کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    چرا هيچ كس جواب نمى دهد؟

     چرا هيچ كس جواب نمى دهد؟


    بى وفايى فرمانده سپاه، دل مرا به درد آورده است، من تصميم گرفته ام تا هر چه سريع تر به كوفه برگردم و امام حسن(عليه السلام) را در جريان بىوفايى فرمانده سپاه قرار بدهم .
    آرى، معاويه اين بار با سكّه هاى سرخ به ميدان آمده است .
    امام حسن(عليه السلام) با شنيدن اين خبر بسيار ناراحت مى شود و رو به ياران خود مى كند و آنان را از عشق به دنيا بر حذر مى دارد .
    لشكر معاويه در نزديكى هاى مرز عراق اردو زده است و هر لحظه ممكن است كه به سوى عراق حمله كند ; امام شخص ديگرى به نام مُرادى را به عنوان فرمانده به سوى انبار مى فرستد تا بار ديگر سپاه را سامان دهى كند .
    امام به او توصيه مى كند كه او ديگر فريب معاويه را نخورد و او قول مى دهد كه به امام و هدف او وفادار بماند .[35]
    مرادى همراه با عدّه اى از نيروهاى تازه نفس به سوى انبار حركت مى كنند و در آنجا اردو مى زنند .
    اما معاويه براى اين فرمانده هم خواب خوشى ديده است، پانصد هزار درهم همراه با نامه اى محبت آميز !
    چه بگويم كه اين فرمانده نيز با ديدن اين همه پول، به معاويه ملحق مى شود .
    اين فرمانده كه امام حسن(عليه السلام) دوباره انتخاب كرده بود يكى از بهترين گزينه هايى بود كه امام حسن(عليه السلام) در اختيار داشت ; امّا پول معاويه آن قدر زياد بود كه او را هم وسوسه كرد .[36]
    اكنون، معاويه، سرمست از پيروزى خود در خريدن دو فرمانده امام، اين نامه را براى او مى نويسد :
    اى پسر عمو ! ديدى كه مردم كوفه چگونه به تو بىوفايى كردند ، پس بيا و رشته فاميلى كه بين ما هست را پاره نكن و از جنگ كردن منصرف شو .[37]
    امام حسن(عليه السلام) اين بار تصميم مى گيرد تا خودش فرماندهى سپاه را به عهده بگيرد براى همين به مردم خبر مى دهد تا در مسجد جمع شوند .
    بعد از اين كه همه مردم به مسجد آمدند امام به منبر مى رود و شروع به سخنرانى مى كند :
    اى مردم ! خداوند جهاد را بر بندگان خويش واجب نموده و از آنها خواسته است در راه او صبر نمايند ، از شما مى خواهم كه به سوى اردوگاه نُخَيله حركت كنيد تا به جنگ معاويه برويم .[38]
    حتماً مى گويى كه نُخَيله كجاست ؟
    اردوگاه بزرگى در خارج از شهر كوفه كه در همه جنگ ها، سپاه كوفه در آنجا مستقر مى شد و بعد از سامان دهى از آنجا به سوى دشمن حركت مى كرد .
    سكوت بر فضاى مسجد حكم فرما شده است، همه مردم منتظر هستند تا بزرگان و ريش سفيدان، آمادگى خود را براى همراهى امام اعلام كنند .
    نمى دانم اين صحنه را چگونه برايت روايت كنم، فضاى مسجد كوفه پر از جمعيتى است كه سرهايشان را پايين انداخته اند و هيچ نمى گويند .[39]
    چند ماه قبل، روز بيست و يكم ماه رمضان، همين ها با امام حسن(عليه السلام)بيعت كردند، آيا يادت هست كه چگونه فرياد مى زدند كه ما همه، سرباز تو هستيم ؟ امّا چه شده است امروز كه روز عمل است و بايد شمشير به دست گرفت و به جنگ معاويه رفت، همه سكوت كرده اند .
    آرى، سكّه هاى طلاى معاويه در جيب هاى اين مردم سنگينى مى كند، ديگر چگونه به جنگ كسى بروند كه وام دار او هستند .
    امام حسن(عليه السلام) بالاى منبر نشسته است و هيچ كس جواب او را نمى دهد .
    خدايا ! اين چه مظلوميّتى است كه من با چشم خود مى بينم .
    چرا هيچ كس، جواب امام حسن(عليه السلام) را نمى دهد ؟
    همه منتظر هستند تا بزرگان شهر سخن بگويند ; امّا آنها سكوت اختيار كرده اند .
    همه مردم، به يكديگر نگاه مى كنند، به راستى چه شده است ؟ چرا مسجد اين طور بوى غريبى گرفته است ؟
    صدايى، ناگهان سكوت را مى شكند : "اى مردم، خجالت نمى كشيد ؟ فرزند پيامبرتان شما را به يارى فرا مى خواند و شما اين گونه سكوت مى كنيد ؟ مگر شما با او بيعت نكرده ايد ؟" .
    آيا تو اين جوانمرد را مى شناسى ؟
    او عَدى بن حاتم است .
    او جمعيّت را مى شكافد و نزديك امام حسن(عليه السلام) مى آيد و مى گويد : "من سخن تو را شنيدم و به سوى نُخَيله ] اردوگاه نظامى كوفه [ حركت مى كنم تا جان خويش را فداى تو كنم" .
    نگاه كن، او به سوى درِ مسجد مى رود و سوار بر اسب خود مى شود و به سوى نُخَيله مى رود .[40]


کتاب با موضوع امام دوم


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۰: از كتاب در قصر تنهايى نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن