چرا اين كتاب را در دست گرفته اى ؟
آيا مى دانى كه من مى خواهم در اين كتاب تو را به سفرى در عمق تاريخ ببرم ؟
آيا همسفر من مى شوى ؟ ما بايد به سال چهل هجرى قمرى برويم، روز جمعه، بيست و يكم ماه رمضان .
[1] اينجا چه خبر است ؟ چرا همه مردم در حال گريه و زارى هستند ؟
دور تا دور خانه حضرت على(عليه السلام) پر از جمعيّت است .
آرى، مردم شهر فهميده اند كه حضرت على(عليه السلام) به ديدار خدا شتافته است .
گويا ضربه شمشير ابن مُلجَم، كار خود را كرده است، ديگر مردم كوفه، امام مهربانى چون حضرت على(عليه السلام) ندارند .
افسوس و صد افسوس كه مردم قدر امام خود را ندانستند و امروز اين چنين بر سر و سينه مى زنند .
آرزوى حضرتعلى(عليه السلام) اين بود كه از دست اين مردم راحت شود و امروز به آرزوى خود رسيده است .
[2] مردم، براى تشييع پيكر امام خود جمع شده اند، لحظه به لحظه بر تعداد جمعيّت افزوده مى شود .
اما ناگهان، درِ خانه باز مى شود و امام حسن(عليه السلام) بيرون مى آيد و رو به مردم مى كند و به آنها خبر مى دهد كه ديشب، نيمى از شب گذشته، بدن حضرتعلى(عليه السلام) دفن شد !
همه، متحيّر مى شوند، چرا نيمه شب ؟
ما مى خواستيم مراسم باشكوهى برگزار كنيم، ما مى خواستيم با امام خود وداع كنيم .
به راستى قبر آن حضرت كجاست ؟
جايى در ميانِ نى زارهاى خارج شهر !
ــ اى مردم، قبر پدرم حضرتعلى(عليه السلام)، مخفى خواهد بود، چرا كه اگر دشمنان او بدانند قبر او كجاست بدن او را از قبر بيرون خواهند آورد !
اكنون صداى گريه مردم بلند مى شود، آنها در حسرت عميقى فرو مى روند .
[3] اكنون ساعت ده صبح است، و جمعيّت زيادى در كنار خانه حضرتعلى(عليه السلام) جمع شده اند، ديگر جاى سوزن انداختن نيست، عدّه اى از مردم نيز به مسجد كوفه رفته اند .
اشك از چشم همه جارى است، شهر كوفه سراسر غم و عزاست .
همه مى دانند كه حضرتعلى(عليه السلام)، فرزند خود، امام حسن(عليه السلام) را به عنوان امام بعد از خود معرفى نموده است، آنها مى خواهند با او بيعت كنند .
همسفر خوبم !
خوب نگاه كن، اين مردم خودشان براى بيعت كردن با امام حسن(عليه السلام)آمده اند، هيچ كس آنها را مجبور نكرده است !
همه منتظر هستند تا امام حسن(عليه السلام) به مسجد بيايد ; امّا هنوز آن حضرت
داخل خانه است .
نزديك اذان ظهر مى شود .
ناگهان صداى صلوات بلند مى شود، شورى در جمعيّت مى افتد، آنجا را نگاه كن، امام حسن(عليه السلام) همراه با امام حسين(عليه السلام) و برادران ديگر خود از خانه بيرون مى آيند و به سوى مسجد مى روند .
آرى، سرانجام انتظار به سر آمد، بيا ما هم خود را به مسجد برسانيم، بايد جايى را نزديك منبر پيدا كنيم تا سخنان امام حسن(عليه السلام) را به خوبى بشنويم .
امام حسن(عليه السلام) وارد مسجد مى شود، همه مردم با صداى صلوات و تكبير، احساسات خود را نشان مى دهند .
امام به سوى محراب مى رود، آرى، اينجا همان محراب مسجد كوفه است، همان جايى كه پدرش به نماز مى ايستاد .
آنجا را نگاه كن، منبرى كه مى بينى هنوز صداى حضرتعلى(عليه السلام) را به خاطر دارد، امام به بالاى آن مى رود، مسجد سراسر، سكوت است .
او سخن خود را آغاز مى كند :
اى مردم ! امروز در سوگ بزرگ مردى نشسته ايم كه ديگر همانند او نخواهد آمد .
او كسى بود كه وقتى در ركاب پيامبر شمشير مى زد ، جبرئيل از سمت راست و ميكائيل از سمت چپ ، او را همراهى مى كردند .
پدرم كسى بود كه جان خويش را فداى پيامبر مى نمود و در جنگ ها ، پيامبر ، پرچم اسلام را به دست او مى سپرد .
او ديشب به ديدار خدا رفت در حالى كه از ثروت دنيا ، چيزى براى خود ذخيره نكرده بود .
[4] گريه و اشك مردم، نمى گذارد امام حسن(عليه السلام) سخن خود را تمام كند، آرى، امام حسن(عليه السلام) داغدار پدر است، او بارها و بارها مظلوميّت پدر را به چشم خود ديده است .
با بلند شدن صداى گريه امام حسن(عليه السلام)، مسجد سراسر ناله و فرياد مى شود، آرى، به راستى كه تاريخ ديگر همانند حضرت على(عليه السلام) را نخواهد ديد .
دقايقى مى گذرد، و بار ديگر، سكوت به مسجد باز مى گردد و امام به سخن خود ادامه مى دهد :
هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد ، و هر كس مرا نمى شناسد بداند من حسن ، فرزند پيامبر هستم .
من چراغ هدايتم ، من آن كسى هستم كه خدا در قرآن ، هر گونه پليدى را از من دور ساخته است .
من آن كسى هستم كه خدا محبت به مرا در قرآن ، واجب ساخته است .
[5] خواننده خوبم !
دلم مى خواهد قدرى در اين كلام امام حسن(عليه السلام) دقّت كنى .
به راستى چرا امام، خودش را به عنوان فرزند پيامبر معرفى مى كند ؟
چرا نمى گويد من حسن بن على هستم ؟
نگاهى به اطراف خود كن، چه مى بينى ؟
بزرگان شهر كوفه، ريش سفيدان، اكنون مى خواهند با امام حسن(عليه السلام) كه كم سن تر از آنهاست و حدود سى و هفت سال دارد، بيعت كنند .
امام حسن(عليه السلام) بايد به معرفى خود بپردازد تا مردم بدانند با چه كسى بيعت مى كنند ، در روى زمين غير از امام حسن و امام حسين(عليهما السلام)، كسى ديگر نيست كه فرزند دختر پيامبر باشد .
آرى، در ميان اين جمعيّت، پيرمردانى هستند كه از ياران پيامبر بوده اند و به ياد دارند كه چقدر، آن حضرت به امام حسن(عليه السلام) علاقه داشت .
نكته ديگر اين كه امام حسن(عليه السلام) به آيه تطهير اشاره مى كند، آيا مى خواهى حكايت اين آيه را برايت بگويم ؟
يك روز كه پيامبر در خانه اُمّ سَلَمه (همسر پيامبر) بود، او را صدا زد و فرمود : "اُمّ سَلَمه ! برو و از على و فاطمه و حسن و حسين بخواه تا به اينجا بيايند" .
[6] وقتى آنها وارد خانه شدند پيامبر به احترام آنها از جاى برخاست و از آنها دعوت كرد تا كنار او بنشينند .
اُمّ سَلَمه ديد كه پيامبر دست راست خود را باز كرد و على(عليه السلام) را در آغوش خود گرفت .
آنگاه دست چپ خود را باز نمود و حسن(عليه السلام) را در آغوش گرفت .
حسين(عليه السلام) هم آمد و دست خود را در گردن پيامبر انداخت، و روى سينه پيامبر قرار گرفت .
وقتى كه فاطمه(عليها السلام) هم در مقابل پيامبر نشست، پيامبر نگاهى به آسمان كرد و چنين فرمود : "بار خدايا ! اينها، خاندان من هستند، از تو مى خواهم تا آنان را از هر بدى پاك گردانى" .
[7] نگاه پيامبر به سوى آسمان بود، چه صحنه قشنگى ! يك شمع و چهار پروانه !
جبرئيل فرود آمد و "آيه تطهير" نازل شد .
(انّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً)
"و خداوند مى خواهد شما خاندان را از هر پليدى پاك كند" .
اكنون، مردم بيش از پيش امام حسن(عليه السلام) را شناخته اند .