معاويه يكى از نيروهاى خود را به عنوان امير كوفه معيّن مى كند و خودش به سوى شام حركت مى كند .
[131] اكنون، امام حسن(عليه السلام) تصميم مى گيرد تا به مدينه بر گردد، همه مردم با خبر مى شوند و براى خداحافظى با امام مى آيند .
قافله خاندان بنى هاشم آماده حركت است، امامحسين(عليه السلام)، عبّاس، زينب، و . . . آماده سفر شده اند .
ـ آرى، شما قدر خاندان پيامبر خود را ندانستيد و ما براى هميشه از اين شهر مى رويم .
امام دستور حركت را مى دهد و كاروان به سوى مدينه حركت مى كند .
صداى زنگ شترها با صداى گريه زنان و مردان كوفه در هم مى آميزد .
[132] همه با خود فكر مى كنند كه آيا ما بار ديگر امام حسن(عليه السلام) و امامحسين(عليه السلام)را در شهر خود خواهيم ديد ؟
زنان با خود اين سؤال را دارند كه آيا مى شود يك بار ديگر زينب به شهر ما بيايد ؟
كاروان از دروازه شهر كوفه بيرون مى رود و راه حجاز را در پيش مى گيرد .
آرى، قهرمان حماسه صلح به سوى حرم جدّش مى رود .
او مى رود ; امّا چه پيروزمندانه مى رود، چرا كه او با حماسه صلح خود، اسلام را زنده كرده است .
او همه برنامه هايى را كه معاويه براى نابودى اسلام كشيده بود، نقش بر آب كرده است .
هر مسلمانى در هر كجاى دنيا و در هر زمانى، مديون اين حماسه بزرگ است .
همسفر خوبم !
سفر ما به پايان رسيد ; امّا از تو مى خواهم از جاى خود بر خيزى، و به شرق و غربِ دنياى اسلام بروى، و چون موقع اذان فرا برسد و از گلدسته هاى مساجد صداى الله اكبر را بشنوى به همه بگويى كه :
اين صداى حماسه امام حسن(عليه السلام) است كه از گلدسته ها به گوش مى رسد .