کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    آيا آرزوى مرگ دارى؟

     آيا آرزوى مرگ دارى؟


    جاسوس هاى معاويه به سوى عراق مى آيند، يكى به سوى بصره مى رود و ديگرى به سوى كوفه .
    اين دو جاسوس به فتنه و آشوب مى پردازند و امام حسن(عليه السلام) دستور دستگيرى آنها را مى دهد .[17]
    بعد از دستگيرى اين دو جاسوس، برنامه هاى معاويه آشكار مى شود و امام حسن(عليه السلام) مى فهمد كه معاويه در پى آشوب و فتنه است .
    امام حسن(عليه السلام) دستور مى دهد تا اين دو نفر را به سزاى اعمالشان برسانند و آنها را اعدام كنند و از اين راه، جواب واضح و روشنى به معاويه مى دهد .
    سپس امام اين نامه را مى نويسد :
    اى معاويه ، جاسوسان خود را براى فتنه انگيزى و ترور مى فرستى ، گويا تو آرزوى مرگ دارى و مى خواهى به دست من ، كشته شوى .
    منتظر باش كه به خواست خدا ، به زودى ، مرگ تو فرا مى رسد .[18]
    امام، نامه را به يكى از ياران خود به نام جُندب مى دهد و از او مى خواهد تا هر چه سريع تر نامه را براى معاويه ببرد .
    جُنْدب به سوى شام به پيش مى رود و خود را به قصر باشكوه معاويه مى رساند .[19]
    به راستى كه چقدر ميان خانه ساده امام حسن(عليه السلام) و قصر پادشاهى معاويه فرق است، در كوفه هر وقت بخواهى مى توانى امام حسن(عليه السلام) را ببينى، به خانه اش بروى و با او همنشين شوى ; امّا در اينجا معاويه چه قصر زيبايى براى خود ساخته است .
    جُندب وارد قصر مى شود و نامه را به معاويه مى دهد .
    معاويه، نامه امام را مى خواند، اكنون او احساس خطر مى كند، آرى، اگر سخن امام حسن(عليه السلام) را قبول نكند بايد خود را براى جنگ آماده كند .
    معاويه در جواب نامه چنين مى نويسد :
    من نامه تو را خواندم ، و اگر سن و سال تو بيش از من بود و سابقه حكومت داشتى با تو بيعت مى كردم ، امّا تو مى دانى كه من از تو بزرگتر هستم و سالها حكومت كرده ام و براى همين شايستگى من بيش از تو مى باشد ، اگر تو با من بيعت كنى من حكومت عراق را به تو مى دهم .[20]
    خواننده خوبم !
    نگاه كن، معاويه همان حرفى را مى زند كه بعد از وفات پيامبر، مردم به حضرتعلى(عليه السلام) گفتند ; آرى، حرف آنها هم اين بود كه اى على تو جوان هستى و ابوبكر سن و سالش از تو بيشتر است .
    به هر حال، جُنْدب نامه معاويه را مى گيرد و از قصر بيرون مى آيد .
    او تصميم مى گيرد تا چند روز در شام بماند و از وضعيّت اين شهر بيشتر آگاه شود .
    نگاه كن !
    نامه رسان هاى زيادى از قصر معاويه به سوى شهرهاى مختلف حركت مى كنند .
    چه خبر شده است ؟ اين همه نامه رسان كجا مى روند ؟
    اينها خيلى عجله دارند، بر اسب هاى تندرو سوار هستند و به پيش مى تازند .
    جُندب پس از تحقيق از متن اين نامه ها باخبر مى شود : خدا را شكر كه دشمن ما ، على بن ابى طالب به قتل رسيد ، وقتى نامه من به دست شما رسيد ، لشكريان خود را آماده كنيد كه ما به زودى به سوى عراق حمله خواهيم كرد ، اين را بدانيد پيروزى از آن ماست .[21]
    جُندب با خود مى گويد : عجب ! معاويه در فكر لشكر كشى به عراق است، هر چه سريع تر بايد خود را به كوفه برسانم و به امام خبر بدهم .
    او با عجله به سوى كوفه به پيش مى تازد .
    چند روز بعد، او به كوفه آمده و خدمت امام حسن(عليه السلام) مى رسد و از امام مى خواهد كه هر چه سريع تر مردم عراق را بسيج نموده و به سوى شام حمله كند .


کتاب با موضوع امام دوم


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۴: از كتاب در قصر تنهايى نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن