سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۹۰. کتاب شب تاریک | |
تعداد بازديد : | ۱۹ |
موضوع: | موضوعات ديگر |
نويسنده: | مهدي خداميان آراني |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | ۱۳۹۸ |
انتشارات: | نشر عطر عترت |
در باره کتاب : |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
آن شب، چقدر بر من سخت گذشت، شبى كه براى من سراسر درد و رنج بود چرا كه مى ديدم يك نفر در لباس دين تلاش مى كند تا باورهاى اصيل شيعيان را ضعيف كند. كاش آن شب كسى بود كه مرا آرام كند! دردى جانكاه به جانم نشسته بود.
اگر تو جاى من بودى چه مى كردى؟ مى دانم كه تو هم اعتقاد دارى كه ولايت دوازده امام، هويّت ماست. غدير، روز كامل شدن اسلام است، در آن روز، پيامبر به امرِ خدا حضرت على(عليه السلام) را به عنوان "امام" منصوب كرد و از همه خواست از او اطاعت و پيروى كنند. اين ها باورهاى ماست، حالا يك شخص اين باورها را زير سؤال مى برد، اگر تو هم جاى من بودى وقتى سخنان او را مى خواندى، ديگر آرام نمى گرفتى. از جان و دل مى سوختى و مى خواستى از هوّيت خويش دفاع كنى!
آخر چگونه شخصى اجازه پيدا كرده است با اعتقادات شيعه اين گونه رفتار كند. عجيب اين است كه آن شخص خود را استاد حوزه مى داند و ادّعاهايى هم دارد، من ترسيدم كه اگر سكوت كنم، گروهى از جوانان فريب بخورند و راه را گم كنند، براى همين بود كه تصميم گرفتم تا جواب سخنان آن شخص را بدهم.
روز هجدهم ماه ذى الحجّه سال دهم هجرى بود، بيش از صد هزار نفر همراه پيامبر از سفر حجّ بازمى گشتند. آنان به سرزمين غدير خمّ رسيدند. جبرئيل نزد پيامبر آمد و آيه ۶۷ سوره مائده را بر او نازل كرد، اين سخن خدا بود:
(يَا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ...).
"اى پيامبر ! آنچه به تو گفته ام براى مردم بازگو كن كه اگر اين كار را نكنى، وظيفه خود را انجام نداده اى. بدان كه من تو را از فتنه ها حفظ مى كنم".
پيامبر دستور داد تا همه در آن سرزمين توقّف كنند، او صبر كرد تا كسانى كه عقب كاروان بودند، برسند. منبرى از جهازِ شتران آماده شد، پيامبر به بالاى آن رفت و چنين گفت: "من چه پيامبرى براى شما بودم ؟"، همه گفتند: "تو پيامبر خوبى براى ما بوده اى ، خدا به تو بهترين پاداش ها را بدهد!" . سپس پيامبر على(عليه السلام) را صدا زد تا به بالاى منبر بيايد، بعد چنين گفت: "اى مردم ! چه كسى بر شما ولايت دارد ؟". همه گفتند: "خدا و پيامبر او" .
(ألْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...): "امروز من دين شما را برايتان كامل كردم..."
باور شيعه بر اين است كه اين آيه در روز غدير نازل شد، روزى كه پيامبر على(عليه السلام)را به امامت منصوب كرد، عظمت غدير به اين آيه است.
آقاى سخنگو! اكنون اوّلين سخن تو را بازگو مى كنم و سپس آن را نقد و بررسى مى كنم، تو چنين مى گويى: "از راه روايات به جايى نمى رسيم و نمى توانيم زمان نزول آيه را پيدا كنيم".
آرى، تو بر اين باور هستى كه هيچ حديثى، زمان نازل شدن اين آيه را بازگو نكرده است. سپس سخنى مى گويى كه از آن استفاده مى شود اين آيه چندين روز قبل از غدير نازل شده است، منظور تو اين است كه اين آيه در روز عرفه نازل شده است.
آقاى سخنگو! تو اين مطلب را قبول ندارى و چنين مى گويى: "پيامبر در سفر حجّ (در روز عرفه) براى مردم سخنرانى كرد و جنگ و خونريزى را حرام اعلام كرد، پس از آن سخنان، آيه اكمال نازل شد و خدا به مردم خبر داد كه دين كامل شده است و نعمت بر آنان، تمام شده است". "نعمتى كه تمام شد اين است كه به گوش مردم رسيد كه اسلام، دينِ صلح است".
آقاى سخنگو! تو گمان كردى كه با اين سخنان مى توانى از شكوه روز غدير بكاهى، در حالى كه شكوه غدير، جاودانى است. (چقدر عجيب است تو نوشته خود را دقيقاً دو روز قبل از عيد غدير سال ۱۳۹۷ هجرى شمسى، منتشر كردى).
شيعه در طول تاريخ فرياد برمى آورد كه اگر كسى ولايت امامِ معصوم را قبول نكند، دينِ او، ناقص است، جامعه اى كه از ولايت امام فاصله بگيرد هرگز به كمال نخواهد رسيد، تو با سخن خود، مى خواهى اين باور را متزلزل بسازى.
اين سخن تو يك ستون مهم دارد كه بقيّه سخنان خود را روى آن بنا كردى! آن ستون مهم چيست؟ پايه و اساس سخن تو چيست؟ تو بايد ابتدا آن پايه و اساس را ثابت كنى و بعداً سخنان ديگر را بگويى.
اهل سنّت "ديدگاه انتخاب" را باور دارند، آنها مى گويند: "پيامبر هيچ كس را به عنوان جانشينى خود انتخاب نكرد، او هيچ سخنى درباره رهبرىِ جامعه نگفت، وقتى او از دنيا رفت، مردم ابوبكر را به عنوان جانشين پيامبر انتخاب كردند".
اين دو ديدگاه از همان صدر اسلام مطرح بوده است، عدّه اى ديدگاه اوّل (ديدگاه نصب) را پذيرفتند و راه شيعه كه حقّ است را پيمودند، گروه زيادى هم ديدگاه دوّم (ديدگاه انتخاب) را پذيرفتند و به گمراهى افتادند و از سعادت دور شدند.
آقاى سخنگو! تو ديدگاه سوّمى را مطرح كرده اى و اسم آن را "ديدگاه معرفى" گذاشته اى، تو مى گويى كه پيامبر فقط على(عليه السلام)را به عنوان امام به مردم معرفى كرد، در اين ميان، انتخاب مردم هم نقش دارد، مردم هم بايد با علاقه خود على(عليه السلام)را انتخاب مى كردند. تو چنين مى گويى: "مردم بايد پس از پيامبر، بهترين فرد روزگار يعنى حضرت على(عليه السلام)را برمى گزيدند".
چنين مى گويى: "مردم به خاطر ترس يا هواى نفس، او را به امامت و ولايت برنگزيدند، پس مردم، مقصّر هستند".
هر كس سخن تو را بشنود خيال مى كند كه واقعاً در احاديث اهل بيت(عليهم السلام)اصلاً درباره اين كه خدا امام را نصب مى كند مطلبى نيامده است، اكنون مى خواهم ثابت كنم كه اين سخن تو، باطل است، پس سه حديث در اينجا مى نويسم:
۱ - حديث اسحاق اَسَدى
اين حديث را "شيخ كلينى" در كتاب "اصول كافى" در جلد اوّل صفحه ۲۰۳ ذكر كرده است، اين كتاب، معتبرترين كتاب حديثى شيعه است.
اين سخن تو با سخنان اهل بيت(عليهم السلام) سازگارى ندارد، من در اينجا حديثى از امام رضا(عليه السلام) را بازگو مى كنم:
يكى از ياران آن حضرت مى گويد: من به مسجد بزرگ شهر "مرو" رفتم، ديدم كه مردم درباره امامت سخن مى گويند. آنان مى گفتند: "اگر مردم با كسى به عنوان امام، بيعت كنند، او امام است و اطاعتش بر همه واجب است".
