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (40 ) يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الاَْخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الاَْمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ (41 )
    يوسف در گوشه زندان به همه نيكى مى كرد، اگر كسى مريض مى شد، از او پرستارى مى نمود، از بينوايان دستگيرى مى كرد، همه شيفته خلق و خوى او شده بودند.[18]
    دو جوان ديگر در زندان با يوسف بودند، آن دو جوان در كاخ شاه مصر خدمت مى كردند، يكى نانوا و ديگرى ساقى بود و به شاه شراب مى داد، مأموران حكومتى به اين دو بدگمان شده بودند و آنان را به جرم مسموم كردن غذاى شاه دستگير كرده بودند.[19]
    شبى، ساقى شاه كه در زندان بود، خواب عجيبى ديد، او خواب ديد انگور را برداشته است و آب آن را مى گيرد تا با آن شراب درست كند. صبح كه شد او نزد يوسف آمد و خواب خود را برايش تعريف كرد و از او خواست تا اين خواب را تعبير كند، زيرا همه يوسف را به نيكوكارى مى شناختند.
    نانواى كاخ شاه هم به يوسف گفت: من هم در خواب ديدم كه نانى را بر روى سر گذاشته ام و مى برم و پرندگان به آن نان نوك مى زنند و از آن مى خورند.
    وقتى يوسف اين دو خواب را شنيد، فورى آن را تعبير كرد و گفت كه ساقى به زودى از زندان آزاد مى شود و نزد شاه مقام بالايى مى گيرد، امّا نانوا به زودى اعدام مى شود، يوسف دلش به حال نانوا سوخت، مرگ او بسيار نزديك بود، آيا يوسف مى تواند او را به يكتاپرستى دعوت كند؟ (مردم مصر بُت پرست بودند و بُت ها را شريك خدا مى دانستند).
    يوسف بايد معجزه اى نشانِ او بدهد تا به يوسف اطمينان كند، اكنون يوسف با هر دو نفر چنين مى گويد: "من همانند شما در گوشه زندان هستم، امّا چون با غيب و وحى ارتباط دارم، مى دانم كه ساعتى ديگر چه نوع غذايى براى شما مى آورند و چه كسى آن را مى آورد، آن غذا را خانواده هايتان فرستاده اند تا مسئولان زندان آن را براى شما بياورند، من شما را از ويژگى آن غذا باخبر مى كنم، اين علم غيب است كه خداى يگانه به من داده است".
    يوسف ويژگى غذا را براى آنان مى گويد، ساعتى بعد غذا را براى آنان مى آورند، آنان با كمال تعجّب مى بينند كه سخن يوسف درست بود، يوسف زمينه را مناسب مى بيند و شروع به سخن مى كند و از يكتاپرستى سخن مى گويد:

    * * *


    من دين كسانى كه به خداى يگانه و روز قيامت ايمان ندارند، قبول ندارم، از همه بُت ها بيزارم و فقط خداى يگانه را مى پرستم.
    من از دين نياكان خود، ابراهيم و اسحاق و يعقوب(عليهم السلام)پيروى مى كنم، شايسته ما نيست كه براى خدا شريكى قرار دهيم.
    اين يكتاپرستى، نعمتى است كه خدا بر ما و بر همه انسان ها ارزانى كرده است ولى بيشتر مردم شكرگزار خدا نيستند و به جاى پرستش او، بُت هاى بى جان را مى پرستند.
    اى دوستان من كه در اين زندان با من هستيد، از شما سؤال مى كنم: آيا بُت هاى گوناگون كه از سنگ و چوب و طلا و نقره تراشيده شده اند و هيچ سود و زيانى ندارند، بهترند يا خداى يگانه كه هر چيزى در دست قدرت اوست؟
    اين بُت هايى كه شما مى پرستيد، فقط نام هايى بى حقيقت هستند، شما و پدران شما اين بُت ها را ساخته ايد و براى آن ها نام هايى انتخاب كرده ايد.
    شما آن ها را شفيع خود مى دانيد، امّا آن ها هرگز نمى توانند شفيع شما باشند، شما آن ها را به خيال خود، شريك خدا مى دانيد، خدا هرگز دليل و حجّتى براى پرستش بُت ها نفرستاده است.
    تنها فرمانرواى جهان، خداست و او فرمان داده است كه فقط او را بپرستيد، اين، دين پابرجاست امّا بيشتر مردم نمى دانند.

    * * *


    اكنون ديگر وقت آن است كه يوسف خواب ها را تعبير كند: "اى دوستان من ! يكى از شما سه روز ديگر بيشتر در زندان نمى ماند، او روز چهارم آزاد مى شود و به كار قبلى خود بازمى گردد و به شاه شراب مى دهد، امّا ديگرى چند روز ديگر به دار مجازات آويخته مى شود و آن قدر بالاى دار مى ماند كه پرندگان مغز سر او را مى خورند".
    يوسف تصريح نكرد كه دقيقاً تعبير خواب آن دو نفر كدام است، او به صورت سربسته سخن گفت، امّا با توجّه به مناسبت خواب ها هركدام فهميدند كه تعبير خوابشان چيست.
    نانوا رو به يوسف كرد و گفت:
    ــ اين سخن تو درست نيست ! من اصلاً خوابى نديده ام.
    ــ آنچه گفتم همان خواهد شد، تعبير خواب شما همين است كه گفتم.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۵: از كتاب تفسير باران، جلد پنجم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن