سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۹۷. کتاب دعا کنید برایم | |
تعداد بازديد : | ۶۴ |
موضوع: | امام دوازدهم |
نويسنده: | مهدي خداميان آراني |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | ۱۴۰۰ |
انتشارات: | اعتقاد ما |
در باره کتاب : |
بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَـنِ الرَّحِيمِ
جوان بودم و مشتاق معرفت. آن روزها بود كه با كتاب "مِكيالُ الْمََكارِم" آشنا شدم، بارها آن كتاب را خواندم و هر بار كه آن را مى خواندم به اهميّت دعا براى ظهور بيشتر پى مى بردم.
كم كم اين باور در من شكل گرفت كه مهم ترين بخش آن كتاب، بخشى است كه درباره اثرهاى دعاى ظهور سخن مى گويد، پس تصميم گرفتم تا آن بخش را گلچين كنم و آن را براى جوانانِ اين روزگار به زبانى ساده و گويا، بازنويسى كنم.
اكنون خدا را سپاس مى گويم كه به من توفيق انجام اين كار را داد و من اين كتاب را نوشتم، در اين كتاب تلاش كرده ام تا مطالب مهم تر را بازگو كنم، من مى دانم كه زمانه عوض شده است و جوانان حوصله خواندن كتاب هاى طولانى را ندارند، پس مراعات اين نكته را نمودم و كتاب را مختصر نوشتم تا جوانان به مطالعه آن رغبت كنند.
سلام بر تو اى آقاى من! اى مولاى من! دوست دارم هميشه سلام خود را به شما هديه كنم و در همه لحظه ها بر تو سلام مى كنم! تو همان موعودى هستى كه خدا وعده آن را به اهل ايمان داده است، تو سرانجام مى آيى و جهان را پر از عدل و داد مى كنى! آرى، سرانجام مى آيى و دل هاى شيعيانت با ظهور تو، غرق شادمانى مى شود.
مى دانم كه چقدر شيعيانت را دوست دارى، وقتى شادى آنها را مى بينى شادمان مى شوى، دوست دارى غمى به دل آنها نباشد، هر چند آنها تو را نمى بينند، ولى از حال و روز آنها خبر دارى، آنها را مى بينى، صدايشان را مى شنوى و به اذن خدا به آنها نزديك هستى، خدا تو را خزانه دار علم و دانش خود قرار داده است و به همين دليل بر آنچه بر شيعيانت مى گذرد باخبر هستى.
آقاى من! تو از شيعيانت خواستى تا براى ظهور تو، بيشتر دعا كنند، اين پيام تو است: "براى ظهورم بسيار دعا كنيد كه اين زياد دعا كردن براى ظهور، گشايش امر خود شماست". اين پيام مهم تو بود.
امروز تو از ديده ها پنهان و پشت پرده غيبت هستى و شيعيان نمى توانند تو را ببينند، .مهم ترين وظيفه آنها در اين روزگار، دعا براى ظهور توست تا از زندانِ غيبت آزاد گردى.
تو از شيعيانت انتظار دارى كه بيشتر برايت دعا كنند و اين گونه به ياد تو باشد و تو را از ياد نبرند، كسى كه براى تو دعا مى كند، باور قلبى اش به تو قوى تر مى شود و از وسوسه شيطان نجات پيدا مى كند، دعا براى ظهور تو، عصاره همه خوبى ها است.
اگر كسى از من سؤال كند: مهم ترين پيام مهدى(عليه السلام) براى شيعيان چيست؟ من در پاسخ به او آن پيام تو را بازگو مى كنم كه از شيعيانت خواستى براى ظهور تو بسيار دعا كنند. باور من اين است كه اين پيام، سبك زندگى شيعه را در عصر غيبت مى سازد، به شيعه هويّت مى دهد، به بركت اين پيام، شيعه از نااميدى نجات پيدا مى كند و باور به آينده اى زيبا در قلب او شكل مى گيرد، در اوج سختى ها و مشكلات، اميدش را از دست نمى دهد و به سرچشمه اميد وصل مى شود.
من در اينجا از آرزوى خود سخن مى گويم: چطور همه ما سوره حمد را حفظ كرده ايم زيرا در نماز بايد آن را بخوانيم، پس چقدر خوب است كه اصل پيام تو را كه به عربى است حفظ كنيم و آن را به خاطر داشته باشيم، زيرا همين پيامِ عربى، رمز هويّت ماست:
"اَكْثِروا الدُّعاءَ بِتَعجيلِ الْفَرَجِ فَاِنَّ فى ذالِكَ فَرَجَكُم".
نام او "ابراهيم بن شعيب" بود، او يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) بود كه به سفر حج رفته بود، در روز عرفه در صحراى عرفه دست به دعا برداشته بود، او مانند ابر بهار گريه مى كرد و دعا مى كرد. يكى از دوستانش نزد او رفت و به او چنين گفت: امروز خيلى گريه كردى و دعا كردى، ديگر كافى است!
او چنين پاسخ داد: امروز براى خودم حتّى يك دعا هم نكردم! اينجا بود كه دوست او تعجّب كرد و گفت: پس اين همه وقت به چه كسى دعا مى كردى؟ او پاسخ داد: من براى دوستان خود دعا مى كردم; زيرا از امام صادق(عليه السلام) شنيدم كه فرمود: "هر كس كه براى برادر خود دعا كند خداوند فرشته اى را مأمور مى كند تا آن فرشته همان دعا را كه او براى برادر مؤمن خود كرده است در حقّ او بنمايد"، به خاطر اين سخن امام صادق(عليه السلام) من براى دوستانم دعا مى كنم; من هر دعايى داشتم، آن دعا را براى ديگران خواستم تا آن فرشته، همان را براى من بخواهد و دعا كند; زيرا من در استجابت دعاى خود شك دارم; ولى مى دانم دعاى آن فرشته حتماً مستجاب مى شود!
اين ماجرا مرا به فكر فرو برد، اين وعده امام صادق(عليه السلام) است كه هر كس براى مؤمنى دعا كند، فرشته براى او همان دعا را مى نمايد، به راستى اگر براى تو كه مولاى من هستى دعا كنم حتماً آن فرشته در حق من دعا مى كند، وقتى من از خدا مى خواهم تا تو را از زندان گرفتارى ها نجات بدهد، آن فرشته هم دعا مى كند كه من از گرفتارى ها نجات پيدا كنم، اين راز مهمى است كه بايد به آن توجه كرد.
مولاى من! من افرادى را ديده ام كه گرفتار بوده اند و مشكلات زيادى داشته اند، امّا به جاى آنكه براى رفع گرفتارى خود دعا كنند، براى تو دعا كرده اند و خدا گرفتارى آنان را برطرف كرده است، آرى، كسى كه براى تو دعا كند، فرشتگان در حقّ او دعا مى كنند...
شيطان دشمن سعادت انسان است، او سوگند ياد كرده است كه انسان ها را گمراه كند و به خاك سياه بنشاند، براى همين او همه تلاش خود را به كار مى برد، او شيعيان را به حال خود رها نمى كند، بلكه براى گمراهى آنان بيشتر تلاش مى كند، من به خدا پناه مى برم از دست وسوسه هاى اين دشمنى كه لحظه اى غافل نمى شود، او هر لحظه به دنبال گمراهى من است، او مى داند كه باور و اعتقاد من چقدر ارزش دارد، او مى داند من چه گوهر ارزشمندى در دست دارم، پس تلاش مى كند تا من آن را از دست بدهم و به جاى "ايمان" به سوى "شك" و "ترديد" گام بردارم.
به راستى من چه بايد بكنم؟ در مقابل اين شيطان چه كارى از دست من بر مى آيد؟ هيچ چيز بهتر از راستگويى نيست، به ياد دارم كه يك بار نااميد شدم وقتى قدرت شيطان را ديدم كه چگونه با روح و جان من بازى مى كند و چنان بر من هجوم مى آورد كه من تاب و توان مقابله با او را ندارم، اين نااميدى از مبارزه با شيطان، درد جانكاهى براى من بود، اينجا بود كه از تو كمك خواستم تا يارى ام كنى و يارى تو به من رسيد و مرا نجات داد، يارى تو، آشنايى من با اين حديث پيامبر بود كه چقدر زيبا و اميدبخش است.
روزى از روزها پيامبر به يارانش فرمود: آيا مى خواهيد كارى كنيد كه شيطان از شما خيلى دور شود؟ فاصله مشرق زمين تا مغرب آن چقدر است؟ آيا مى خواهيد شيطان به همين اندازه از شما فاصله بگيرد؟ بدانيد كه روزه گرفتن، صورت شيطان را سياه مى كند، صدقه دادن، كمر او را مى شكند، دوستى در راه خدا و همكارى در كار نيك، اميدش را نااميد مى كند، وقتى شما از گناهان خود استغفار مى كنيد رگِ قلب او را پاره مى كنيد.
چه راه حل زيبايى! اگر من اين كارها را انجام بدهم، شيطان از من فاصله مى گيرد، من اكنون خدا را شكر مى كنم كه هر روز صبح براى سلامتى تو، صدقه مى دهم، اين چه توفيق بزرگى بود و من خبر نداشتم كه صدقه دادن باعث شكستن كمر شيطان مى شود، وقتى من به نيّت سلامتى تو، صدقه مى دهم اثر و قدرت آن خيلى زيادتر مى شود، از امروز به بعد تصميم مى گيرم هرگز از صدقه دادن براى سلامتى تو، غافل نشوم، دوستان و فرزندان خود را هم به اين كار تشويق مى كنم.
در اينجا مى خواهم ماجراى "عبد الرحمان اصفهانى" را نقل كنم، او يكى از شيعيان امام هادى(عليه السلام) بود و در اصفهان زندگى مى كرد و خدا به او ثروت فراوانى داده بود، او همواره پنجاه هزار سكّه طلا در خانه داشت (به غير از خانه و املاك ديگرى كه متعلّق به او بود). خدا به او ده پسر داده بود.