من اين سخنان را شنيدم، با خود گفتم بايد نزد امام رضا(عليه السلام) بروم و نظر آن حضرت را درباره امامت جويا شوم. از مسجد بيرون آمدم و به خانه امام رفتم و ماجرا را بيان كردم، آن حضرت لبخندى زد و چنين فرمود: "خدا دين خودش را با امامت ما كامل نمود، پيامبر در روز غدير خمّ، على(عليه السلام) را امام قرار داد و از مردم خواست تا با او بيعت كنند. به راستى مردم چه مى دانند كه امامت چيست؟ امام، همچون خورشيدى است كه جهان را روشن مى كند. امام همچون آب گوارا براى تشنگان است. امام همچون پدرى مهربان است. كيست كه بتواند امام را بشناسد يا او را انتخاب كند؟ انتخاب مردم كجا و اين مقام كجا؟ مردم كجا و درك اين مقام كجا؟ مردم پس از شهادت پيامبر، انتخاب خدا و پيامبر را كنار گذاشتند و انتخاب خود را در نظر گرفتند. به راستى آيا آنان مى توانستند امام را بشناسند و او را انتخاب كنند؟ چگونه مردم مى خواهند امام را برگزينند؟ امام، معصوم است و از خطا و لغزش در امان است، خدا او را اين گونه قرار داده است. اين فضل خداست كه به هر كس بخواهد مى دهد".
آقاى سخنگو! امامت، عهدى است آسمانى! مردم هرگز نمى توانند امام را انتخاب كنند، امام بايد معصوم باشد و از هرگونه خطايى به دور باشد تا بتواند جامعه را به سوى رستگارى هدايت كند. فقط خداست كه مى داند چه كسى مقام عصمت دارد. آرى، انسان ها هيچ اختيارى در انتخاب امام ندارند، همان گونه كه هيچ اختيارى در انتخاب پيامبر نداشتند. اين خداست كه هر كس را شايسته بداند به مقام پيامبرى يا مقام امامت مى رساند. خدا به امام مقام عصمت داده است و سپس اطاعت او را بر مردم واجب كرده است. مردم وظيفه دارند از امام، اطاعت كنند، زيرا او از هرگونه خطايى به دور است.
باور تو اين است كه عقل مردم در زمان پيامبر كامل شده بود و براى همين بود كه خدا فقط امام را معرفى كرد و انتخاب امام را به آنان سپرد. اين حرف جديدى نيست، اتّفاقاً در يكى از سفرهايى كه به مكّه رفته بودم اين سخن را از يكى از علماى وهّابى ها شنيدم.
آن شب كه روبروى كعبه نشسته بوديم و با او سخن مى گفتم، او به من چنين گفت: "پيامبر مى دانست كه جامعه به آن رشد و كمال رسيده است و مى تواند رهبر را خودش انتخاب كند، براى همين بود كه پيامبر انتخاب جانشين خود را به مردم واگذار كرد".
اينجا بود كه من اين سؤال را از او پرسيدم: اگر جامعه به آن رشد و كمال رسيده بود پس چرا قرآن درباره آن جامعه، چيز ديگرى مى گويد؟ آيا آيه ۱۴۴ سوره آل عِمران را به خاطر دارى؟ آيا ماجراى آن را مى دانى؟
سپس چنين توضيح دادم: در يكى از جنگ ها، دشمنان اين شايعه را در ميان مسلمانان انداختند كه "محمّد كشته شد"، اينجا بود كه مسلمانان دچار تزلزل شدند و با عجله فرار كردند، خيلى از آن ها به بالاى كوه پناه بردند، آن ها نگران بودند كه نتيجه چه خواهد شد، اگر كافران آنها را دنبال كنند، چگونه از خود دفاع كنند، بعضى ها با خود گفتند: "اكنون كه پيامبر كشته شده است، خوب است دست از اسلام برداريم و بت پرست شويم، اين گونه مى توانيم جان خود را نجات بدهيم!"، آن روز خدا اين آيه را نازل كرد:
من از اين سخن تو خيلى، تعجّب كردم، تو از كجا نتيجه گرفتى كه تنها دليل نصب امام اين است كه جبران نقص هاى او بشود! از كدام آيه و حديث به اين نتيجه رسيدى؟ چرا هيچ دليلى براى سخن خود نياوردى؟
تو قبول دارى كه خدا ابراهيم(عليه السلام) را به مقامِ امامت، منصوب كرده است، (تو در آنجا قبول مى كنى كه امامت ابراهيم(عليه السلام)به نصبِ خداست ولى در همان جا تصريح مى كنى كه امامت على(عليه السلام) به نصب خدا نبوده است).
حالا از تو مى پرسم: ابراهيم(عليه السلام) در ميان پيامبران، همچون خورشيد مى درخشد و پرچم دار يكتاپرستى است، تو كه قبول كردى كه خدا او را نصب كرده است، پس آيا ابراهيم(عليه السلام) نقصى داشت كه خدا آن را جبران كرد؟!
معلوم است كه تو مى گويى ابراهيم(عليه السلام) در اوج كمال بود، پس بگو بدانم چرا خدا او را به امامت نصب كرد؟ مگر تو نمى گويى: "نصب، تنها براى جبران نقص است"؟
تو در اين سخنان خود از كلمه "برگزيدن" استفاده كرده اى، اين نشان مى دهد كه تو اعتقاد دارى مردم بايد على(عليه السلام) را به امامت انتخاب مى كردند (او را برمى گزيدند).
تو مى گويى كه پيامبر على(عليه السلام)را به مردم معرفى كرد، ولى مردم او را به امامت و ولايت برنگزيدند و ابوبكر را انتخاب كردند و على(عليه السلام) ۲۵ سال خانه نشين شد. تو مردم را مقصّر مى دانى، آنها خطا كردند و به عذاب گرفتار خواهند شد، اين حرف خوبى است، آفرين بر تو! ولى مگر تو نمى گفتى مردم به رشدِ عقلى رسيده بودند، پس چطور شد كه آنان اشتباه كردند و با ابوبكر بيعت كردند؟ اگر عقل آنان كامل شده بود پس چرا هواى نفس و ترس بر آنان غلبه كرد؟ چرا سخنان تو، تناقض دارد؟ يك جا مى گويى: عقل مردم كامل شده بود، اينجا مى گويى مردم اسير هواى نفس و ترس شدند.
طبق ديدگاه تو، بايد نقش مردم و على(عليه السلام) روشن و آشكار شود. تو مردم را مقصّر دانستى، اكنون بگو بدانم نقشِ على(عليه السلام) در اين ميان چه مى شود؟ تو مى گويى خدا و پيامبر فقط على(عليه السلام) را معرفى كردند، اين مردم هستند كه على(عليه السلام)را به امامت برمى گزينند، خوب، در آن بيست و پنج سال كه مردم على(عليه السلام)را برنگزيدند، آيا على(عليه السلام) امام بود يا نه؟ اين اساسى ترين سؤال من از توست.
تو يكى از دو جواب را مى توانى بدهى:
پيش از اين من، آن سه حديث را ذكر كردم، در اينجا اشاره اى كوتاه به آنها مى كنم:
۱ - حديث اسحاق اَسَدى كه در كتاب "اصول كافى" آمده است، سند آن، معتبر است و حديث صحيح است. امام صادق(عليه السلام)چنين مى گويد: "نَصَبَ الْإِمَامَ"، يعنى "خدا امام را نصب كرد".
۲ - حديث شيخ طبرسى كه آن را در كتاب "مجمع البيان" آورده است. امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) مى گويند: "نصب النبي عليّاً". يعنى "پيامبر على(عليه السلام)را نصب كرد".
