اكنون همه مردم با معاويه بيعت كرده اند، او سرمست پيروزى ظاهرى خود مى باشد براى همين به بالاى منبر مى رود و با غرور خاصّى اين چنين مى گويد :
اى مردم كوفه ! به خدا قسم من با شما به جنگ نپرداختم تا شما نماز بخوانيد و روزه بگيريد .
جنگ من با شما براى اين بود كه مى خواستم امير شما گردم ، اكنون خداوند مرا به آرزويم رساند .
در صلح نامه اى كه من با حسن بن على امضا كردم ، شرايطى ذكر شده است و من هم آنها را امضا و مهر كرده ام امّا بدانيد كه من همه آن شرايط را زير پا مى نهم و به هيچ يك از آنها عمل نخواهم نمود .
[116] ناگهان، مردم كوفه عصبانى مى شوند، از هر گوشه مسجد سر و صدا بلند مى شود، آشوبى بر پا مى شود .
ترس بر دل معاويه مى نشيند، به راستى معاويه چه اشتباه بزرگى كرد كه چنين حرفى را زد، او اكنون پشيمان است و نمى داند چه كند .
[117] مُسيّب يكى از ياران امام حسن(عليه السلام) است، او از جاى خود بر مى خيزد و به نزد امام حسن(عليه السلام) مى آيد و مى گويد :
ــ جانم به فدايت، چرا شما با معاويه بيعت كرديد و ما را امر به بيعت با او نموديد ؟ در حالى كه شما نيروهاى زيادى داشتيد و مى توانستيد با او جنگ كنيد .
ــ الآن مى خواهى چه بگويى ؟
ــ من مى گويم كه بيعت خود را با معاويه بشكنيد و همين الآن دستور جنگ بدهيد براى اين كه معاويه، به شرايطى كه در صلح نامه آمده است عمل نخواهد نمود .
ــ اى مُسيّب، آيا درست است كه ما به پيمان خود وفا نكنيم ؟ ما با معاويه بيعت كرده ايم و هيچگاه پيمان خود را نمى شكنيم، اگر ما مى خواستيم از راه نيرنگ و فريب وارد شويم، هرگز دشمنان بر ما پيروز نمى شدند .
[118] آرى، كافى بود ; امام از اين فرصت استفاده كند و به مردم اجازه قيام را بدهد و آن وقت، همين مردم، در همين مجلس، كار معاويه را تمام مى كردند .
درست است كه معاويه فاسق است ; امّا در مرام امام حسن(عليه السلام)، نامردى وجود ندارد .
اگر امام دستور حمله به معاويه را مى داد تاريخ به گونه اى ديگر رقم مى خورد ; امّا همه اينها به قيمت يك نامردى بود .
در اين معامله مهم، امام حسن(عليه السلام) مردانگى را انتخاب كرد و همين، رمز بقاى نام اوست .
براى همين است كه هر كس با مكتب شيعه آشنا مى شود شيفته اش مى شود .
امام حسن(عليه السلام) را نگاه كن !
چه استوار بر قلّه مردانگى ايستاده و به همه تاريخ، درس مروّت و جوانمردى مى دهد .