كسانى كه او را مى شناختند مى دانستند كه روزگارى او فقير بود و اصلاً خدا به او فرزند هم نمى داد، براى همه سؤال بود كه چگونه به يكباره ثروت به او رو كرد و زندگى او از اين رو به آن رو شد، او چه كار كرده بود كه زندگى اش اين گونه بركت گرفته بود.
از طرف ديگر، در منطقه اى كه او زندگى مى كرد همه از اهل سنّت بودند، در ميان آن جمعيت، فقط او بود كه شيعه بود، به راستى چه اتقافى افتاده بود كه او را شيعه اهل بيت(عليهم السلام) كرده بود؟
وقتى يكى از دوستانش از او اين سؤال را پرسيد او ماجراى خود را اين گونه بازگو كرد: همه مردم متوكّل عبّاسى را به عنوان خليفه مى شناختند و او را سايه خدا بر روى زمين معرفى مى كردند، من كه شخصى فقير بودم از وضعيت جامعه ناراضى بودم و گاه گاهى در سخنان خود از حكومت گلايه مى كردم. در آن زمان فرماندار اصفهان به مردم ظلم زيادى مى كرد، اصفهان يكى از شهرهايى بود كه متوكّل، فرماندار براى آن معيّن مى كرد. مردم اصفهان كه شجاعت مرا ديدند از من خواستند تا به سامرا بروم و به متوكّل خبر بدهم كه فرماندار اصفهان در حق مردم ظلم مى كند. من پيشنهاد آنان را پذيرفتم و راهى سامرا شدم، سامرا پايتخت حكومت بود.
روزگار سختى است، "آخر الزمان" است، سپاه سياهى ها جلوه نمايى مى كند، روز به روز سلطه سياهى ها بيشتر و بيشتر مى شود، ابرهاى فتنه آسمان دل ها را فرا مى گيرد، غفلت بر همه جا سايه مى افكند و اينجاست كه براى خيلى ها دين دارى سخت مى شود، تشخيص حق از باطل مشكل مى شود، خيلى ها فريب فتنه ها را مى خورند، به اسم حق در دام باطل گرفتار مى شوند و به سپاه شيطان مى پيوندند.
در اين روزگار چه بايد كرد؟ چگونه مى توان از فتنه هاى سخت آن، نجات پيدا كرد؟ چگونه مى توان بر سپاه سياهى ها پيروز شد و ايمان و باور قلبى را حفظ كرد؟
راه حل را فقط بايد در سخن امام حسن عسكرى(عليه السلام) جويا بشويم...
* * *
يك روز پيامبر به ياران خود رو كرد و چنين فرمود: "من در روز قيامت از چهار نفر شفاعت خواهم كرد هرچند كه گناهان زيادى داشته باشند: كسى كه خاندان مرا يارى كند، كسى كه حاجت هاى آنان را برآورده كند، كسى كه با قلب و زبانش آنان را دوست بدارد، كسى كه سختى را از آنان دور گرداند".
وقتى اين حديث را مى خوانم به فكر فرو مى روم، تو امروز يادگار پيامبر هستى، آقا و سرور خاندان پيامبر به حساب مى آيى، كسى كه براى ظهور تو دعا مى كند با اين كار تو را يارى كرده است، تو خودت از شيعيانت خواستى تا براى ظهورت، بسيار دعا كنند، پس كسى كه به اين فرموده تو عمل كند، تو را يارى كرده است.
تو امروز در زندان سختى ها گرفتار آمده اى، كسى كه شبانه روز براى ظهور تو دعا مى كند در واقع از خدا مى خواهد تا آن سختى ها از تو دور شود، همچنين او با دعا كردن براى تو، ثابت كرده است كه تو را دوست دارد.
اكنون روشن و آشكار مى شود آن كسى كه براى تو دعا كند از شفاعت پيامبر در روز قيامت بهره مند خواهد شد، در روزى كه مردم هيچ پناهى ندارند و همه از هم فرار مى كنند، پيامبر به يارى او خواهد آمد و او با شفاعت پيامبر به بهشت وارد خواهد شد و در آغوش رحمت خدا جاى خواهد گرفت.
معتبرترين كتاب شيعه، كتاب "كافى" است كه شيخ كلينى آن را در قرن چهارم هجرى نوشته است، اكنون مى خواهم حديثى را از اين كتاب بنويسم، من بر اين باورم كه اين حديث، بسيار معتبر است زيرا همه كسانى كه آن را نقل كرده اند مورد اعتماد بوده اند، اين حديث از امام صادق(عليه السلام) است، آن حضرت چنين فرموده است: "وقتى شخصى براى مؤمنى دعا مى كند، خدا روزى خود آن شخص را زياد مى كند و بلاها را از او دور مى گرداند".
آرى، دعا براى مؤمن باعث مى شود كه رحمت خدا به جوششش بيايد، اينجاست كه رزق و روزى همانند ابر بهار باريدن مى گيرد و بلاها از آن شخص دور مى گردد.
وقتى من اين حديث را خواندم به فكر فرو رفتم، زيرا فهميدم خدا خيلى دوست دارد كه ما، مؤمنان را دعا كنيم، وقتى در حق مؤمنان دعا مى نماييم خدا رحمت گسترده خود را نازل مى كند، چه بسا قرار است من به بيمارى سختى مبتلا شوم يا گرفتارى خاصى براى من پيش آيد، ولى وقتى براى مؤمنان دعا مى كنم خدا آن بيمارى يا بلا را از من دور مى كند.
اگر دعا به مؤمنان اين آثار را دارد، پس دعا به تو كه مولاى مؤمنان هستى چه آثارى خواهد داشت؟ روشن و واضح است كه اگر من براى تو دعا كنم و ظهور تو را از خدا بخواهم، خدا رحمت بيشترى بر من نازل مى كند و فقر، فلاكت و بلاها را از من دور مى گرداند.
هيچ بلايى بدتر از اين نيست كه انسان گرفتار دل مردگى بشود، چنين كسى هميشه افسرده است و هيچ چيز نمى تواند به او شادى بدهد، زيرا او در درون از زندگى خالى شده است، او زنده است ولى بهره اى از زندگى ندارد.
درد انسانِ امروز همين دل مردگى است، او خيال مى كند با پناه بردن به جلوه هاى پرفريب دنيا مى تواند از اين درد نجات پيدا كند، ولى دلى كه مرده است شايد به دنيا مشغول شود و لحظاتى اداىِ شادى دربياورد، امّا اين كار فايده اى ندارد، شور و نشاط درونى چيزى نيست كه بتوان آن را با جلوه هاى دنيايى خريدارى كرد.
به راستى چگونه مى توان از اين درد رهايى يافت؟ چگونه مى توان دلى زنده داشت و زندگى واقعى را تجربه كرد؟ حياتِ دل به چيست؟ چقدر خوب است كه در اينجا سخنى از امام رضا(عليه السلام) را بازگو كنم، آن حضرت چنين فرمود: "اگر كسى در مجلسى بنشيند كه امر ما زنده مى شود، دل او در روزگارى كه همه دل ها مى ميرد زنده مى ماند".
آرى، شركت در مجلسى كه با ياد اهل بيت(عليهم السلام) همراه است باعث مى شود انسان دچار دل مردگى نشود، كسى كه دلش با ياد اهل بيت(عليهم السلام)عجين شده است به زندگى واقعى دست يافته است.
آقاى من! تو پيمان بزرگ خدايى! همان پيمانى كه خدا بر آن تأكيد زيادى كرده است. من بر سر آن پيمان بزرگ هستم، پيمانى كه خدا از من گرفته است. آن روزى كه خدا روح مرا آفريد، از من پيمان گرفت. روزى كه خدا هم در قرآن از آن اين گونه ياد مى كند: (أَلَستُ بِرَبِّكُم قَالُوا بَلَى...).
خدا آن روز با همه سخن گفت، او به همه چنين گفت: آيا من خداى شما نيستم؟ همه در جواب گفتند: آرى! شهادت مى دهيم كه تو خداى ما هستى. بعد از آن، خدا پيامبران خود را معرّفى كرد و سپس نوبت به معرّفى كسانى رسيد كه جانشينان پيامبران بودند. خدا آنان را نيز معرّفى كرد، او به همه دستور داد تا از پيامبران و جانشينان آن ها اطاعت كنند. آن روز خدا از تو سخن گفت. اين سخن خدا بود: "من با مهدى، دين خود را يارى خواهم نمود".
آن روز بود كه من با تو آشنا شدم، تو را شناختم و به مقام تو اعتراف نمودم.
آرى! خدا از من پيمان گرفته است و در قرآن بارها از اين عهد و پيمان ياد كرده و به من هشدار داده و از من عهد گرفته است كه آن پيمان را نشكنم. وقتى من براى ظهور تو دعا مى كنم، اعلام مى دارم كه بر سر آن پيمان خود، وفادار مانده ام، اين دعا نشانه آن است كه بر سر عهدم مانده ام و همين باعث مى شود كه خدا از من راضى و خشنود باشد.
اسم او "هشام بن حَكَم" بود، اهل كوفه بود، او شنيده بود كه امام صادق(عليه السلام)براى حج به مكّه سفر مى كند، براى همين به سوى مكّه حركت كرد تا علاوه بر انجام حجّ، امام زمانش را هم ببيند.
وقتى همه حاجيان به سرزمين "مِنا" كوچ كردند، او هم به آنجا رفت، مراسم قربانى را انجام داد و سپس به سوى خيمه امام صادق(عليه السلام)حركت كرد، وقتى وارد خيمه شد، سلام كرد و امام به مهربانى جواب او را دادند و او را به بالاى مجلس فراخواندند.
معلوم بود كه جوان است، صورتش، موى كمى داشت. در آن مجلس، ريش سفيدانى كه رئيس قوم و قبيله خود بودند، حضور داشتند و اين رفتار امام برايشان سنگين و گران آمد، آنان با خود گفتند: مگر اين جوان كيست كه امام اين گونه او را احترام مى كند؟
امام رو به همه كرد و گفت: "اين جوان، با دل، زبان و دست خود ما را يارى مى كند".
