سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۱۶. کتاب در قصر تنهايى | |
تعداد بازديد : | ۲۵ |
موضوع: | امام دوم |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ ششم، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | حماسه صلح امام حسن (ع) |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
هميشه مى خواستم بدانم چرا امام حسن(عليه السلام) از جنگ با دشمن كناره گيرى كرد و با معاويه صلح نمود .
راستش را بخواهيد من در مورد حماسه كربلا خيلى چيزها شنيده بودم و تعجّب مى كردم كه چرا امام حسن(عليه السلام) در مقابل دشمن استقامت نكرد !
من مى دانستم كه حتماً كار او علّت واضحى داشته است كه من از آن بى خبر مانده ام .
چرا اين كتاب را در دست گرفته اى ؟
آيا مى دانى كه من مى خواهم در اين كتاب تو را به سفرى در عمق تاريخ ببرم ؟
آيا همسفر من مى شوى ؟ ما بايد به سال چهل هجرى قمرى برويم، روز جمعه، بيست و يكم ماه رمضان .[۱] اينجا چه خبر است ؟ چرا همه مردم در حال گريه و زارى هستند ؟
حتماً نام عبّاس، عموى پيامبر را شنيده اى ؟ او دو پسر دارد يكى به نام عبد الله و ديگرى به نام عُبيد الله .
اين دو برادر امروز در كوفه هستند و هر دو از علاقمندان به امام حسن(عليه السلام)مى باشند .
اما اگر با من تا آخر كتاب همراه باشى متوجّه مى شوى كه چگونه، راه اين دو برادر از هم جدا شده و يكى از آنها (عبيد الله) بزرگترين ضربه را به حكومت امام حسن(عليه السلام) مى زند .
نگاه كن ! عبد الله بن عبّاس، از جا بر مى خيزد و در كنار منبر مى ايستد رو به مردم مى كند و مى گويد : "اى مردم ! اين آقا فرزند پيامبر شما و جانشين امام شماست، برخيزيد و با او بيعت كنيد" ![۸]
حتماً مى دانى كه معاويه از زمان عثمان (خليفه سوم) تاكنون، هنوز بر شام حكومت مى كند و او با حيله و نيرنگ توانسته حكومت خود را بر آنجا ثابت نمايد .
اگر چه حضرتعلى(عليه السلام) به جنگ او رفت و در صفين جنگ سختى در گرفت; امّا درست در زمانى كه مالك اشتر تا پيروزى فاصله زيادى نداشت معاويه دستور داد تا قرآن ها را بر سر نيزه كنند و با اين كار، مردم كوفه را فريب داد و مانع پيروزى سپاه حق شد .
اكنون، امام حسن(عليه السلام) به حكومت رسيده است، او ريشه و اساس فساد را هدف قرار مى دهد .
آرى، معاويه و حكومت او ريشه همه فسادهايى است كه در امّت اسلامى روى مى دهد .
جاسوس هاى معاويه به سوى عراق مى آيند، يكى به سوى بصره مى رود و ديگرى به سوى كوفه .
اين دو جاسوس به فتنه و آشوب مى پردازند و امام حسن(عليه السلام) دستور دستگيرى آنها را مى دهد .[۱۷] بعد از دستگيرى اين دو جاسوس، برنامه هاى معاويه آشكار مى شود و امام حسن(عليه السلام) مى فهمد كه معاويه در پى آشوب و فتنه است .
امام حسن(عليه السلام) دستور مى دهد تا اين دو نفر را به سزاى اعمالشان برسانند و آنها را اعدام كنند و از اين راه، جواب واضح و روشنى به معاويه مى دهد .
معاويه براى اين كه بتواند سپاه بزرگى براى جنگ با امام حسن(عليه السلام) راه بياندازد نياز به بهانه اى دارد .
آرى، اين يك قانون است كه اگر بخواهى با يك مكتب دينى مبارزه كنى بايد تو نيز مكتبى تأسيس كنى، و معاويه مى خواهد به اسم دين به جنگ دين واقعى برود .
او يك برنامه ريزى دقيق انجام مى دهد و در همه جا تبليغ مى كند كه ما مى خواهيم قاتل عثمان را به سزاى عملش برسانيم .
-اى مسلمانان ! خليفه پيامبر مظلومانه و با لب تشنه شهيد شد، ما بايد انتقام خون مظلوم را بگيريم .
نگاه كن ! اكنون، معاويه مشاوران خود را جمع كرده و از آنها مى خواهد كه به طرح نقشه اى براى مقابله با امام حسن(عليه السلام) بپردازند .
آنها به اين نتيجه مى رسند كه بايد كارى كنند تا مردم كوفه از يارى كردن امام حسن(عليه السلام)، منصرف شوند .
آرى، اگر امام حسن(عليه السلام) اكنون معاويه را تهديد به مرگ كرده است به خاطر اين است كه مردم را يار و ياور خود ديده است .
آنها بايد بين امام حسن(عليه السلام) و مردم فاصله، ايجاد كنند .
معاويه نامه هايى را به صورت مخفيانه براى بزرگان كوفه مى فرستد و از آنها مى خواهد تا با او بيعت كنند .
آيا مى خواهى يكى از اين نامه ها را برايت بخوانم ؟
اى اَشْعَث ! اگر حسن را به قتل برسانى دويست هزار درهم به تو مى دهم و تو را فرمانده سپاه شام مى كنم و دخترم را به عقد تو در مى آورم .[۳۰] آرى، معاويه برنامه ترور امام حسن(عليه السلام) را در دستور كار خود قرار داده است .
امام حسن(عليه السلام) تصميم گرفته است تا لشكرى را آماده كند و به سوى شام حركت كند .
او مى خواهد تا جنگ بين او و معاويه در داخل مرزهاى شام انجام گيرد، آرى، اين در روحيه مبارزان، بسيار اثر دارد، همان طور كه حضرتعلى(عليه السلام) در جنگ با معاويه، لشكر خود را به صفين برد، (صفين در داخل كشور سوريه مى باشد) .
امام حسن(عليه السلام) هم مى خواهد موضع تهاجمى خود را حفظ كند براى همين براى آماده كردن لشكر خود برنامه ريزى مى كند و مى خواهد قبل از اين كه معاويه به عراق برسد او از عراق خارج شده و خود را به شام برساند .
آرى، هزاران نفر با امام حسن(عليه السلام) بيعت كرده اند و قول داده اند كه امام خود را در هر شرايطى يارى كنند .
لشكر معاويه در نزديكى هاى شهر حلب اردو زده اند، معاويه منتظر است تا ديگر نيروهاى كمكى از شهرهاى مختلف شام به او ملحق بشوند .
او مى خواهد با لشكر شصت هزار نفرى به عراق حمله كند .
خبر به معاويه مى رسد كه كِنْدى، فرمانده امام حسن(عليه السلام) در انبار سنگر گرفته است .
معاويه از زيركى امام حسن(عليه السلام) ناراحت مى شود، آرى ديگر عبور از انبار كار بسيار سختى مى باشد .
بى وفايى فرمانده سپاه، دل مرا به درد آورده است، من تصميم گرفته ام تا هر چه سريع تر به كوفه برگردم و امام حسن(عليه السلام) را در جريان بىوفايى فرمانده سپاه قرار بدهم .
آرى، معاويه اين بار با سكّه هاى سرخ به ميدان آمده است .
امام حسن(عليه السلام) با شنيدن اين خبر بسيار ناراحت مى شود و رو به ياران خود مى كند و آنان را از عشق به دنيا بر حذر مى دارد .
لشكر معاويه در نزديكى هاى مرز عراق اردو زده است و هر لحظه ممكن است كه به سوى عراق حمله كند ; امام شخص ديگرى به نام مُرادى را به عنوان فرمانده به سوى انبار مى فرستد تا بار ديگر سپاه را سامان دهى كند .
يك نفر از جاى خود بلند مى شود و با صداى بلند با مردم كوفه اين چنين سخن مى گويد : "اى مردم كوفه، واى بر شما، آيا اين گونه امام خود را يارى مى كنيد ؟ آيا از خدا نمى ترسيد ؟" .[۴۱] امام به سوى نُخَيله ] اردوگاه كوفه [ حركت مى كند، و مغيره بن نوفل را به عنوان جانشين خود در شهر قرار مى دهد و از او مى خواهد تا مردم را به جهاد تشويق كند .[۴۲] امام ده روز در نُخَيْله مى ماند ; امّا جمعيّت زيادى به اردوگاه نمى آيند .
معاويه با لشكر شصت هزار نفرى به سوى كوفه مى آيد، براى مقابله با لشكر معاويه، نياز به نيروهاى زيادى است .[۴۳]
موقع اذان صبح است، همه دارند براى خواندن نماز صبح آماده مى شوند .
همه در صف هاى نماز مى نشينند، حتماً مى دانى كه فرمانده سپاه، امام جماعت سپاه هم مى باشد .
ــ چرا فرمانده دير كرده است، چرا وقت دوازده هزار نفر، براى او اهميت ندارد ؟
ــ كمى حوصله داشته باش، الآن مى آيد .
از آن سپاه دوازده هزار نفرى فقط چهار هزار نفر باقى مانده است، هر كس كه اهل دنيا بود رفت و فقط كسانى ماندند كه بنده دنيا نيستند .
اينان ياران واقعى امام حسن(عليه السلام) هستند و بر بيعت خود پايدار مانده اند .
قَيس، فرماندهى سپاه را به عهده مى گيرد و سپاه خود را سامان دهى مى كند .
گوش كن، اكنون قَيس دارد براى نيروهاى خود سخن مى گويد : "يارانم، تصميم شما چيست ؟ آيا مرد جنگ هستيد يا اينكه مى خواهيد با معاويه كه ريشه همه گمراهى ها مى باشد بيعت كنيد ؟" .
امام حسن(عليه السلام) در ساباط (نزديكى مدائن) اردوگاه خود را بر پا نموده است و منتظر است تا ديگر نيروهاى كمكى از راه برسند .
اگر يادت باشد برايت گفتم كه معاويه از ماه ها قبل براى عدّه اى از مردم كوفه نامه نوشته و به تك تك آنها وعده داده است كه اگر امام حسن(عليه السلام) را به قتل برسانند دختر خود را به عقد آنها در آورد و پول بسيار زيادى به آنها بدهد .[۶۳] اين نامه ها به صورت مخفيانه در ميان مردم كوفه پخش شده است، آرى، امروز ديگر دختر معاويه، عاشقان زيادى دارد !
همسفر خوبم !
اسب سوارى به سوى ما مى آيد و سراغ امام حسن(عليه السلام) را مى گيرد .
مثل اينكه او نامه مهمّى را از طرف معاويه براى امام حسن(عليه السلام) آورده است .
بيا من و تو هم به خيمه فرماندهى برويم .
او اكنون در حضور امام نشسته است، عجيب است او به جاى يك نامه، ده ها نامه با خود همراه دارد .
امام، نامه ها را تحويل مى گيرد و آنها را در جايى مخفى مى كند .
او مى داند كه اگر اين خبر در ميان سپاه پخش شود و آبروى بزرگان كوفه برود، در لشكر آشوب به پا خواهد شد .
امام در فكر است كه با اين مردم چه كند .
نامه رسان ديگرى از راه مى رسد و خدمت امام مى آيد .
اكنون، موقع اذان است و همه سپاهيان امام براى نماز جمع شده اند .
امام تصميم دارد تا از ميزان آمادگى سپاهيان خود براى جنگ با خبر شود، به راستى آيا اين مردم در مقابل معاويه جنگ خواهند نمود ؟
امام رو به آنان مى كند و چنين مى گويد :
اى مردم ، معاويه ما را به صلح و سازش فرا مى خواند ، اگر شما آمادگى براى مرگ در راه خدا را داريد با شمشيرهاى خود به جنگ او برويم و اگر زندگى دنيا را انتخاب مى كنيد خواسته او را قبول كنم .[۷۲]
امام چون اوضاع اردوگاه را اين گونه آشفته مى بيند تصميم مى گيرد تا به سوى مدائن حركت كند .
اما بدخواهان از تصميم امام با خبر مى شوند و براى همين چند نفر از آنها زودتر اردوگاه را ترك مى كنند و در بين راه كمين مى كنند .
امام به سوى مدائن مى رود، هيچ كس نمى داند كه چه خطرى جان امام را تهديد مى كند .
در بين راه، جَرّاح كمين كرده است و منتظر است تا به امام حسن(عليه السلام) حمله كند .
ما در نزديكى شهر مدائن هستيم، چهره امام حسن(عليه السلام) از شدّت خونريزى، زرد شده است .
همه نگران هستند، اگر آن نامرد، خنجرش را مسموم كرده باشد خطر بزرگى، جان امام را تهديد مى كند .
وارد شهر مى شويم، امير شهر مدائن، سعد بن مسعود با خبر مى شود و به استقبال ما مى آيد .
آرى، حضرتعلى(عليه السلام)، سعد بن مسعود را به عنوان امير مدائن انتخاب نموده بود و امام حسن(عليه السلام) هم او را در همان مقام، باقى گذاشته است .
آن جوان كيست كه دارد با امير مدائن سخن مى گويد ؟
نگران نباش ! او آشناست، پسر برادر امير مدائن است .
او نزد عموى خود مى رود و مى گويد :
ــ اى عمو، آيا نمى خواهى به ثروت و رياست برسى ؟
ما در شهر مدائن هستيم، حتماً نام ايوان مدائن يا طاق كسرى را شنيده اى ؟
گوش كن !
دو نفر از ياران واقعى امام دارند با هم سخن مى گويند :
ــ مى بينيد كه چگونه جان امام در خطر است، ما بايد فكرى بكنيم .
خبرهايى از گوشه و كنار مى رسد، آرى، اكنون اهل كوفه به صورت علنى به بدگويى از امام حسن(عليه السلام) مشغول هستند، كار به جايى رسيده است كه مردم هر جا كه مى نشينند سخن از كافر شدن امام حسن(عليه السلام) به ميان مى آورند .
آيا با اين مردم، ديگر مى توان به جنگ معاويه رفت .
كافى است كه امام حسن(عليه السلام) در جمع اين مردم حضور پيدا كند، آن وقت همين ها او را به شهادت خواهند رساند .
امام حسن(عليه السلام) در مدائن نيز گرفتار كسانى شده است كه براى ريختن خون او لحظه شمارى مى كنند و حتى ريختن خون امام را حلال مى دانند .[۹۰]
امام در قصر كسرى نشسته است و مى خواهد براى زنده ماندن اسلام، تصميم مهمّى بگيرد .
او مى خواهد جنگ با معاويه را متوقّف كند و با او صلح كند .
خيلى ها از من سؤال كرده اند كه چرا امام حسن(عليه السلام) راه سرخ شهادت را انتخاب نكرد، مگر امامحسين(عليه السلام) در كربلا فقط با هفتاد و دو نفر در مقابل دشمن تا پاى جان، مقاومت نكرد پس چرا امام حسن(عليه السلام)، با معاويه صلح كرد . يزيد نامه اى به امير كوفه نوشته و در آن نامه، دستور قتل امامحسين(عليه السلام) را داده بود .
آرى در كربلا، دشمنان با شمشير به جنگ آمدند ; امّا در مدائن، معاويه با نيرنگ و سياست به ميدان آمده است .
امروز بيست و پنجم ماه ربيع الأوّل است .[۱۰۱] عبد الله بن حارث در حضور آن حضرت نشسته است، او كاغذى را كه به مهر و امضاى معاويه رسيده است تحويل امام مى دهد .
آرى، به راستى كه عبد الله بن حارث، مأموريّت خود را به خوبى انجام داده است .
امام مدّت زيادى در مورد شرايط صلح فكر نموده و شرايط مهمّى را براى اين صلح در نظر گرفته است .
اقامت امام در مدائن، چهل روز طول كشيده است و امروز او تصميم مى گيرد تا به سوى كوفه حركت كند .
او نامه اى براى قَيس و يارانش كه در مَسْكِن ] شمال بغداد [ اردو زده اند مى فرستد و از آنها مى خواهد تا به سوى كوفه باز گردند .[۱۰۵] امام به سوى كوفه حركت مى كند و به مسجد كوفه مى رود، مردم كوفه از او مى خواهند تا براى آنان سخن بگويد .
مسجد پر از جمعيّت است، امام به منبر مى رود و چنين مى گويد :
بعد از چند روز، معاويه به داخل شهر كوفه مى آيد تا در مسجد كوفه مراسم بيعت برگزار شود .
قرار بر اين شده است كه همه مردم به مسجد بيايند و با او بيعت كنند .
معاويه همراه با اطرافيان خود به سوى كوفه حركت مى كند .
نگاه كن !
اكنون همه مردم با معاويه بيعت كرده اند، او سرمست پيروزى ظاهرى خود مى باشد براى همين به بالاى منبر مى رود و با غرور خاصّى اين چنين مى گويد :
اى مردم كوفه ! به خدا قسم من با شما به جنگ نپرداختم تا شما نماز بخوانيد و روزه بگيريد .
جنگ من با شما براى اين بود كه مى خواستم امير شما گردم ، اكنون خداوند مرا به آرزويم رساند .
در صلح نامه اى كه من با حسن بن على امضا كردم ، شرايطى ذكر شده است و من هم آنها را امضا و مهر كرده ام امّا بدانيد كه من همه آن شرايط را زير پا مى نهم و به هيچ يك از آنها عمل نخواهم نمود .[۱۱۶]
هنوز مسجد پر از هياهو و آشوب است، ترس، تمام وجود معاويه را فرا گرفته است .
آيا حُجْر ] بن عَدى [ را مى شناسى ؟
او يكى از بهترين ياران حضرتعلى(عليه السلام) مى باشد .[۱۱۹] او از جاى خود بلند مى شود و به سوى امام حسن(عليه السلام) مى آيد .
معاويه براى شهرهاى مختلف، حاكم معيّن مى كند و اكنون تصميم دارد تا به شام برگردد .
او قبل از سفر خود دستور مى دهد تا همه مردم كوفه به مسجد بيايند .
مسجد كوفه پر از جمعيّت است، اكنون او مى خواهد براى مردم سخنرانى كند براى همين بالاى منبر مى رود و مى گويد :
اى مردم ! همانا حسن بن على خود را شايسته رهبرى مسلمانان نمى دانست و براى همين امر رهبرى و خلافت را به من واگذار كرد زيرا مرا شايسته اين مقام مى دانست .[۱۲۵]
معاويه يكى از نيروهاى خود را به عنوان امير كوفه معيّن مى كند و خودش به سوى شام حركت مى كند .[۱۳۱] اكنون، امام حسن(عليه السلام) تصميم مى گيرد تا به مدينه بر گردد، همه مردم با خبر مى شوند و براى خداحافظى با امام مى آيند .
قافله خاندان بنى هاشم آماده حركت است، امامحسين(عليه السلام)، عبّاس، زينب، و . . . آماده سفر شده اند .
ـ آرى، شما قدر خاندان پيامبر خود را ندانستيد و ما براى هميشه از اين شهر مى رويم .
۷ . الاحتجاج على أهل اللجاج ، أبو منصور أحمد بن علي بن أبي طالب الطبرسي (ت ۶۲۰ هـ )، تحقيق: إبراهيم البهادري ومحمّد هادي به، طهران : دار الأُسوة ، الطبعة الأولى ، ۱۴۱۳ هـ .
۸ . الأخبار الطوال ، أبو حنيفة أحمد بن داوود الدينوريّ (ت ۲۸۲ هـ ) ، تحقيق: عبد المنعم عامر ، قمّ : منشورات الرضي ، الطبعة الأولى، ۱۴۰۹ هـ .
۹ . اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّي) ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (ت ۴۶۰ هـ ) ، تحقيق : السيّد مهدي الرجائي ، قمّ : مؤسّسة آل البيت ، الطبعة الأولى ، ۱۴۰۴ هـ .
۱۰ . الاستيعاب في معرفة الأصحاب ، يوسف بن عبد الله القُرطُبي المالكي (ت ۳۶۳ هـ ) ، تحقيق : علي محمّد معوّض وعادل أحمد عبد الموجود ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، الطبعة الأؤلى ، ۱۴۱۵ هـ .