۳ - حديث شيخ صدوق كه در كتاب "امالى" آن را ذكر كرده است. پيامبر به ياران خود گفت "بِنَصْبِ أَخِي عَلِيِّ": "خدا مرا امر كرد كه برادرم على را نصب كنم".
(أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الاَْمْرِ مِنْكُمْ...).
"از من و پيامبر و صاحبان امر (جانشينان پيامبر) اطاعت كنيد".
در اين آيه، كلمه "أُولِي الاَْمْرِ" آمده است (به معناى صاحبان امر) براى همين، اين آيه را به اين نام مى خوانند. وقتى اين آيه نازل شد، جابر انصارى كه يكى از ياران پيامبر بود، نزد آن حضرت رفت، در حضور مردم از او چنين پرسيد:
ــ اى پيامبر! منظور از "صاحبان امر" چه كسانى هستند؟
آرى، تو امام را اين گونه مى شناسى، معرفت تو به مقام امام در اين اندازه است كه مثلاً امام هادى(عليه السلام) نمى دانسته است امام بعدى او كيست.
بدان كه خدا علم فراوانى به امام داده است و به خاطر همين علم است كه او خطا و اشتباه نمى كند، وقتى مى گوييم امام، عصمت دارد، دقيقاً به خاطر اين علم آسمانى است. ما انسان ها خطا مى كنيم براى اين كه آگاهى نداريم، گاهى واقعاً عدّه اى نمى خواهند به جامعه خود، ضررى برسانند، امّا وقتى به قدرت مى رسند، تصميمى مى گيرند و به خيال خود، اين تصميم آنها به خير و صلاح جامعه است، ولى گذشت زمان نشان مى دهد كه آن تصميم براى جامعه ضرر داشته است.
مثلاً زمانى خيال مى كردند كه با فرزند كمتر، زندگى بهتر است! بودجه فراوانى صرف تبليغات اين ايده شد، كسانى كه اين تصميم را گرفتند به فكر خير و صلاح كشور خود بودند، ولى گذشت زمان ثابت كرد كه آن تصميم اشتباه بوده است، زيرا قدرت هر جامعه به نسل جوان اوست، آنها وقتى بعد از سى سال فهميدند كه جامعه به سوى كهنسالى پيش مى رود، جامعه اى كه اكثريّت افراد آن، پير باشند نشاط و رشد كافى را نخواهد داشت، بنابراين آنها حرف خود را پس گرفتند.
اين نتيجه علمِ انسان است، علمى كه ريشه در زمين دارد، خطا و اشتباه هم دارد، علم انسان از راه "آزمون و خطا" به پيش مى رود و گاهى در مسير خطاى خود، ضربه هاى هولناكى به فرد و جامعه مى زند ولى خدا به امام علم فراوان داده است و به خاطر همين علم است كه او اشتباه نمى كند.
۱ - علم غيب امام
۲ - عصمت امام در همه امور
چرا امام خطا نمى كند؟ چون خدا به او علم فراوانى داده است، او علم آسمانى دارد. او به اذن خدا، علمِ غيب مى داند. كسى كه علمش محدود است، حتماً خطا مى كند و ناخواسته اشتباه مى كند و ديگر معصوم نيست.
تا زمانى كه كسى علم غيب نداشته باشد "عصمت" ندارد و كسى هم كه عصمت ندارد، امام نيست. اگر به اين سخن توجّه شود پيوستگى بحث علم امام با عصمت امام آشكار مى شود. كسانى كه مى خواهند به عصمت امام حمله كنند از اين راه مى آيند: آنان به علم غيبِ امام، اشكال مى كنند، آن وقت است كه عصمت امام هم زير سؤال مى رود.
پيامبر در راه هدايت مردم، سختى هاى زيادى را تحمّل نمود و با مشكلات زيادى روبرو شد، گروهى از مسلمانان با خود فكر كردند: "خوب است به پيامبر چيزى به عنوان مزد رسالت او بدهيم، به راستى كه او ما را از جهل و نادانى نجات داد و براى هدايت ما تلاش بسيارى نمود".
اينجا بود كه خدا آيه ۲۳ سوره "شورا" را نازل كرد: (قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى). "اى محمّد! به مردم بگو كه من از شما هيچ مزدى جز دوستى خاندانم نمى خواهم".
دقّت كن! در اين آيه، كلمه "مَوَدّة" آمده است (به معناى دوستى و محبّت) براى همين، اين آيه ر ا به اين نام مى خوانند.
وقتى اين آيه نازل شد، مردم از پيامبر پرسيدند: "منظور خدا از خاندان تو كيست؟ ما چه كسانى را بايد دوست بداريم؟". پيامبر پاسخ داد: "على و فاطمه و فرزندان آنها".
سخنان تو براى جوانان ظاهرى فريبنده دارد، تو مى گويى كه چون شب قدر، شب تولد قرآن است، پس ديگر لباس مشكى نپوشيم! تو معتقد هستى كه شب شهادت حضرت على(عليه السلام) شب مباركى است! چقدر شباهت بين اين سخن و سخنان بنى اميه است كه عاشورا را روز مباركى مى دانستند!
تو از ما مى خواهى فقط فضائل حضرت على(عليه السلام) را نقل كنيم، (چه بسا نظر تو اين باشد كه شب هاى قدر، روضه نخوانيم، عزادارى نكنيم) اين همان چيزى است كه وهّابى ها دوست دارند، آنان با نقل فضائل اهل بيت(عليهم السلام) مشكلى ندارند، آنها با نقل حوادث تاريخى مشكل دارند فقط از ما مى خواهند براى مردم از ستم هايى كه به اهل بيت(عليهم السلام) شد سخن نگوييم!
غزالى در قرن پنجم زندگى مى كرد، او از علماى بزرگ اهل سنّت بود و همواره به مردم مى گفت: "يزيد مؤمن بود، پس وقتى نام او را مى بريد بگويد: خدا او را رحمت كند". "بدانيد هر كس يزيد را لعنت كند كار حرامى انجام داده است". غزالى چنين شخصيتى بود.
اكنون مى خواهم سخن ديگر او را نقل كنم: او مى گويد: "اگر كسى جريان كربلا و كشته شدن حسين را براى مردم بگويد، كار حرامى انجام داده است. شما بايد از اين كار حرام دورى كنيد. شما مواظب زبان خود باشيد، اين زبان شما بايد ذكر خدا بگويد، نه اين كه به گناه و كار حرام مشغول باشد".
* سخن اول: شفاعت
در روز قيامت، هيچ كس حقّ شفاعت كردن ندارد مگر كسانى كه از طرف خدا، عهد و پيمانى داشته باشند و خدا به آنان اجازه شفاعت داده باشد. اكنون اين سؤال مطرح مى شود: چه كسى در آن روز، عهد و پيمان براى شفاعت كردن دارد؟ خدا به اهل بيت(عليهم السلام) اجازه داده است تا از دوستان خود شفاعت كنند و آنان را از آتش جهنّم برهانند.
خدا در قرآن به پيامبر وعده داد كه به او "مقام محمود" عطا كند، مقام محمود، يعنى مقام شايسته، مقامى بزرگ كه خدا به پيامبر مى دهد، منظور از آن، همان مقام شفاعت است. (بعضى از مؤمنان نيز با اجازه اهل بيت(عليهم السلام)مى توانند از ديگران شفاعت بنمايند).
به كسى كه اين نظريه را قبول دارد "كثرت گرا" مى گويند، او معتقد است كه همه دين ها، راهى به سوى حقيقت دارند و ما نبايد حقّ را مخصوص يك دين كنيم و بگويم فقط يك دين، حقّ است و بقيّه دين ها باطل است و هر دينى راهى به سوى سعادت و رستگارى دارد. همه دين ها مى توانند انسان را به حقيقت و نجات برسانند و باعث رستگارى انسان بشوند!!