"مُلْتَزَم" نام قسمتى از كعبه است كه فضيلت زيادى دارد، همان جايى كه وقتى آدم(عليه السلام) در هنگام طواف كعبه به آنجا رسيد خدا به او وحى كرد: "اى آدم هر كس از فرزندان تو در اين مكان به گناهان خود اعتراف كند و از من بخواهد كه گناهان او را ببخشم، من او را مى بخشم".
وقتى طواف كعبه را از مقابل "حجرالاسود" آغاز مى كنم و كعبه را دور مى زنم به سوى "رُكن يَمانى" مى روم، حدود يك متر و نيم قبل از ركن يمانى، "مُلتَزَم" قرار دارد. دعا در اين مكان مستجاب است و در آنجا خدا حاجت هاى بندگان خود را خيلى سريع مى دهد.
وقتى هفت دور گرد كعبه طواف كنم و در دور آخر كنار مُلتَزَم برسم خدا دستور مى دهد تا همه درهاى بهشت به سوى من باز شوند! آن وقت است كه مى توانم حاجت هاى مهمّ خودم را به خدا بگويم زيرا درياى رحمت خدا به سوى تو باز شده است، اين نتيجه يك طواف كعبه است.
در اينجا مى خواهم حديثى از امام صادق(عليه السلام) را بازگو كنم، آن حضرت فرمود: "برآورده كردن حاجت مؤمن بهتر از ده طواف است".
نام او عُقبه بود، به خانه امام صادق(عليه السلام) آمده بود تا از سخنان آن حضرت بهره ببرد. امام صادق(عليه السلام) به او رو كرد و فرمود:
ــ اى عُقبه ! شيعه ما لحظه جان دادن، با منظره اى روبرو مى شود كه او را بسيار خوشحال مى كند و باعث روشنى چشم او مى شود.
ــ شيعه شما چه مى بيند؟
ــ شيعه ما، در لحظه آخر، پيامبر و على(عليه السلام) را مى بيند.
آيا زندگى، همان زنده بودن است؟ آيا خوردن و آشاميدن و بهره بردن از لذّت هاى حيوانى، معناى زندگانى است؟ زنده بودن، يك حركت افقى است، از گهواره تا گور، امّا زندگى يك حركت عمودى است، از زمين تا اوج آسمان ها ! خدا مرا آفريد و در من حسّ كمال گرايى را قرار داد، زنده بودن هيچ گاه، مرا سير نمى كند.
اگر در جستجوى زندگى هستم بايد به آيه ۲۴ سوره "انفال" توجه كنم، آنجا كه خدا چنين مى گويد: "اى كسانى كه ايمان آورده ايد، وقتى من و پيامبر شما را به سوى چيزى فرا مى خوانيم كه به شما زندگى مى بخشد، ما را اجابت كنيد". خدا در اين آيه همه را به سوى زندگى فرا مى خواند.
* * * اهل شام بود و در دمشق زندگى مى كرد، اسم او "ابو رَبيع" بود، او بارها اين آيه را خوانده بود و درباره آن فكر كرده بود. او مى خواست بداند منظور خدا از اين سخن چيست؟ خدا و پيامبر، مردم را به چه چيزى دعوت كرده اند؟ آن چيزى كه باعث زندگى حقيقى مى شود چيست؟
خيلى از ما به زيارت حرم "عبدالعظيم حسنى" در "شهر رى" رفته ايم، او امامزاده اى باعظمت است و شيعيان به او علاقه زيادى دارند، وقتى كسى نمى تواند به كربلا برود اگر به حرم او برود خدا به او ثواب زيارت كربلا مى دهد.
او حديث مهمى را روايت كرده است، من مى خواهم آن حديث را در اينجا بازگو كنم، او آن حديث را از امام جواد(عليه السلام) از حضرت على(عليه السلام) نقل كرده است، آرى، حضرت على(عليه السلام)فرمودند: "زمانى مى آيد كه مهدى ما از ديده ها پنهان مى شود و روزگار غيبت به درازا مى كشد، گويا من شيعيان خود را مى بينم كه در آن روزگار به دنبال پناهگاهى مى گردند امّا پناهى نمى يابند. هر كس در آن روزگار بر دين خود ثابت بماند و در دلش به خاطر طولانى شدن غيبت امامش، شك و ترديد نيايد در روز قيامت با من در درجه و مقام من خواهد بود".
آرى، درست است كه در روزگار غيبت، سختى ها پشت سر هم مى آيند و فتنه ها هجوم مى آورند و سپاه شيطان جلوه نمايى مى كند، ولى كسى كه در اعتقادش ثابت بماند و شك به دل خود راه ندهد و بر عهد ولايت پايدار بماند در روز قيامت در بالاترين نقطه بهشت، همسايه حضرت على(عليه السلام) خواهد بود. شايد عدّه اى از اين جمله من تعجّب كنند، من چاره اى ندارم جز اين كه عبارت عربى حديث را در اينجا نقل كنم: "فَهُوَ مَعي في دَرَجَتي يَومَ القيامَةِ": "او در روز قيامت با من و در درجه من خواهد بود".
