امام چون اوضاع اردوگاه را اين گونه آشفته مى بيند تصميم مى گيرد تا به سوى مدائن حركت كند .
اما بدخواهان از تصميم امام با خبر مى شوند و براى همين چند نفر از آنها زودتر اردوگاه را ترك مى كنند و در بين راه كمين مى كنند .
امام به سوى مدائن مى رود، هيچ كس نمى داند كه چه خطرى جان امام را تهديد مى كند .
در بين راه، جَرّاح كمين كرده است و منتظر است تا به امام حسن(عليه السلام) حمله كند .
نگاه كن !
او از مخفى گاه خود بيرون مى آيد !
خداى من ! در دست او خنجر برهنه اى است و با آن خنجر به سوى امام حمله مى كند .
او فرياد مى زند : "اى حسن ! تو مشرك شده اى، همانگونه كه پدرت مشرك شد" .
[81] چند نفر از ياران امام به سوى امام مى دوند ; امّا او خنجر را به پاى امام مى زند، زخمى عميق در رانِ او ايجاد مى شود .
خون از بدن امام فوران مى كند و امام بيهوش، از اسب بر روى زمين مى افتد .
ياران امام، جَرّاح را به قتل مى رسانند ; خون از پاى امام جارى است، متأسفانه خونريزى امام بسيار شديد است، من خيلى نگران هستم، خدايا ! جان امام در خطر است .
[82] ياران، زخم امام را محكم مى بندند، و بعد از مدّتى او به هوش مى آيد .
اكنون، جوانان بنى هاشم، امام را بر روى تخته چوبى مى خوابانند و آن حضرت را به سوى شهر مدائن مى برند .
[83]