سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۸۹. کتاب راه خدا | |
تعداد بازديد : | ۹ |
موضوع: | معرفت به اهل بيت (ع) |
نويسنده: | مهدي خداميان آراني |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | ۱۳۹۸ |
انتشارات: | نشر عطر عترت |
در باره کتاب : |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
يادم نمى رود، آن روزى را كه مهمان تو بودم و تو از غمى بزرگ سخن گفتى، اشك مى ريختى و برايم حرف مى زدى، نگرانى تو از اين بود كه باورهاى تعدادى از جوانان شيعه به يغما رفته است، عدّه اى از آنها چيز زيادى از ولايت اهل بيت(عليهم السلام)نمى دانند. تو دوست داشتى تا در راه دفاع از اين باورها، گامى هر چند كوتاه برداشته شود.
سخن تو از دل برآمده بود و بر دل من نشست، تصميم گرفتم تا چندين كتاب درباره دفاع از ولايت اهل بيت(عليهم السلام) و امام شناسى بنويسم، پس قلم در دست گرفتم و شروع به نوشتن كردم، من مى خواستم پيام اصلى غدير را بازگو كنم. اكنون خدا را شكر مى كنم كه اين كتاب آماده چاپ شده است، در اين كتاب درباره اين موضوع سخن گفته ام كه تنها راه بندگى خدا، ولايت اهل بيت(عليهم السلام)است، اگر ما مى خواهيم به رستگارى و سعادت برسيم بايد به سوى امام شناسى گام برداريم و شناخت بيشترى را در اين زمينه كسب كنيم.
مهدى خُدّاميان آرانى
عزيز من! دانستى خدا تو را خلق كرده است تا راه بندگى او را به اختيار خودت برگزينى و اين راه را بپيمايى، اكنون وقت آن است تا درباره بندگى خدا سخن بگويم، راه سعادت همان بندگى خداست، آيا ماجراى شيطان را شنيده اى كه چگونه راه خطا را پيش گرفت؟ فرشتگان مى ديدند كه شيطان سال هاى سال نماز مى خواند، شيطان دو ركعت نماز خواند كه چهار هزار سال طول كشيد!
به راستى چرا نمازهاى او، سبب رستگارى او نشد؟ او (به ظاهر) خدا را عبادت مى كرد، ولى "بندگى" نداشت، بايد بندگى خدا را كنى تا رستگار شوى، اگر هزاران سال، خدا را عبادت كنى، معلوم نيست به "بندگى" برسى، بايد از "بندگى" شروع كنم. بندگى يعنى چه؟ بايد اهل معرفت باشم، در كارهاى خود اخلاص داشته باشم و فقط به دنبال رضايت خدا باشم و از ريا و خودنمايى دورى كنم و از احكامى كه دين گفته است پيروى كنم، بايد راه و رسم زندگى ام را از دين فراگيرم، اگر اين گونه باشم بندگى خدا را كرده ام. وقتى اهل معرفت باشم، مى توانم تشخيص بدهم كه در دوراهى ها، وظيفه من چيست. گاهى پيش مى آيد كه بين دو راهى مى مانم; دو كار خوب در مقابل من است، من آن دو كار را براى خدا مى خواهم انجام بدهم و هر دو كار هم در دين سفارش شده است، در اينجا بايد كارى را كه مهم تر است و اهميّت بيشترى دارد، انجام دهم.
وقتى من وظيفه ام را به درستى تشخيص بدهم، آن وقت است كه در راه بندگى قرار گرفته ام. اين اهميّت معرفت را مى رساند، مانند ماجراى آن مردى كه در كنار رودخانه نماز مى خواند، صدايى به گوشش رسيد، مادرى بچه اش در رودخانه افتاده بود و او تقاضاى كمك مى كرد، آن مرد در حال تشهّد نماز بود، با خود گفت: سلام نمازم را بدهم، بعد آن بچّه را نجات بدهم، وقتى او نمازش را تمام كرد ديگر دير شده بود و بچّه غرق شده بود، آن مرد نماز مى خواند ولى اين نماز او، بندگى نبود، وظيفه او اين بود كه نماز را قطع كند و آن بچّه را نجات دهد.
از معرفت و شناخت سخن گفتم، بدان كه اصل و اساسِ بندگى خدا، همان معرفت به خداست، اين سخن از امام رضا(عليه السلام) است: "پايه و اساس بندگى خدا، شناخت اوست".
آرى، شناخت خدا، اصل و ريشه بندگى است، پايه و اساس است، اگر روح از جسم انسان جدا شود، جسم مى ميرد و هيچ ارزشى ندارد، همين طور اگر روحِ عبادت از عبادت جدا شود، ديگر اين عبادت ارزشى ندارد، روح عبادت، همان معرفت به خداست.
آيا تا به حال به اين موضوع فكر كرده اى؟ اكنون كه ما براى بندگىِ خدا آفريده شده ايم، به راستى چقدر بندگىِ خدا را مى كنيم؟ خيلى ها خيال مى كنند كه بندگىِ خدا، فقط نماز خواندن و روزه گرفتن است، ولى آيا اين نماز و روزه ها قبول مى شود؟ راز قبولى آنها چيست؟
* * *
خدا تو را آفريده است و از آفرينش تو، هدفى داشته است، تو را به حال خود رها نكرده است، بلكه براى كمال تو برنامه دارد، خيال نكن كه از پيش خودت مى توانى راه رسيدن به كمال را پيدا كنى، راه بندگى را بايد خود خدا براى تو بگويد، اگر واقعاً مى خواهى به او نزديك شوى بايد از خودش بپرسى كه راه بندگى چيست.
خدا پيامبران را براى همين فرستاده است، آنها آمده اند تا راه بندگى را به انسان ها نشان بدهند، اگر پيامبران نبودند انسان ها در جهالت و نادانى به سر مى بردند، پيامبران آمدند تا انسان را هدايت كنند و مسير سعادت را براى او بازگو كنند.
پيامبران از جنسِ مردم بودند، با آنان زندگى مى كردند، غذا مى خوردند، مى خوابيدند، ويژگى هاى عادى را داشتند تا مردم بتوانند با آنان انس بگيرند، آنان انسان هايى بودند كه خدا با آنان سخن مى گفت.
خدا چنين مصلحت ديده است كه به همه مردم، وحى نكند، او فقط به پيامبران كه بندگان برگزيده اويند وحى مى كند، آن وقت است كه پيامبران سخن خدا را به مردم مى رسانند.
فكر كنم ديگر دانسته اى كه چرا خدا خودش پيامبران و امامان را انتخاب مى كند، زيرا فقط خداست كه مى داند چه كسى معصوم است و هرگز گناه نكرده است، وقتى ثابت شد كه پيامبران و امامان بايد معصوم باشند، پس انسان ها نمى توانند پيامبران و امامان را انتخاب كنند، زيرا انسان ها نمى دانند چه كسى معصوم است و گناه نكرده است. ممكن است يك نفر در ظاهر خيلى آدم درستكارى باشد، امّا در قلب خود، نفاق داشته باشد و دورو باشد.
در طول تاريخ، خيلى از افراد براى رسيدن به پست و مقام، ظاهرفريبى كرده و مردم را گول زده اند، آن افراد در ظاهر هيچ گناهى نمى كردند، هميشه اهل نماز و طاعت بودند، امّا همه نمازهاى آنان، براى رسيدن به دنيا بود.
شايد ماجراى "عبدالملك مروان" را شنيده باشى، او در مدينه زندگى مى كرد و بيشتر وقت ها در مسجد پيامبر مشغول نماز و قرآن خواندن بود، وقتى به او خبر دادند كه او را به عنوان "خليفه" انتخاب كرده اند، از جا برخاست و قرآن را به كنارى انداخت و رو به قرآن چنين گفت: "اين لحظه جدايى من از توست!". اين گونه بود كه او پنجمين خليفه حكومت بنى اُميّه شد و ستم هاى فراوانى نمود و با حقّ و حقيقت دشمنى كرد.
اين ماجرا يكى از هزاران ماجرايى است كه در تاريخ روى داده است، اگر قرار باشد كه پيامبران و امامان را مردم انتخاب كنند، به سادگى فريب مى خورند، هيچ كس جز خدا از راز دل انسان ها خبر ندارد. به تازگى سخنرانى شخص منحرفى را شنيدم كه توبه كرده بود، او چنين مى گفت: "من به مسجد مى رفتم و در جلو چشم مردم نماز مى خواندم و در نماز چقدر گريه مى كردم تا مردم را فريب بدهم، ولى همه اين نمازهاى من، بدون وضو بود!". وقتى از او سؤال شد كه چرا نماز خود را بىوضو مى خواندى، او در پاسخ گفت: "من براى فريب مردم از نيروهاى شيطانى بهره مى بردم، اگر نماز را با وضو مى خواندم، همه نيروهاى شيطانى خود را از دست مى دادم!".
يكى از ياران امام رضا(عليه السلام) مى گويد: من به مسجد بزرگ شهر "مرو" رفتم، ديدم كه مردم درباره امامت سخن مى گويند. آنان مى گفتند: "اگر مردم با كسى به عنوان امام، بيعت كنند، او امام است و اطاعتش بر همه واجب است".
من اين سخنان را شنيدم، با خود گفتم بايد نزد امام رضا(عليه السلام) بروم و نظر آن حضرت را درباره امامت جويا شوم. از مسجد بيرون آمدم و به خانه امام رفتم و ماجرا را بيان كردم، آن حضرت لبخندى زد و چنين فرمود:
خدا دين خودش را با "ولايت" كامل نمود، پيامبر در روز غدير خمّ، على(عليه السلام)را به عنوان امام معرّفى نمود و از مردم خواست تا با على(عليه السلام) بيعت كنند.
به راستى مردم چه مى دانند كه امامت چيست؟ امام، همچون خورشيدى است كه جهان را روشن مى كند. امام همچون آب گوارا براى تشنگان است. امام همچون پدرى مهربان است.
مناسب مى بينم در اينجا خاطره اى را نقل كنم: روزى نزد گروهى از جوانان بودم، يكى از آنان رو به من كرد و گفت:
ــ حاج آقا! من يك سؤال دارم كه خيلى ذهنم را مشغول كرده است.
ــ آن سؤال چيست؟
ــ ما معتقد هستيم كه اهل بيت(عليهم السلام) معصوم هستند، آخر چگونه مى شود اهل بيت(عليهم السلام) هرگز فكر گناه هم نكنند، چگونه ممكن است يك انسان به چنين مقامى برسد، اختيار دل انسان كه دست خودش نيست، چه بسا دل انسان براى يك لحظه در آن روزگار هوس يك گناه كند!
هدف از خلقت انسان اين است كه او بندگى خدا را بنمايد و راه بندگى را هم از پيامبران و امامان ياد بگيرد، اگر كسى راه ديگرى را در پيش گيرد به كمال نمى رسد، خدا دوست دارد كه از راهى كه خودش معرّفى كرده است به او نزديك شويم. مناسب مى بينم در اينجا ماجرايى را نقل كنم:
مردى به خلوت كوهى پناه برده بود و روزها روزه مى گرفت و شب ها هم مشغول دعا و مناجات بود. او هزاران بار خدا را صدا زد تا شايد خدا صدايش را بشنود و حاجتش را روا كند.
چهل روز گذشت، او فكر مى كرد كه ديگر آن روز خدا حاجت او را مى دهد. غروب آن روز هم فرا رسيد و او به خواسته خود نرسيد، ديگر طاقت نياورد، به شهر بازگشت. وقتى دوستانش او را ديدند از علّت ناراحتى او سؤال كردند. او ماجرا را گفت، آن ها به او گفتند: خوب است نزد حضرت عيسى(عليه السلام) بروى و از او علّت اين ماجرا را سؤال كنى.
او نزد عيسى(عليه السلام) آمد و جريان خود را تعريف كرد، حضرت عيسى(عليه السلام) تعجّب كرد كه چرا خدا حاجت اين بنده خود را نداده است؟ مى خواست حضرت عيسى(عليه السلام) راز كار خدا را بداند، پس خدا به او چنين گفت:
راه بندگى خدا اين است كه انسان امام زمانش را بشناسد و از او پيروى كند، اين سخن پيامبر را حتماً شنيده اى كه فرمود: "هر كس امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليّت مى ميرد". آرى، يك نفر ممكن است نماز بخواند، روزه بگيرد، حجّ به جا آورد امّا راه سعادت را گم كرده باشد، كسى كه امام زمان خود را نشناخته است و يا از او پيروى نمى كند، راه بندگى خدا را گم كرده است.
به راستى چرا شيطان از درگاه خدا رانده شد؟ وقتى خدا آدم(عليه السلام) را آفريد به فرشتگان فرمان داد تا بر او سجده كنند، همه فرشتگان در برابر اين فرمان خدا تسليم شدند و بر آدم سجده كردند، ولى شيطان (كه از طايفه جنّ بود ولى آن زمان در ميان فرشتگان بود) اطاعت نكرد، خدا به او گفت:
ــ چرا بر آدم سجده نكردى؟ مگر فرمان مرا نشنيدى؟
ــ خدايا! من از آدم بهترم. تو مرا از آتش خلق كردى و آدم را از خاك. آتش از خاك بهتر است!
اكنون مى خواهم درباره دوازده امام سخن بگويم، تو بايد بدانى كه خدا همه زيبايى ها و خوبى ها را به آنان داده است، اوّلين نفر آنها با آخرين نفرشان كه حضرت مهدى(عليه السلام) باشد، در اين مقام ها هيچ فرقى ندارند. حقيقت آنها، يكى است.
در اينجا مثالى مى زنم: آيا نور خورشيد را وقتى از شيشه هاى رنگى عبور مى كند، ديده اى؟ اگر رنگ شيشه، سبز باشد، نور خورشيد هم سبز مى شود، اگر رنگ شيشه آبى باشد، نور خورشيد هم آبى به نظر مى آيد، اگر شيشه قرمز باشد، نور خورشيد هم قرمز مى شود، امّا همه اين نورهاى سبز و آبى و قرمز، يك نور بيشتر نيست، نور خورشيد، يكى است، امّا تو آن نور را وقتى از شيشه هاى رنگى عبور مى كند به رنگ هاى مختلف مى بينى. همين طور، حقيقت دوازده امام يكى است، نور آنها يكسان است.
آيا مى دانى خدا چه زمانى آنها را آفريد؟ آيا مى دانى وقتى خدا اراده كرد كه جهان هستى را بيافريند، ابتدا نورِ آنان را آفريد؟
آرى! نورِ آنها اوّلين آفريده خداست. آن روزى كه خدا نورِ آنها را آفريد، هنوز زمين و آسمان ها آفريده نشده بودند، فقط نور آنها بود و غير از آن نور هيچ آفريده ديگرى نبود، آن روز، حمد و ستايش خدا را مى گفتند، چهارده هزار سال بعد از آن، خدا عرش خود را آفريد، آن وقت آن نور را در عرش خود قرار داد.
او آقاى "جابر جُعفى" بود كه از كوفه به مدينه آمده بود تا امام باقر (عليه السلام) را ببيند. خانه امام شلوغ بود و مهمانان زيادى براى ديدار امام آمده بودند.
او صبر كرد تا آنجا خلوت شد، او در جستجوى معرفت، راه زيادى را آمده بود، امام كه از حال او باخبر بود، رو به او كرد و گفت: "خدا ۱۴ نور را از نور عظمت خود آفريد، خدا اين ۱۴ نور را ۱۴ هزار سال قبل از خلقت آدم (عليه السلام)آفريد. آن نورها، همان ارواح ما بودند".
جابر جُعفى گفت: "آقاى من! آن ۱۴ نور را براى من بازگو كنيد، نام آنان را برايم بگوييد".
امام چنين پاسخ داد: "آن ۱۴ نور كه از نور عظمت خدا آفريده شده اند، چنين اند: محمّد، على، فاطمه، حسن، حسين و ۹ امام ديگر از نسل حسين".
اكنون آيه ۷۵ سوره "ص" را مى خوانم: (أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ ).
اين آيه مى گويد: خدا به شيطان چنين گفت: "اى شيطان! چرا بر آدم سجده نكردى؟ آيا تكبّر ورزيدى يا اين كه از كسانى هستى كه مقامى بالا دارند؟".
شيطان در پاسخ گفت: "من بهتر از آدم هستم. تو مرا از آتش آفريدى و او را از گِل، پس من بر او سجده نكردم". اين سخن نشان دهنده اين بود كه شيطان تكبّر ورزيده است، اينجا بود كه خدا او را از درگاهش دور كرد و به لعنت خدا گرفتار شد.
در اينجا بايد به نكته اى توجّه كنم: خدا به شيطان گفت: "آيا تو از كسانى بودى كه مقامى والا دارند؟" به راستى منظور از اين سخن چيست؟
خدا اهل بيت(عليهم السلام) را برتر از همه مخلوقات خود قرار داده است، فضائلى به آنان عطا كرده است و تنها راه تقرّب به خودش را از راه آنان قرار داده است، هر كس مى خواهد پله هاى كمال را بپيمايد بايد در مقابل آنان تسليم باشد و به مقام والاى آنان ايمان بياورد، هر قدر تو بتوانى در اين مسير با يقين و ثبات بيشترى قدم بردارى و معرفت بيشترى نسبت به مقام آنان پيدا كنى، نزد خدا عزيزتر مى شوى.
به راستى چرا عدّه اى در ميان امت هاى پيشين به مقام پيامبرى رسيدند؟ چه رمز و رازى در كار بود كه خدا آنان را به پيامبرى انتخاب كرد؟
اين سخن امام صادق(عليه السلام) را بشنو تا به جواب اين سؤال برسى! آن حضرت فرمود: "پيامبران فقط به خاطر اين به مقام پيامبرى رسيدند كه به ما معرفت پيدا كرده بودند و ما را بر ديگران برترى مى دادند".
عزيز من! لحظه اى درنگ كن، وقتى "پيامبر شدن" كه مقامى بس بزرگ است به سبب معرفت به اهل بيت(عليهم السلام) به دست مى آيد، پس راه رسيدن به امتيازهاى ديگرى كه خدا به بعضى ها عطا مى كند نيز از همين راه است، هر كس به كمالى رسيده است از اين راه رسيده است، از اين نكته غافل نشو كه اگر مطلب را بگيرى به شاهراه سعادت دست يافته اى.
"اباصَلت" يكى از ياران امام رضا(عليه السلام) بود، روزى از روزها نزد آن حضرت رفت و چنين گفت:
ــ آقاى من! شنيده ام كه ثواب لا إله إلاّ الله اين است كه انسان مى تواند به چهره خدا نگاه كند. نظر شما درباره اين سخن چيست؟
ــ اى اباصلت! بدان كه خدا چهره و صورت ندارد، هر كس بگويد كه خدا مانند انسان ها چهره و صورت دارد، كافر شده است.
ــ پس منظور از اين حديث چيست؟
مناسب مى بينم كه سخنى از امام صادق(عليه السلام) را در اينجا بنويسم، آن حضرت به يكى شيعيانش چنين فرمود: بدان كه خدا ما را آفريد و همه زيبايى ها را در آفرينش ما قرار داد، او ما را چشم خود در ميان مردم قرار داد،
او ما را زبان گوياى خود در ميان مخلوقات قرار داد،
او ما را دست خود براى مهربانى به مردم قرار داد،
او ما را چهره خود براى توجّه مردم به او قرار داد،
امام باقر(عليه السلام) فرمود: "فقط به وسيله ما، خدا عبادت مى شود، فقط به وسيله ما خدا شناخته مى شود".
اگر در اين حديث، مقدارى فكر كنى متوجّه مى شوى كه بندگى خدا و معرفت او فقط به دست اهل بيت(عليهم السلام) به دست مى آيد، آنان وسيله هدايت فرشتگان و انسان ها و همه موجودات هستند، هر كس بندگى خدا مى كند از راهنمايى آنان بهره برده است، اگر آنها نبودند هيچ كس خدا را نمى شناخت. هر كس راه بندگى خدا را در پيش مى گيرد به بركت اهل بيت(عليهم السلام) است. آنها راه رسيدن به خدا هستند، بايد راه آنان را پيمود و ولايت آنان را پذيرفت كه اين تنها راه رستگارى است، خوشا به حال كسى كه به معرفت امام دست پيدا كرد و روح و قلبش آسمانى شد!
خدا در سوره بقره آيه ۲۶۹ چنين مى گويد: "اگر به كسى حكمت عطا كنم، خير فراوانى به او داده ام"، به راستى حكمت چيست كه خدا آن را اين قدر ارزشمند مى داند؟
يادم نمى رود وقتى كه در دانشگاه بودم، استاد درباره اين آيه برايمان سخن مى گفت، او گفت كه منظور از حكمت در اين آيه، همان فلسفه يونان است.
امام امين خدا در روى زمين است، او حجّت خدا بر بندگان است، حتماً براى تو پيش آمده است كه تلاش كرده اى براى شخصى كه سخن تو را قبول ندارد، دليلى بياورى، آن دليل تو، همان حجّت توست. وقتى تو براى ثابت كردن سخن خود، دليل مى آورى، در زبان عربى، به اين دليل تو، "حجّت" مى گويند.
وقتى روز قيامت بر پا شود، خدا به مردم مى گويد: اى مردم! من خاندان پيامبر را به عنوان رهبران شما انتخاب نمودم، چرا از آنان پيروى نكرديد؟ چرا بيراهه رفتيد؟ چرا به سخنان آنان گوش فرا نداديد؟ چرا براى خودتان خليفه تعيين كرديد و دين مرا تباه ساختيد؟
به همين جهت است كه امام را "حجّت خدا" مى گويند، يعنى امام دليل و برهان خداست، خدا راه سعادت را براى مردم روشن نمود، به آنان دستور داد تا از امام پيروى كنند، هر كس از امام اطاعت كرده باشد، اهل بهشت خواهد بود و هر كس تخلّف كرده باشد، خشم خدا را براى خود خريده است.
امام از همه خطاها به دور است، جز سخن حقّ نمى گويد، اگر به چيزى امر كند، امر او از طرف خداست، اگر از چيزى نهى كند، آن نهى هم از طرف خداست، خدا به او علم فراوان داده است، اگر مردم با جان و دل تسليم او باشند و خود را به او بسپارند، دين آسمانى در جامعه نظام مى يابد و مسلمانان سربلند مى شوند و منافقان خشمگين مى شوند و كافران از بين مى روند.
امام همان برگزيده خداست، از اسرار خدا باخبر است، خدا او را از نور خودش آفريده است، به او علم فراوان داده است، خدا او را از دام هاى شيطان دور مى كند، او مقام عصمت دارد، از همه خطاها و لغزش ها به دور است، كسانى كه راه شيطان را مى روند مقام امام را انكار مى كنند.
هر كس راه خدا را انتخاب كند از امام پيروى مى كند و اطاعت از امام را اطاعت از پيامبر و خدا مى داند، او تسليم امام است و مقام والاى او را قبول مى كند.
هر فضيلتى كه پيامبر دارد، امام هم دارد غير از نبوّت! پيامبر دين اسلام را آورد. دين او، دين كاملى بود، بعد از آمدن اسلام، دين هاى قبلى باطل شد، امام، مقام نبوّت را ندارد، يعنى دين تازه اى نمى آورد، آيين و سبك زندگى جديدى عرضه نمى كند، همه سخنان او برگرفته از آيين و سبك زندگى پيامبر است، او هيچ حكمى از حكم هاى پيامبر را تغيير نمى دهد، حلال محمّد(صلى الله عليه وآله) تا روز قيامت حلال است و حرام او تا روز قيامت حرام. در هر زمان، موضوعات جديدى كه پيش مى آيد، امام در چهارچوب سخنان پيامبر، حكم آن موضوع را بيان مى كند.
پيامبر با فرشتگان سخن مى گفت، جبرئيل براى پيامبر قرآن را آورد، امام هم با فرشتگان سخن مى گويد، گاهى جبرئيل هم با او گفتگو مى كند، امّا در اين گفتگو، خبرى از آيه هاى جديد قرآن نيست، قرآن به طور كامل بر پيامبر نازل شد و پرونده نازل شدن قرآن براى هميشه بسته شد. پس ديگر جبرئيل آيه اى از قرآن را بر هيچ كس نازل نمى كند، ولى همين جبرئيل با امام درباره موضوعات ديگرى سخن مى گويد، معلوم است كه اين سخن جبرئيل جزء قرآن نيست.
آيا فكر كرده اى بعضى از كسانى كه خود را مسلمان مى دانند ولى امام زمانشان را نشناخته اند و با اهل بيت(عليهم السلام) بيگانه اند، چه حال و روزى دارند؟ در اينجا شرح حال چنين كسى را بيان مى كنم:
او خود را مسلمان مى داند و مى خواهد بندگى خدا را بكند، ولى راه را گم كرده است، تلاش هم مى كند و خودش را به زحمت مى اندازد ولى راه صحيح را نمى پيمايد، او هر چند وقت، به يك آيين و گروه علاقه پيدا مى كند، خيال مى كند آن گروه، مؤمن و خداپرست واقعى هستند، فريب ظاهر آنان را مى خورد.
مدّتى مى گذرد و او خودش مى فهمد كه گمشده اش آنجا نيست، خودش مى فهمد به جاى آن كه به معرفت و بندگى خدا نزديك شود از آن دور شده است براى همين از آن گروه جدا مى شود و خودش مى فهمد كه گرفتار جهل و تاريكى بوده است، او در آغاز نمى دانست كه به چه كسانى دل بسته است، ولى وقتى پرده ها از جلو چشمش كنار مى رود مى بيند كه رهبر آن گروه، هدفى جز رياست طلبى و دنياطلبى ندارد و براى همين، شايستگى ندارد تا ديگران را به سوى خدا راهنمايى كند.
بعد از آن، افراد ديگرى را مى بيند، خيال مى كند كه آن گروه، گمشده او هستند، پس به آنان مى پيوندد، ولى بعد از مدّتى از آنها هم بريده مى شود، او ديگر هيچ پناهى براى خودش نمى يابد، سرگردان مى شود، از يك طرف او نمى تواند اعتقاد به خدا و پيامبر را كنار بگذارد، چون به آن باور دارد، از طرف ديگر، آنچه از گروه ها و آيين ها شنيده است او را آرام نكرده است.
ديگر مى دانم كه راهى به سوى خدا ندارم مگر آن راهى كه خودِ خدا برايم قرار داده است و جز از اين راه نمى توانم به خدا نزديك بشوم، اگر من از پسِ پرده غيب خبر ندارم پس ديگر دنبال كسى كه مثل خودم است نمى روم و از او پيروى نمى كنم! بلكه از كسى پيروى مى كنم كه به آنچه من نمى دانم آگاهى كامل دارد و از غيب خبر دارد، وقتى چنين كسى را پيدا كردم از او پيروى مى كنم. اين نكته را عقل هر كسى تأييد مى كند.
وقتى مى گوييم بايد از اهل بيت(عليهم السلام) پيروى كنيم، اين سخن دليل عقلى دارد، "پيروى جاهل از دانشمند" يك قانون عقلى است و همه آن را قبول دارند، انسان عاقل در امور مادى و دنيايى خود به متخصّص مراجعه مى كند و به هر چيزى از راهِ خودش وارد مى شود، پس در امور معنوى هم عقل اين طور حكم مى كند.
* * * حتماً نام ابوحمزه ثمالى را شنيده اى! همان كه دعاى سحر ماه رمضان را از امام سجاد(عليه السلام) نقل كرده است، دعايى كه سراسر عرفان ناب است. ابوحمزه ثمالى يك روز نزد امام باقر(عليه السلام) رفت، آن حضرت به او چنين گفت: "اى ابوحمزه! وقتى مى خواهى به سفرى بروى حتماً راهنمايى همراه خود مى گيرى، تو كه به راه هاى آسمان آگاهى ندارى، پس براى خود راهنمايى انتخاب كن!".
من در شهرى كويرى زندگى مى كنم، در آران و بيدگل. شهرى در حاشيه كوير مركزى ايران. من فرزند كويرم! هر چقدر من از زيبايى و جذّابيّت كوير براى تو سخن بگويم، فايده اى ندارد، بايد آن را تجربه كنى. در نزديكى شهر ما، يك جاذبه گردشگرى وجود دارد به نام "كوير مرنجاب". روزهاى تعطيل از تهران افراد زيادى به آنجا مى آيند، من كه اهل اينجا هستم مسير را به خوبى مى شناسم و نياز به راهنمايى ندارم، ولى تاكنون چندين جوان تهرانى در اين كوير گم شده اند و جسد بى جان آنها بعد از چندين روز پيدا شده است! به راستى چرا آن جوانان، جان خود را در كوير از دست داده اند؟
خيلى ساده است: آنها به دنبال نور رفته اند! هيچ چيز در كوير خطرناك تر از اين نيست كه به دنبال نورى كه از دور مى بينى بروى! كسى كه در كوير ماشينش خراب مى شود، نگران مى شود، سعى مى كند خودش را به شهر برساند، در روز نمى داند كدام سمت برود، وقتى شب مى شود از دور نور مى بيند، او خيال مى كند اين نور، نزديك است و مى تواند با پياده روى چند ساعته به آنجا برسد و جانش را نجات بدهد، هواى كوير در شب، خيلى دل انگيز است به انسان حالت شوق مى دهد، او حركت مى كند و نمى داند كه اين نور در فاصله صدها كيلومترى اوست و با پاى پياده چند روز راه است! آيا او آب براى چند روز همراه دارد؟
او شب تا صبح راه مى رود، ولى به جايى نمى رسد، خسته مى شود، پياده روى در شن ها، انرژى زيادى از او مى گيرد، آفتاب طلوع مى كند، او ديگر آن نور را نمى بيند، دوباره سرگردان مى شود، همين طورى بى هدف جلو مى رود، خسته و تشنه مى شود، همه انرژى خود را تمام كرده است، كوير در روز به گونه اى است كه انسان به دور خودش مى چرخد، شايد در روز چهل كيلومتر راه برود، ولى او به دور خودش در دايره اى بزرگ مى چرخد! سرانجام انرژى او تمام مى شود و ديگر قدرت حركت ندارد، در دل كوير به زمين مى افتد و در تشنگى جان مى دهد. اگر او در سر جاى خودش مى ماند با همان مقدار آبى كه همراه داشت چند روز، زنده مى ماند، ولى حركت در كوير همه انرژى او را مى گيرد! اين حكايت آن جوان مغرورى است كه با خود مى گويد: من راهنما نمى خواهم!
آيا مى دانى چه كسانى در كوير زنده ماندند؟ سال قبل يك گروه سه نفره بدون راهنما به دل كوير زدند، ماشين آنها در كوير خراب شد، دو نفر در كنار ماشين ماندند و يكى براى آوردن كمك به دل كوير زد، روز بعد او از تشنگى مرد، ولى آن دو نفر كه حركت نكردند، نجات پيدا كردند، زيرا خانواده آنان نگران آنها شدند، بعد از بيست ساعت، نيروهاى امداد آنها را زنده پيدا كردند، آرى، شايد اين نكته براى شما عجيب باشد امّا اگر در كوير گرفتار شدى تنها راه نجات اين است كه جايى نرويد، همان جا بمانيد، در روز با آينه، نور خورشيد را انعكاس بدهيد، در شب هم آتش روشن كنيد، اين طورى ديده مى شويد، انرژى هم براى سه چهار روز داريد!
هر ساختمانى را كه در نظر بگيرى چند ستون دارد كه آن ساختمان بر آن ستون ها بنا مى شود، ستون ها نقش اساسى در حفظ ساختمان دارند. امام باقر(عليه السلام)به يكى از يارانش چنين گفت:
ــ دين اسلام هم بر اين پنج ستون استوار است: نماز، زكات، حج، روزه و ولايت ما اهل بيت.
ــ آقاى من! كدام ستون از همه مهم تر است؟
ــ ولايت ما از همه مهم تر است، چرا كه ما راهنماى شما براى انجام نماز، زكات، حجّ و روزه هستيم.
شبى كه پيامبر به معراج رفت خدا به او چنين وحى كرد: "اى محمّد! من تو و على و فاطمه و يازده امام از نسل آنها را از نور خود آفريدم، من ولايت شما را بر اهل آسمان ها و اهل زمين عرضه كردم، هر كس آن را پذيرفت در نظر من، مؤمن شد و هر كس آن را قبول نكرد در نظر من جزء كافران است. اى محمّد! اگر كسى به سختى عبادت كند ولى ولايت شما را قبول نداشته باشد من عبادتش را قبول نمى كنم و به او نظر مرحمت نمى نمايم، او چاره اى جز اين ندارد كه ولايت شما را قبول كند، آنوقت است كه در نظر من، مؤمن خواهد بود".
* * * يكى از شيعيان آيه ۱۹ سوره آل عمران را خواند، آنجا كه خدا مى گويد: "تنها دينى كه خدا آن را قبول دارد دين اسلام است"، او به فكر فرو رفت، با خود گفت: منظور از اين آيه چيست؟ سرانجام او نزد امام باقر(عليه السلام) آمد و از او خواست تا اين آيه را برايش تفسير كند، امام در پاسخ چنين گفت: "تنها دينى كه خدا آن را قبول دارد تسليم شدن در برابر ولايت على(عليه السلام)است".
آرى، حقيقت دين چيزى جز روحيّه تسليم در برابر خدا نيست، ما نماز مى خوانيم روزه مى گيريم كه حالت تسليم در ما به وجود آيد و ما بنده خدا شويم، اگر نماز من چنين اثرى را نداشته باشد اين نماز، چند حركت نمايشى است و روح ندارد! روح عبادت اين است كه مرا در برابر خدا، تسليم كند. اگر من روحيّه تسليم در برابر فرمان خدا را نداشته باشم از حقيقت ايمان بهره اى نبرده ام و طعم ايمان را نچشيده ام.
اين سخن امام صادق(عليه السلام) است: "ما ريشه همه خوبى ها هستيم"، شايد سؤال كنى منظور از "خوبى ها" چيست؟ امام در ادامه سخن خود اين ها را از خوبى ها مى شمارد: "توحيد و يكتاپرستى، نماز، روزه".
آرى، اهل بيت(عليهم السلام) ساخته عنايت و لطف خدا هستند، براى همين آنها ريشه همه خوبى ها مى باشند، حتى يكتاپرستى كه اصل دين است از راه ولايت اهل بيت(عليهم السلام) به دست مى آيد. درست است كه عقل انسان، اصل وجود خدا را درك مى كند و از راه عقل و فطرت خود به خداپرستى مى رسد، ولى نكته مهم اين است كه در مسير خداپرستى، شيطان كمين كرده است و هر لحظه مى خواهد ما را گمراه كند، چه بسا با ذرّه اى غفلت، انسان به خطا بيفتد، وسوسه هاى شيطان و افكار ناقص بشرى نمى گذارد كه انسان اين اعتقاد به خدا را حفظ كند و چه بسا او را از حركت در مسير صحيح باز مى دارد.
كسانى كه با اهل بيت(عليهم السلام) و سخن آنان انس نداشته اند، هر چند به حكم فطرت و عقل خود به خدا ايمان آورده اند ولى باورهاى غلط آنان را فريب داده است و كار به آنجا مى رسد كه يك مسلمان كه خود را پيرو خدا مى داند اعتقاد به خرافاتى پيدا مى كند كه قبلاً به آن اشاره كردم: (خدا هر شب جمعه به شكل جوانى زيبا سوار الاغش مى شود و به اين دنيا مى آيد، موىِ سر خدا، فرفرى است و كفشى از جنس طلا بر پا دارد، وقتى خدا جهان را آفريد به پشت خوابيد و يك پايش را روى پاى ديگرش انداخت).
آرى، هر كس به اهل بيت(عليهم السلام) كه همان دوازده امام هستند، پناه نبرد، نتيجه كارش به اينجا مى رسد كه در دام اين خرافات گرفتار مى شود. ما براى يكتاپرستى هم نياز به راهنما و معلّم داريم، خدا اهل بيت(عليهم السلام) را براى راهنمايى ما قرار داد تا خود را به آنان بسپاريم و از سخنان آنان كه به ما رسيده است پيروى كنيم و با برنامه تربيتى آنان رشد كنيم و از انحراف ها در امان بمانيم.
اين سخن امام باقر(عليه السلام) است: "فطرت همه انسان ها به سوى حق طلبى گرايش دارد و خدا در فطرت انسان ها اين سه چيز نهادينه شده است: لااله الاالله، محمّد رسول الله، علىّ اميرُ المؤمنين".
سپس آن حضرت فرمود: "توحيد تا اينجاست"، آرى توحيد از سه نكته اساسى تشكيل شده است: يكتاپرستى، نبوّت و ولايت. اگر كسى ولايت را قبول نداشته باشد باور او به خدا صحيح نيست و او يكتاپرست نيست، زيرا سخن خدا را قبول نكرده است و تسليم او نبوده است.
* * * ابوحمزه ثمالى نزد امام باقر(عليه السلام) بود، امام او به چنين گفت: "كسى كه به شناخت خدا رسيده است، بندگى خدا را مى نمايد و به سعادت مى رسد". ابوحمزه گفت: آقاى من! فداى شما بشوم! برايم بگوييد كه "شناخت خدا" چيست؟
يك روز جبرئيل از آسمان به زمين آمد و خدمت پيامبر رسيد و پيام مهمّى را از طرف خدا آورد، آن پيام اين بود: "كسى كه به يگانگى من و پيامبرى تو و ولايت على و فرزندان پاك او باور داشته باشد من رحمت خود را بر او نازل مى كنم و در روز قيامت او را در بهشت جاى مى دهم و نعمت هاى فراوان خود را به او عطا مى كنم و او را از بندگان خاص خودم قرار مى دهم، به طورى كه اگر مرا صدا بزند پاسخ او را مى دهم و دعايش را مستجاب مى كنم، خطاى او را مى بخشم. اگر كسى يگانگى مرا قبول داشته باشد و پيامبرى تو را قبول كند ولى ولايت على و فرزندان پاك او را قبول نكند، او نعمت مرا انكار كرده است و عظمت مرا كوچك شمرده است و در راه كفر قدم برداشته است، براى همين اگر مرا صدا بزند، جوابش را نمى دهم و اميدش را نااميد مى كنم و از نعمت هاى بهشتى او را محروم مى كنم".
* * * مامون هفتمين خليفه عبّاسى بود، وقتى او به حكومت رسيد تصميم گرفت تا امام رضا(عليه السلام) را مجبور كند تا از مدينه به خراسان برود، امام رضا(عليه السلام)چاره اى نديد و از مدينه به سوى خراسان حركت كرد، در مسير راه به شهر نيشابور رسيد، مردم نيشابور وقتى شنيدند امام رضا(عليه السلام) از شهر آنان عبور مى كند، خيلى خوشحال شدند.
مامون دستور داده بود كه ماموران نگذارند امام زياد در نيشابور بماند، براى همين دستور حركت داده شد، خبر به همه رسيد امام از شهر نيشابور حركت مى كند، غوغايى در ميان علماى شهر به پا شد. چند نفر از بزرگان آن ها نزد امام آمدند و چنين گفتند: اى پسر رسول خدا! از ميان ما مى روى و ما هنوز از تو حديثى نشنيده ايم، براى ما حديثى بگو تا از شما يادگار داشته باشيم!
در آيه ۸۹ و ۹۰ سوره "نَمْل" چنين مى خوانم: روز قيامت روزى است كه خدا به اعمال خوب بندگانش، پاداش مى دهد، كسانى كه با خود "نيكى" آورده باشند، خدا به آنان پاداشى بهتر مى دهد و آنان از ترس و وحشت روز قيامت در امان مى مانند و بهشت در انتظار آنان است، ولى كسانى كه با خود، "بدى" آورده باشند، فرشتگان آنان را با صورت به آتش جهنّم مى افكنند و به آنان چنين مى گويند: "اين آتش جهنّم، جزاى كارهاى خود شماست، شما فقط نتيجه كارهاى خود را مى بينيد".
به راستى منظور از "نيكى" و "بدى" چيست؟ آيا دوست دارى جواب اين سوال را بدانى؟ اين سخن حضرت على(عليه السلام) است: بدان كه منظور خدا از "نيكى" ولايت و محبّت ما مى باشد و منظور خدا از "بدى"، دشمنى با ماست.
وقتى به اين سخن فكر مى كنم، خدا در اين دو آيه از ولايت اهل بيت(عليهم السلام)سخن گفته است، اگر من در روز قيامت، ولايت را همراه داشته باشم، از عذاب در امن و امان خواهم بود.
آرى، نماز و روزه، از بهترين كارهاى نيك است، امّا ممكن است يك نفر سال هاى سال نماز بخواند و روزه بگيرد ولى به جهنّم برود. نماز و روزه، رمز ورود به بهشت نيست!
برايت گفتم كه حقيقت دين چيزى جز روحيّه تسليم در برابر خدا نيست، ما نماز مى خوانيم روزه مى گيريم كه حالت تسليم در ما به وجود آيد و ما بنده خدا شويم، روح عبادت اين است كه ما را در برابر خدا، تسليم كند. خدا از ما خواسته است تا ولايت امام را بپذيريم، كسى كه تسليم امام نباشد، تسليم خدا هم نيست، دين واقعى همان قبول ولايت امام است. اين سخن پيامبر است: "كسى كه امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليّت مى ميرد". آرى، كسى كه امام زمانش را نمى شناسد بى دين است.
اكنون مى خواهم دو نفر را با هم مقايسه كنم:
نفر اول: او ولايت امام را قبول دارد، ولى همه كارهاى او پسنديده نيست.
نفر دوم: او امام زمانش را نمى شناسد ولى كارهاى او خوب و پسنديده اى دارد.
اكنون ديگر مى دانى كه حقيقت دين، امام شناسى است، هر كس معرفت امام را نداشته باشد و ولايت را قبول نكند از حقيقت دين، بهره اى نبرده است. از طرف ديگر مى دانى كه هر چقدر معرفت تو به امام بيشتر شود، محبّت تو به او هم زيادتر مى شود و وقتى كه محبّت به امام زيادتر شود بيشتر از سخنان او پيروى مى كنى و از گناه و معصيت فاصله مى گيرى.
آرى، اين راز محبّت است، كسى كه عاشق است همه تلاشش اين است كه كارى كند تا معشوق از او راضى باشد و كارى نمى كند كه معشوق غمگين شود. كسى كه محبّتش به امام زياد است در راه تقوا گام برمى دارد و از گناه دورى مى كند.
بعضى ها ادّعا مى كنند: "من شيعه هستم و محبّت اهل بيت(عليهم السلام) را دارم پس مى توانم در دستورات دين كوتاهى كنم"، امّا اين سخن باطلى است و از دام هاى شيطان است كه مى خواهد انسان را گمراه كند.
اين سخن امام باقر(عليه السلام) است: "به خدا قسم، فقط كسى شيعه ماست كه تقوا داشته باشد و از گناهان دورى كند و خدا را اطاعت كند. شيعيان ما با اين ويژگى ها شناخته مى شوند: تواضع و فروتنى، امانت دارى، نماز، روزه، نيكى به پدر و مادر، رسيدگى به نيازمندان، قرائت قرآن، پرهيز از بدگويى ديگران...".
محبّت به اهل بيت(عليهم السلام) شدّت و ضعف دارد، بعضى ها آن قدر امام خود را دوست دارند كه همواره در جذبه عشق او هستند، كشش و جذبه قلبى آنان به امام خيلى قوى است و اين باعث مى شود كه از افتادن در دام شهوت و گناه حفظ شوند.
ولى بعضى ها محبّتشان به امام كمتر است، وقتى عشق به امام كمتر بود، اثر آن هم كمتر مى شود، گاهى اين محبّت كم مى شود و ديگر جذبه و كشش آن، نمى تواند انسان را از شهوت و هوس هاى گناه آلود دور كند، اينجاست كه انسان به گناه آلوده مى شود و فريب شيطان را مى خورد.
نكته مهم اين است: شيعه اى كه خطا كرده است، آيا هنوز پيوند قلبى با امام دارد يا نه؟ اگر پيوند قلبى هنوز هست، اميد به توبه او وجود دارد و شفاعت اهل بيت(عليهم السلام) شامل حال او مى شود.
نشانه پيوند قلبى چيست؟ او در مجلس روضه اى شركت مى كند يا به زيارت مشهد و كربلا مى رود، بار ديگر شعله محبّت در دلش زبانه مى كشد، از صميم دل، احساس مى كند كه اهل بيت(عليهم السلام) را دوست دارد، اگر در آن حالت از او بپرسند: آيا دوست دارى مسير گناه را ادامه بدهى؟ او پاسخ منفى مى دهد، از گذشته اش پشيمان است و حسّ شرمسارى دارد. اگر اين حالت در او ادامه پيدا كند، ديگر هرگز گناه نمى كند، ولى مدّتى كه گذشت، جذبه محبّت كم مى شود و وسوسه هاى شيطانى به سراغ او مى آيد و چه بسا او بار ديگر گناه كند.