چقدر خوب بود كه ما اين جمله عربى را حفظ مى كرديم و هر گاه كه شيطان مى خواست ما را نااميد كند، اين جمله را بازگو مى كرديم كه از دسيسه هاى او نجات پيدا كنيم، شيعه در روزگار غيبت اين قدر مقام و ارزش پيدا مى كند، وقتى كه سياهى ها همه جا را فرا مى گيرد، آن شيعه اى كه با دعاى ظهور به عهد خود وفادار مى ماند چنين مقامى پيدا مى كند.
يك روز پيامبر به مردم رو كرد و چنين فرمود: "خوشا به حال كسى كه مهدى(عليه السلام) را درك كند، كسى كه قبل از قيام مهدى(عليه السلام) از او پيروى كند و به او ايمان داشته باشد و به يازده امام قبل از او هم باور داشته باشد و از دشمنان آنان بيزار باشد، پس او از دوستان من و گرامى تر فرد در نزد من خواهد بود".
اين حديث هم جلوه اميد در دل انسان مى شود، تأكيد مى كنم: روزگار غيبت، روزگار سختى ها است امّا در اين روزگار انسان مى تواند به آنجا برسد كه از مردم همه زمان ها نزد پيامبر عزيزتر باشد، مگر ما باور نداريم كه پيامبر (به اذن خدا) زنده است، او مى بيند و مى شنود، او در حق دوستانش دعا مى كند، اگر پيامبر زنده است پس همين الان مؤمنانى كه به عهد خود پايدار مانده اند نزد پيامبر از همه كس عزيزتر هستند، پيامبر آنان را بيش از همه دوست دارد و در حقّ آنان دعا مى كند.
پيامبر در اين حديث، چنين فرموده است: "هر كس قبل از قيام مهدى از او پيروى كند و به او ايمان داشته باشد"، اكنون به اين جمله حديث فكر مى كنم، روشن است كه هر كس الان كه عصر غيبت است براى ظهور دعا كند به اين حديث عمل كرده است، پيامبر از ما مى خواهد تا در اين روزگار بر عهد خود پايبند باشيم، دعاى ظهور همان وفادارى به عهد و پيمان ولايت است، كسى كه براى ظهور تو دعا مى كند از تو پيروى مى كند زيرا تو از همه خواسته اى تا براى ظهور تو بسيار دعا كنند، كسى كه براى تو دعا مى كند در واقع از دستور تو پيروى كرده است و به آن مقام مى رسد كه پيامبر او را بيش از همه دوست مى دارد و در روز قيامت او از دوستان پيامبر خواهد بود.
جابر يكى از ياران امام باقر(عليه السلام) بود، يك روز امام به او چنين فرمود: "زمانى فرا مى رسد كه مهدى(عليه السلام) از ديده ها پنهان مى شود، خوشا به حال كسانى كه در آن روزگار بر ولايت او پايدار بمانند، آنان چنان مقام پيدا مى كنند كه خدا با آنان اين گونه سخن مى گويد: اى بندگان من! شما به مهدى ايمان آورديد، پس شما را به ثواب فراوان بشارت مى دهم. اى بندگان من! به خاطر شما باران را بر زمين نازل مى كنم و بلاها را از اهل زمين برطرف مى نمايم، اگر شما نبوديد، عذاب خود را بر مردم اين روزگار نازل مى كردم". جابر سؤال كرد: "بهترين كارى كه مؤمن در آن روزگار انجام مى دهد چيست؟"، امام فرمود: "مؤمن بايد زبان خود را حفظ كند تا رازى را آشكار نسازد و همواره در خانه اش باشد تا به فتنه مبتلا نشود".
اين حديث مقام كسى را بازگو مى كند كه در روزگار غيبت به عهد و پيمانى كه با تو بسته است پايدار بماند، او به آنجا مى رسد كه خدا با او اين گونه سخن مى گويد، بارانى كه از آسمان نازل مى شود كنايه از رحمت خداست، هر رحمتى كه از طرف خدا براى مردم مى رسد به بهانه وجود آن مؤمنان است، بلاها به خاطر وجود آنان برطرف مى شود، اين مقامى بس بزرگ است.
كسى كه براى ظهور تو دعا مى كند و ظهور تو را از خدا طلب مى كند، همان كسى است كه بر ولايت تو پايدار مانده است، او با دعاى ظهور ثابت مى كند كه بر عهد ديرين خود وفادار مانده است، او همان كسى كه خدا با او اين گونه سخن مى گويد. آرى، دعا براى ظهور تو انسان را به اين جايگاه و مقام بلند مى رساند...
يك روز حضرت على(عليه السلام) به ياران خود چنين فرمود: "روز قيامت كه فرا برسد من كنار پل صراط مى ايستم و چنين دعا مى كنم: خدايا! شيعيان و دوستان مرا كه در دنيا از من پيروى كردند به سلامت بدار تا بتوانند از پل صراط عبور كنند! پس خدا در پاسخ به من چنين مى گويد: يا على! دعاى تو را مستجاب كردم! آن وقت است كه هر كدام از شيعيان كه از من پيروى كردند و مرا يارى كردند و با دشمنانم، دشمنى كرده اند از هفتاد هزار نفر شفاعت مى كند!".
اين وعده اى است كه خدا به حضرت على(عليه السلام) داده است، هر شيعه اى كه از على(عليه السلام)پيروى كند و او را يارى كند و با دشمنان حق، دشمنى كند در روز قيامت مى تواند هفتاد هزار نفر را شفاعت كند، اين مقامى بس بزرگ است.
اكنون كه اين حديث را خواندم به فكر فرو مى روم: در اين روزگار غيبت، پيروى از على(عليه السلام) چيست؟ چگونه مى توان على(عليه السلام) را يارى كرد؟ روشن و واضح است كه اين پيام على(عليه السلام) است: "از مهدى من پيروى كنيد و او را يارى كنيد".
مولاى من! كسى كه براى ظهور دعا مى كند، تو را يارى كرده است و از تو پيروى كرده است، پيروى از تو همان پيروى از على(عليه السلام) است، يارى كردن تو همان يارى كردن على(عليه السلام) است، زيرا ولايت تو، همان ولايت على(عليه السلام) است. از آنچه گفتم روشن مى شود كه اگر كسى با اخلاص براى ظهور تو، دعا كند، در روز قيامت مى تواند در حق هفتاد هزار نفر شفاعت كند تا همه آنان از پل صراط به سلامت عبور كنند و اين مقامى بس بزرگ است. آرى، روز قيامت روز آقايى كسى است كه براى ظهور دعا مى كند، هر چند كه مردم اين روزگار قدر او را ندانند و او را خوار و ذليل بشمارند، كسى كه براى ظهور دعا مى كند صبر پيشه مى كند تا در روز قيامت خدا، مقام و ارزش او را براى همه آشكار و هويدا سازد...
در اينجا مى خواهم حديث ديگرى از پيامبر نقل كنم، آن حضرت فرمود: "اگر شخصى ببيند برادر مسلمانش غم و غصّه اى دارد پس با جمله اى غم و غصه او را برطرف كند پس آن شخص در سايه رحمت خدا خواهد بود و تا زمانى كه در حال گفتگو با آن مسلمان است رحمت خدا بر او فرود مى آيد".
آرى، وقتى من مى بينم كسى گرفتار غم و اندوهى شده است پس اگر در حضور او دست به دعا بردارم و در حق او دعا كنم، دل آن مؤمن شاد مى شود، پس خدا مرا در سايه رحمت خود قرار مى دهد و تا زمانى كه دعا مى كنم رحمت خدا بر من نازل مى شود.
اين روزگار، روزگار غربت و مظلوميت توست، تو همان آقايى هستى كه مردم تو را از ياد برده اند! من فداى تو بشوم كه آواره بيابان ها هستى و از همه جا طرد شده اى! من فداى شما بشوم تنها و غريب مانده اى! دشمنان براى تو نقشه ها مى كشند، اگر به تو دسترسى پيدا كنند مى خواهند تو را قطعه قطعه كنند.
اكنون كه معلوم شد تو در غم و غصه اى و گرفتار سختى ها هستى و در زندان غيبت گرفتار شده اى، اگر براى تو دعا كنم و از خدا بخواهم ظهور تو را برساند و تو را از اين سختى ها نجات بدهد، پس حتماً دل تو شاد مى شود، زيرا تو صداى مرا مى شنوى و از دعاى من باخبرى. وقتى پيامبر وعده داد كه اگر دل برادر مؤمن خود را با جمله اى شاد كنم، در سايه رحمت خدا قرار مى گيرم، پس اگر با دعايى دل تو را (كه آقاىِ مؤمنان هستى) شاد كنم حتماً رحمت خاص خدا بر من نازل مى شود، آرى، تا زمانى كه زبانم به دعا براى تو گوياست، آن رحمت خدا بر من نازل مى شود و من در سايه رحمت خدا هستم...
وقتى مرگ يك مسلمان فرا مى رسد پيكر او را غسل داده، او را كفن مى كنند و به خاك مى سپارند، آن لحظه، لحظه سختى است، ترس و وحشت، تنهايى و پريشانى سراغ او مى آيد، ناگهان در سمت راست قبر درى از نور گشوده مى شود، جوان زيبارويى سلام مى كند، با اين سلام، همه غم و غصّه ها از ياد مى رود، آن جوان زيبا مى گويد: "يادت هست در دنيا، برادران مؤمن خود را شاد نمودى! من همان شادمانى اى هستم كه در دل آن مؤمنان، ايجاد كردى! من آمده ام تا در اين لحظه تنهايى و غربت مونس تو باشم. روز قيامت هم كه سر از قبر بردارى همه جا همراه تو خواهم بود و تو را يارى خواهم كرد تا آنجا كه از پل صراط بگذرى و وارد بهشت شوى".
