جاسوس هاى معاويه به سوى عراق مى آيند، يكى به سوى بصره مى رود و ديگرى به سوى كوفه .
اين دو جاسوس به فتنه و آشوب مى پردازند و امام حسن(عليه السلام) دستور دستگيرى آنها را مى دهد .
[17] بعد از دستگيرى اين دو جاسوس، برنامه هاى معاويه آشكار مى شود و امام حسن(عليه السلام) مى فهمد كه معاويه در پى آشوب و فتنه است .
امام حسن(عليه السلام) دستور مى دهد تا اين دو نفر را به سزاى اعمالشان برسانند و آنها را اعدام كنند و از اين راه، جواب واضح و روشنى به معاويه مى دهد .
سپس امام اين نامه را مى نويسد :
اى معاويه ، جاسوسان خود را براى فتنه انگيزى و ترور مى فرستى ، گويا تو آرزوى مرگ دارى و مى خواهى به دست من ، كشته شوى .
منتظر باش كه به خواست خدا ، به زودى ، مرگ تو فرا مى رسد .
[18] امام، نامه را به يكى از ياران خود به نام جُندب مى دهد و از او مى خواهد تا هر چه سريع تر نامه را براى معاويه ببرد .
جُنْدب به سوى شام به پيش مى رود و خود را به قصر باشكوه معاويه مى رساند .
[19] به راستى كه چقدر ميان خانه ساده امام حسن(عليه السلام) و قصر پادشاهى معاويه فرق است، در كوفه هر وقت بخواهى مى توانى امام حسن(عليه السلام) را ببينى، به خانه اش بروى و با او همنشين شوى ; امّا در اينجا معاويه چه قصر زيبايى براى خود ساخته است .
جُندب وارد قصر مى شود و نامه را به معاويه مى دهد .
معاويه، نامه امام را مى خواند، اكنون او احساس خطر مى كند، آرى، اگر سخن امام حسن(عليه السلام) را قبول نكند بايد خود را براى جنگ آماده كند .
معاويه در جواب نامه چنين مى نويسد :
من نامه تو را خواندم ، و اگر سن و سال تو بيش از من بود و سابقه حكومت داشتى با تو بيعت مى كردم ، امّا تو مى دانى كه من از تو بزرگتر هستم و سالها حكومت كرده ام و براى همين شايستگى من بيش از تو مى باشد ، اگر تو با من بيعت كنى من حكومت عراق را به تو مى دهم .
[20] خواننده خوبم !
نگاه كن، معاويه همان حرفى را مى زند كه بعد از وفات پيامبر، مردم به حضرتعلى(عليه السلام) گفتند ; آرى، حرف آنها هم اين بود كه اى على تو جوان هستى و ابوبكر سن و سالش از تو بيشتر است .
به هر حال، جُنْدب نامه معاويه را مى گيرد و از قصر بيرون مى آيد .
او تصميم مى گيرد تا چند روز در شام بماند و از وضعيّت اين شهر بيشتر آگاه شود .
نگاه كن !
نامه رسان هاى زيادى از قصر معاويه به سوى شهرهاى مختلف حركت مى كنند .
چه خبر شده است ؟ اين همه نامه رسان كجا مى روند ؟
اينها خيلى عجله دارند، بر اسب هاى تندرو سوار هستند و به پيش مى تازند .
جُندب پس از تحقيق از متن اين نامه ها باخبر مى شود : خدا را شكر كه دشمن ما ، على بن ابى طالب به قتل رسيد ، وقتى نامه من به دست شما رسيد ، لشكريان خود را آماده كنيد كه ما به زودى به سوى عراق حمله خواهيم كرد ، اين را بدانيد پيروزى از آن ماست .
[21] جُندب با خود مى گويد : عجب ! معاويه در فكر لشكر كشى به عراق است، هر چه سريع تر بايد خود را به كوفه برسانم و به امام خبر بدهم .
او با عجله به سوى كوفه به پيش مى تازد .
چند روز بعد، او به كوفه آمده و خدمت امام حسن(عليه السلام) مى رسد و از امام مى خواهد كه هر چه سريع تر مردم عراق را بسيج نموده و به سوى شام حمله كند .