لشكر معاويه در نزديكى هاى شهر حلب اردو زده اند، معاويه منتظر است تا ديگر نيروهاى كمكى از شهرهاى مختلف شام به او ملحق بشوند .
او مى خواهد با لشكر شصت هزار نفرى به عراق حمله كند .
خبر به معاويه مى رسد كه كِنْدى، فرمانده امام حسن(عليه السلام) در انبار سنگر گرفته است .
معاويه از زيركى امام حسن(عليه السلام) ناراحت مى شود، آرى ديگر عبور از انبار كار بسيار سختى مى باشد .
معاويه به فكر فرو رفته است، ناگهان فكرى به ذهن او مى رسد .
آيا مى دانى او چه تصميمى گرفته است ؟
او مى خواهد فرمانده امام حسن(عليه السلام) را با پول و مقام خريدارى كند .
معاويه دستور مى دهد تا اين نامه براى كِنْدى نوشته شود :
من تو را دعوت مى كنم تا به من ملحق شوى كه در اين صورت تو را امير شهرى از شهرهاى شام مى كنم .
[33] معاويه نامه رسان خود را صدا مى زند تا اين نامه را همراه با كيسه هاى سكّه براى كِنْدى ببرد .
خواننده عزيزم !
آيا مى خواهى بدانى معاويه چقدر پول براى كِنْدى مى فرستد ؟
پانصد هزار درهم !
آرى، اين پول كمى نيست، واقعاً ايمان مى خواهد كه بتواند از اين همه پول بگذرد و وسوسه نشود .
نامه رسان معاويه، خود را به انبار مى رساند و سراغ خيمه فرماندهى را مى گيرد .
نيروها او را به خيمه كِنْدى راهنمايى مى كنند، او وارد خيمه مى شود .
نامه را همراه با سكّه ها تحويل كِنْدى مى دهد .
كِنْدى، فرمانده سپاه امام حسن(عليه السلام)، نامه را مى خواند، نگاهى به سكّه ها مى كند، برق سكّه ها چشم او را مى گيرد .
پانصد هزار درهم و حكومت بر شهرى از شهرهاى شام !
او سر خود را پايين مى اندازد و به فكر فرو مى رود .
آخر من با امام حسن(عليه السلام) بيعت كرده ام، او به من اعتماد كرده است و چهار هزار نيرو در اختيار من قرار داده است تا از مرز كشور دفاع كنم .
شيطان در وجود او رخنه مى كند و به او مى گويد : پانصد هزار درهم، پول كمى نيست ! با اين پول مى توانى تا آخر عمر راحت زندگى كنى، خانه زيبا براى خود بخرى و خوش بگذرانى . اى كِنْدى ! شانس به در خانه ات آمده است، بيا و از آن استفاده كن، تو ديگر خواب چنين پولى را هم نخواهى ديد .
سرانجام، شيطان پيروز مى شود و كِنْدى تصميم مى گيرد كه به معاويه ملحق شود .
در چادر فرماندهى، جلسه محرمانه اى برگزار مى شود، هيچ كس از موضوع اين جلسه خبر ندارد .
كِنْدى، دويست نفر از نيروهاى خود را جمع مى كند و از آنها مى خواهد تا همراه او به معاويه ملحق شوند .
[34] نيمه شب است و همه نيروها در خواب هستند، كِنْدى همراه با دويست نفر از بزرگان لشكر كوفه به سوى حلب، محل استقرار معاويه حركت مى كنند .
صبح كه مى شود سپاه كوفه متوجّه مى شوند كه دويست تن از فرماندهان سپاه و كندى به معاويه ملحق شده اند .