آنچه در اينجا ذكر كردم برگرفته از حديث امام صادق(عليه السلام)است. آرى، اگر من دل مؤمنى را شاد كنم، در هنگامى كه مرا در قبر مى گذارند، آن شادمانى به صورت جوان زيبارويى آشكار مى شود تا دل مرا شاد كند.
اكنون چنين مى گويم: اگر شاد كردن دل يك مؤمن اين قدر اثر دارد و باعث مى شود تا در قبر و قيامت من مونسى مهربان داشته باشم، پس شاد كردن دل تو (كه مولاى مؤمنان) هستى، چه اثرى دارد؟ وقتى من براى تو دعا مى كنم و ظهور تو را از خدا طلب مى كنم، دل تو را شاد مى كنم، اين شادمانى دل تو همان مونسى خواهد بود كه در لحظه هاى تنهايى من مرا يارى خواهد كرد.
بر هر مسلمان واجب است يك بار در عمر خود به سفر حجّ برود و اعمال حجّ را به جا آورد، او بايد مدّتى از كار و زندگى خود جدا شود و به مكّه سفر كند و همه اعمال حجّ را با دقّت انجام بدهد، اكنون مى خواهم حديثى را بازگو كنم، اين حديث مى گويد اگر (با اخلاص) من دل مؤمنى را شاد كنم و براى رفع گرفتارى مؤمنى قدم بردارم، خدا به اندازه هزار حجّى كه قبول شده است به من پاداش مى دهد، يعنى خدا به من به اندازه هزار حاجى، رحمت خود را نازل مى كند، من در شهر خود بوده ام امّا نزد خدا برتر از هزار حاجى هستم!
امام صادق(عليه السلام) چنين فرمود: "برآوردن حاجت مؤمن، بهتر از هزار حجّ قبول شده است".
وقت آن است كه سؤال خود را بپرسم: اگر برآورده كردن حاجت مؤمن از هزار حج بالاتر است، پس وقتى من براى ظهور تو دعا مى كنم، خدا چقدر براى من ثواب مى نويسد؟ تو مولاى مؤمنان هستى و خواسته تو اين است كه ما براى ظهورت دعا كنيم، وقتى كه دست به دعا برمى داريم و براى تو دعا مى كنيم، دل تو شاد مى شود و خدا ثوابى بيش از هزار حجّ به ما مى دهد.
روشن و واضح است كه شيعه اى كه اهل معرفت است خيلى به دنبال ثواب نيست، او وظيفه خود مى داند براى تو دعا كند، اگر به او ثواب هم ندهند او باز براى تو كه مولاى او هستى دعا مى كند، امّا اصل سخن در اين است كه در اينجا ارزش دعا كردن در حقّ تو آشكار مى شود، ارزش دعا براى تو بيش از هزار حجّ است، كسانى كه در جستجوى كمال و معنويت هستند بايد اين نكته را قدر بدانند، دعا براى ظهور تو، عصاره اى از همه خوبى ها است...
عدّه اى از شيعيان در خانه امام صادق(عليه السلام) بودند و از حضور آن حضرت بهره معنوى مى بردند، مدّتى گذشت، يكى از شيعيان وارد شد و خدمت امام صادق(عليه السلام)سلام كرد.
امام با گرمى جواب دادند و او را كنار خود نشاندند. از ظاهر او معلوم بود كه از راه دورى آمده است. آرى، او سُدير بود كه از كوفه به مدينه آمده بود. بعد از لحظاتى امام به او رو كرد و فرمود: "اى سُدير! شما بايد شكرگزار خدايى باشيد كه به شما نعمت ارزانى داشته است، اگر شكر او را به جا آوريد او نعمت خود را براى شما زياد خواهد نمود".
آرى، امام صادق(عليه السلام) اين گونه شيعيانش را به اهميت شكرگزارى راهنمايى كرد و از آنان خواست كه هرگز شكرگزارى را فراموش نكنند، اكنون من لحظه اى فكر مى كنم: در اين روزگار غيبت، دل من با نور ولايت تو روشن شده است، من به بركت اعتقاد به تو از بن بست ها و نااميدى ها نجات پيدا كرده ام و به ساحل آرامش رسيده ام، آيا نبايد شكرگزار اين نعمت بزرگ باشم؟ يكى از بهترين راه هاى شكر اين نعمت اين است كه براى ظهور تو دعا كنم، زيرا تو از ما چنين خواسته اى، پس بايد در هر فرصت ممكن دست به دعا بردارم و ظهور تو را از خدا بخواهم كه اگر اين كار را انجام بدهم، شكر نعمت به جا آورده ام و خدا وعده فرموده است كه اگر شكر او را به جا آورم نعمتش را بر من زيادتر خواهد كرد.
آرى، دعا براى ظهور تو باعث مى شود كه ايمان و باور من زياد و زيادتر شود، اين وعده خداست، دل من از نور تو بهره بيشترى مى گيرد و آن وقت است كه من با ثبات قدم به سوى رستگارى گام برمى دارم، ان شاء الله.