فكر كنم ديگر معناى "كثرت گرايى" روشن شد، "كثرت گرايى" يعنى "چند دينى"، يعنى لازم نيست ما يك دين را حق بدانيم. اين سخن باطل است، زيرا ما شيعيان بر اين باوريم كه فقط دين اسلام حقّ است و اسلام هم بدون ولايت اهل بيت(عليهم السلام)دينِ كاملى نيست، پس حقّ فقط در مكتب شيعه است، اين باور ما را "وحدت گرايى" مى گويند، به ما كه اين چنين فكر مى كنيم "وحدت گرا" مى گويند، زيرا ما حقّ را فقط در يك راه مى دانيم و بقيّه راه ها و دين ها را باطل مى دانيم.
* * * آقاى سخنگو! از سخنان تو معلوم مى شود كه به "پلوراليزم" يا "كثرت گرايى" اعتقاد دارى و در تاريخ ۵/۶/۱۳۹۶ هجرى شمسى در اين باره سخنرانى مى كنى. در آنجا پلوراليزم را اين گونه معنا مى كنى: "پلوراليزم اين است كه به هر گروهى، مقدارى از حقّ را بدهيم". سپس سخن خود اين چنين ادامه مى دهى: "اسلام بهترين دين است، دينِ برتر است ولى اگر كسى مسيحى بود و با اسلام هم دشمنى نداشت، جهنّمى نيست، با آمدن اسلام، دينِ مسيحيّت، باطل نشده است. خدا خودش دين هاى مختلفى براى بشر قرار داده است، خدا اعلام نكرده است كه بقيّه دين ها، باطل است".
در اينجا فهرستى از باورهاى شيعه را ذكر كنم، سپس حرف هاى آقاى سخنگو و سخن وهابيّت را مى آورم تا به راحتى بتوان ميان آنها مقايسه كرد:
نكته ۱
* سخن شيعه: آيه اكمال در روز غدير (۱۸ ذى الحجّه) نازل شد و شكوه و عظمت غدير به خاطر اين آيه است: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...)، "امروز من دين را بر شما كامل كردم...". (سوره مائده آيه ۳).
شايد كسى سؤال كند: چرا آقاى سخنگو به اين نتايج رسيده است؟ اشكال او در كجا بوده است؟
در جواب مى گويم: او پيش فرض هاىِ باطلى داشته است و با آن پيش فرض ها شروع به تفسير قرآن كرده است. وقتى اساسِ فكر و پيش فرض ها باطل باشد، طبيعى است كه نتايج باطلى به دست مى آيد.
در اينجا به سه پيش فرض باطل او اشاره مى كنم:
آقاى سخنگو بر اين باور است كه هيچ حديثى، زمان نازل شدن آيه اكمال را بازگو نكرده است، در جواب حديثى از كتاب "اصول كافى" ذكر كردم كه امام باقر(عليه السلام) چنين فرمود: فَقَامَ بِوَلَايَةِ عَلِيّ يَوْمَ غَدِيرِ خُمّ... وَ كَانَتِ الْوَلَايَةُ آخِرَ الْفَرَائِضِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...) پيامبر در روز غدير خُمّ، ولايت على(عليه السلام) را برپا كرد... پس خدا اين آيه را نازل كرد: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...).
اين حديث دلالت مى كند كه آيه اكمال در روز غدير نازل شده است، اكنون وقت آن است تا درباره سند اين حديث سخن بگويم و صحيح بودن اين حديث نشان بدهم:
اين حديث از امام باقر(عليه السلام) است، بين شيخ كلينى تا امام باقر(عليه السلام) نزديك به ۲۰۰ سال فاصله است، براى همين شيخ كلينى اين حديث را با پنج واسطه از امام باقر(عليه السلام)نقل مى كند. سند حديث اين چنين است: "از على بن ابراهيم از پدرش، ابراهيم بن هاشم از ابن ابى عمير از عمر بن اُذينه از زراره از امام باقر(عليه السلام)". اكنون درباره آنها سخن مى گويم: