سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۵۰. کتاب تشنهتر از آب | |
تعداد بازديد : | ۲۹ |
موضوع: | ياران امامان |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ دهم، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | با حضرت ابوالفضل (ع) بيشتر آشنا شويد |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
شب بود، بهار بود و بوى شكوفه ها به مشام مى رسيد، تو به من رو كردى، اشك در چشمانت حلقه زده بود، حسّ غريبى داشتى، واژه ها يارى ات نمى كرد.
قدرى صبر كردى و سرانجام از من خواستى تا از سقّاى كربلا بنويسم، از مرام او بگويم، برايم گفتى كه عشق او را به سينه دارى ولى او را به خوبى نمى شناسى، تو مى خواستى از او بيشتر بدانى.
آن شب كه به خانه آمدم تا دير وقت به حرف هاى تو فكر مى كردم، چه حس عجيبى در اين كلام تو بود! اشك چشم تو كار خودش را كرد، اين عشق، چيزى نبود كه بتوان به سادگى از آن گذشت.
من كجا ايستاده ام؟ اين نهر از كجا مى آيد؟ نام اين نهر، چيست؟
بايد به جستجو بپردازم، اين نهر را "عَلْقَمه" مى خوانند، از فرات سرچشمه گرفته است و به اينجا رسيده است.
چرا اين نهر را علقمه مى گويند؟
اين نهر بيش از هزار سال است كه در اين سرزمين جارى است، كنار اين نهر، درختى مى رويد كه عرب ها به آن درخت، "عَلقَم" مى گويند، براى همين اين نهر را "عَلقَمه" نام نهادند.[۱]
شب است، هوا تاريك شده است، حسين(عليه السلام)امشب به نماز ايستاده است، ياران او هم قرآن مى خوانند و سر به خاك مى سايند و با خداى خويش، خلوت مى كنند. عبّاس امشب نگهبانى مى دهد. او سوار بر اسب در اطراف خيمه ها مى چرخد و مواظب همه چيز است.
صدايى سكوت صحرا را مى شكند: "كجايند خواهر زادگان من؟".
اين صداى كيست و چه كسى را صدا مى زند؟
اين شمر است كه سوار بر اسب و كمى دورتر، رو به خيمه ها ايستاده است و فرياد مى زند: "خواهر زادگانم! كجاييد؟ عبّاس كجاست؟ جعفر، عبدالله و عثمان، فرزندان اُمُّ البَنين كجا هستند؟"[۸]
اى عبّاس! مى خواهم با تو سخن بگويم. من نياز دارم با مكتب فكرى تو بيشتر آشنا شوم، جواب سؤال مرا بگو، مرا راهنمايى كن!
شمر از تو خواست تا امان نامه را قبول كنى، تو قبول نكردى، آيا به اين فكر كردى كه بيش از سى هزار نفر در اين صحرا جمع شده اند و فردا همه شما را به قتل مى رسانند.
شايد بعضى ها خيال كنند كه تو يك نفر هستى و رفتن تو، ضررى به حسين(عليه السلام)نمى زند، چه باشى و چه نباشى، اين سپاه، حسين(عليه السلام) را مى كشد.
پس چرا ماندى؟
از جاى برمى خيزم، من بايد فرصت را غنيمت بشمارم، بايد حادثه ها را ببينم و بنويسم. امشب شورانگيزترين شب تاريخ است!
در سپاه كوفه شيطان قهقهه مى زند، صداى پاى كوبى و رقص و شادى در همه جا پيچيده است، گويا شيطان امشب و در اين جا، بيش از سى هزار دهان باز كرده است و مى خندد!
ولى در آن طرف، در اردوگاه حسين(عليه السلام) صداها آرام است. همچون صداى آبى زلال كه مى رود تا به دريا بپيوندد.
صداىِ تپش عشق را مى شنوم. فرشتگان آمده اند تا اشكِ دوستان خدا را كه بر گونه ها نشسته است ببينند. عدّه اى در سجده اند و عدّه اى در ركوع. زمزمه هاى تلاوت قرآن به گوش مى رسد.[۱۵]
الله اكبر، الله اكبر!
صداىِ اذان صبح در دشت كربلا طنين انداز مى شود. حسين(عليه السلام) همراه ياران خود به نماز مى ايستد. همه براى نماز آمده اند...
بعد از نماز، حسين(عليه السلام) رو به يارانش مى كند و مى گويد: "شهادت نزديك است. شكيبا باشيد و صبور، كه وعده خداوند نزديك است. ياران من! به زودى از رنج و اندوه دنيا آسوده شده و به بهشت جاودان رهسپار مى شويد".
همه ياران يك صدا مى گويند: "ما همه آماده ايم تا جان خود را فداى شما كنيم".[۲۳]
صبح روز عاشوراست، طبل آغاز جنگ، زده مى شود و سپاه كوفه حركت مى كند، اين صداى عمرسعد است كه در صحراى كربلا مى پيچد: "اى لشكر خدا! پيش به سوى بهشت!".
لشكر كوفه حركت مى كند و روبروى لشكر حسين(عليه السلام) مى ايستد، حسين(عليه السلام)رو به سپاه كوفه مى كند و مى گويد: "اى مردم! سخن مرا بشنويد و در جنگ شتاب نكنيد. مى خواهم شما را نصيحت كنم".
نفس ها در سينه حبس مى شود، حسين(عليه السلام) سخن خود را چنين ادامه مى دهد: "آيا مرا مى شناسيد؟ لحظه اى با خود فكر كنيد كه مى خواهيد خون چه كسى را بريزيد. مگر من پسرِ دختر پيامبر نيستم؟".[۳۵] سكوت بر تمام سپاه كوفه سايه مى افكند. هيچ كس جوابى نمى دهد، حسين رو به آنان مى كند و مى گويد: "شما سخن حق را قبول نمى كنيد. زيرا شكم هاى شما از مال حرام پر شده است".[۳۶]
نزديك اذان ظهر است، بيشتر ياران حسين(عليه السلام) شهيد شده اند، وقت نماز است. حسين(عليه السلام) مى خواهد آخرين نماز خود را بخواند، او رو به قبله مى ايستد، ياران پشت سر او صف مى بندند.
"سعيد" يكى از ياران حسين(عليه السلام) است، او در مقابل سپاه كوفه مى ايستد، تيراندازان آماده اند تا حسين(عليه السلام) را در نماز شهيد كنند.
نماز آغاز مى شود، عمرسعد اشاره اى به تيراندازان مى كند. آن ها قلب حسين(عليه السلام)را نشانه گرفته اند، از هر طرف تير مى بارد. سعيد سپر خود را به هر طرف مى گيرد، امّا تعداد تيرها بسيار زياد است و از هر طرف تير مى آيد.
سعيد خود را سپر بلاى حسين(عليه السلام) مى كند و همه تيرها را به جان مى پذيرد. نماز تمام مى شود و سعيد هم بر روى زمين مى افتد...[۴۰]
تو مشك را از آب پر مى كنى و از علقمه بيرون مى آيى، ميان تو و خيمه گاه، نخلستانى است كه بايد آن را پشت سربگذارى، تو به لب هاى تشنه حسين(عليه السلام)فكر مى كنى و اميد دارى آب را به خيمه ها برسانى. به سوى خيمه ها حركت مى كنى...
مشك تو به ظاهر از آب پر است، امّا اگر خوب بنگرم تو در مشك خود، زندگى دارى، تو مشك را از عشق و معرفت پر كرده اى و آن را به دوش گرفته اى تا تشنگان تاريخ را سيراب كنى!
لب هاى تو تشنه است، تو عطشِ پرواز دارى، مى خواهى از اين قفس تنگ دنيا رها شوى و به سوى آسمان ها پرواز كنى، تو در آستانه پرواز هستى، به پرواز مى انديشى و از هيچ چيز واهمه ندارى... دشمنان به داخل نخلستان آمده اند، گروهى از آنان در پشت نخل ها كمين كرده اند، چقدر آنان نامرد هستند، اگر جرأت دارند بيايند و از روبرو با تو بجنگند، چرا در پشت نخل ها كمين كرده اند؟ چرا آن گروه، مردانه نمى جنگند؟[۴۸] گروهى راه را بر تو بسته اند، تو در اين كارزار با آنان درگير مى شوى، شمشير مى زنى و آنان را دور مى كنى، از كنار نخل ها، يكى پس از ديگرى مى گذرى... فرياد برمى آورى: "من از مرگ نمى ترسم. من سپرِ جان حسينم! من ساقى تشنگان كربلايم!".[۴۹]
از روى اسب خود، دور دست را نگاه مى كنى، خيمه ها را از دور مى بينى، ديگر راه زيادى تا خيمه ها ندارى، دو دست تو قطع شده است، خون از بازوانت مى ريزد، امّا هنوز اميد دارى، با پا اسب را مى تازانى.
دشمن تو در چه فكرى است؟
او مى داند تا زمانى كه تو آب در مشك دارى، پيش مى روى، او مى خواهد اميد تو را نااميد كند. روى اسب خم شده اى، مشك را زير سينه ات قرار داده اى، تو خودت را سپر مشك قرار داده اى، باران تير مى بارد، امان از آن لحظه اى كه تيرى مى آيد و به مشك اصابت مى كند، آب ها بر روى زمين مى ريزد و اميد تو نا اميد مى شود.
تو كه ديگر آبى با خود ندارى، چگونه مى خواهى به خيمه ها بازگردى؟
اينجا مدينه است و من در جستجوى خانه امام سجّاد(عليه السلام) هستم، به من آدرس داده اند كه بايد به انتهاى اين كوچه بروم. در خانه را مى زنم، مدّتى صبر مى كنم... اكنون در حضور امام نشسته ام، حسى ناگفتنى در وجوم شعله مى كشد، من به مهمانى خورشيد آمده ام.
در اين هنگام يكى وارد مى شود، سلام مى كند، امام با مهربانى جواب سلام او را مى دهد و سپس شروع به گريه مى كند. با گريه امام، همه اشك مى ريزند. از يكى مى پرسم:
ــ چرا امام با ديدن اين آقا گريه كرد؟ ماجرا چيست؟
ــ مگر تو اين آقا را نمى شناسى؟
آيا آن پيرمرد را مى شناسى؟ همان كه عصايى در دست دارد و به اين سو مى آيد؟ او از كوفه به مدينه آمده است و مى خواهد به خانه امام صادق(عليه السلام)برود، من هم دوست دارم با او همراه شوم.
او "ابوحمزه" است، او در روزگار جوانى اش از امام سجّاد(عليه السلام) دعاى سحر ماه رمضان را شنيد و آن را براى همه نقل كرد. حالا ديگر مردم آن دعا را بيشتر به نام "دعاى ابوحمزه ثُمالى" مى شناسند.
درست است كه او ديگر پيرمرد شده است، امّا عشق به امام، هرگز در وجود او سرد نمى شود، او اين همه راه از كوفه آمده است تا امام صادق(عليه السلام)را ببيند...
اكنون او در حضور امام نشسته است، ابوحمزه در اين خانه، آرامش بهشت را احساس مى كند، به راستى چه سعادتى بالاتر از اين كه شيعه در حضور امام زمان خود باشد...
من به كربلا آمده ام، كنار ضريح عبّاس ايستاده ام، زيارت نامه اى را كه امام صادق(عليه السلام) سفارش كرده اند، مى خوانم: "سلام خدا، سلام فرشتگان، سلام پيامبران، سلام خوبان، سلام شهيدان و سلام راستگويان، هر صبح و شام، بر تو باد اى پسرِ اميرالمؤمنين...".
به فكر فرو مى روم، با خود مى گويم من در زيارت نامه عبّاس چه خواندم؟ امام صادق(عليه السلام) مى خواست به من چه پيامى بدهد؟ راست گفته اند كه يك ساعت فكر بهتر از هفتاد سال عبادت است.
اكنون من هشت قسمت از اين زيارت نامه را انتخاب مى كنم و درباره آن، مطالبى مى نويسم:
* * *
اين قسمت دوم زيارت نامه است: "اى عبّاس! بدان كه دل من، تسليم شماست، من از فرمان شما اهل بيت اطاعت مى كنم، من پيرو شما خاندان هستم".
خدا اهل بيت پيامبر را براى هدايت انسان ها برگزيد و به آنان مقامى بس بزرگ عطا كرد. خوشا به سعادت كسى كه از راه و روش آنان پيروى كند و آنان را سرمشق خود قرار دهد.
خيلى ها هستند كه ادّعا مى كنند على(عليه السلام) را دوست دارند، امّا چند نفر از آنان واقعاً تسليم سخنان على(عليه السلام) هستند؟
على(عليه السلام) كيست؟ چقدر ما با مرام او آشنا هستيم؟
اين قسمت سومى است كه من از زيارت نامه انتخاب كرده ام: "اى عبّاس! من پيرو شما هستم، زمانى كه دولت و حكومت شما فرا برسد، براى يارىِ كردن شما، آماده ام".
دولت و حكومت اهل بيت(عليهم السلام) چه زمانى است؟
اين همان زمان ظهور مهدى(عليه السلام) است، من بايد براى يارى كردن مهدى(عليه السلام)آماده باشم. راهى كه عبّاس آن را پيمود، راه دفاع از امامت بود، امامت امروز در مهدى(عليه السلام) جلوه كرده است، درست است كه امروز مهدى(عليه السلام) در پس پرده غيبت است، امّا سرانجام ظهور مى كند...
بار خدايا! از تو مى خواهم تا به من توفيق دهى تا در لشكر امام زمان حضور يابم و انتقام خون حسين(عليه السلام) را بگيرم.
اين قسمت چهارم زيارت نامه است: "اى عبّاس! من به شما و رجعت شما باور دارم".
منظور از رجعت چيست؟
عبّاس همراه با امام حسين(عليه السلام)قبل از قيامت، به دنيا باز مى گردد و در اين دنيا حكومت مى كند. "رجعت"، همان زنده شدن دوباره بندگان خوب خدا مى باشد، خدا آنان را (قبل از برپا شدن قيامت) زنده خواهد نمود تا بر اين دنيا حكومت كنند، آرى! باور داشتن به رجعت، نشانه شيعه واقعى بودن است.[۶۷] مى دانم كه قرآن هم از رجعت سخن گفته است. من آيه ۲۵۹ سوره بقره را خوانده ام:(أَو كَالَّذِى مَرَّ عَلَى قَريَة وَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا...فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَام ثُمَّ بَعَثَهُ...).
قسمت پنجم زيارت نامه اين است: "اى عبّاس! خدا لعنت كند كسانى كه با شما دشمنى كردند... از راه و رسم دشمنان شما بيزارم...".
من براى زندگى در اين دنيا، دو راه بيشتر ندارم، يا بايد به حزبِ خدا بپيوندم يا به حزبِ شيطان.
وقتى من از دشمنان شما بيزارى مى جويم، از شيطان و حزب او و دوستانش بيزار شده ام.
من مى دانم كه دين، هم اصول دارد و هم فروع.
اين قسمت ششم زيارت نامه است: "سلام بر تو اى بنده شايسته خدا".
چرا عبّاس به اين مقام رسيد؟ آيا براى اين كه او فرزند على(عليه السلام) يا برادر حسين(عليه السلام)بود؟
هرگز.
على(عليه السلام) فرزندان ديگرى هم داشت، حسين(عليه السلام) هم برادران ديگرى داشت، پس چرا در ميان آنان، عبّاس به اين جايگاه بزرگ رسيد؟
اين قسمت هفتم زيارت نامه است: "اى عبّاس! تو در راه حق فداكارى كردى و اين فداكارى تو از روى آگاهى و شناخت بود".
در اينجا به آگاهى و شناخت عبّاس اشاره شده است، امام صادق(عليه السلام) در سخن ديگر از عبّاس اين گونه ياد مى كند: "عموى ما، عبّاس داراى شناخت و بصيرت بود".[۷۰] چرا اين شناخت و آگاهى، اين قدر مهم است؟ من بايد به اين موضوع فكر كنم. فرض كنيد كه از جايى عبور مى كنم و مى ببينم چند نفر دارند با عجله، آجرها را بالا مى اندازند و ساختمانى را مى سازند، من به آنان رو مى كنم و مى گويم: چه مى سازيد؟ مى گويند: نمى دانيم. مى گويم: آيا نقشه اى داريد؟ در جواب مى گويند: نه. مى گويم: پس چه مى كنيد؟ چرا اينجا ديوار مى سازيد؟ مى گويند: "به ما گفته اند: حركت كن، خود راه به تو مى گويد چه بايد كرد. ما شروع به ساختن كرده ايم، به زودى خواهيم فهميد كه چه مى سازيم".
اين چه حكايتى است؟
اين هشتمين قسمتى است كه من از زيارت نامه انتخاب كرده ام: "اى عبّاس! اميدوارم خدا بين من و تو در بهشت، در آنجا كه جايگاه اهل تواضع و فروتنى است، جمع كند".
در اين سخن فكر مى كنم، گويا در اين سخن، راز مهمى نهفته است، كسانى كه اهل تواضع و فروتنى هستند در بهشت با عبّاس خواهند بود.
چرا از ميان اين همه صفت هاى خوب، فقط به فروتنى اشاره شده است؟ چرا از علم و عبادت، ايثار و... سخنى به ميان نيامده است؟
چراكسانى كه فروتن باشند، در بهشت با عبّاس خواهند بود؟
نمى دانم نام "زيارت ناحيه" را شنيده اى؟
اين زيارت را حضرت مهدى(عليه السلام) بيان كرده اند و در آن از همه شهداى كربلا نام برده اند و به آنان سلام كرده اند و از حوادث جانسوز روز عاشورا هم سخن گفته اند.
يك روز من اين زيارت را مطالعه كردم، مى خواستم ببينم در آن، درباره عبّاس چه مطلبى ذكر شده است.
اين جملاتى است كه در "زيارت ناحيه" درباره عبّاس آمده است: "سلام بر عبّاس پسر اميرالمؤمنين! همان كه جانش را در راه برادرش فدا نمود و از ديروزش براى فردايش بهره گرفت و خود را سپر بلاى برادر نمود...".[۷۷]
مناسب مى بينم در اينجا درباره نام، لقب ها و كُنيه عبّاس را بنويسم:
۱ . عبّاس
وقتى فرزند اُمّ البَنين به دنيا آمد، على(عليه السلام) نام او را "عبّاس" نهاد، در زبان عربى به كسى كه در مقابل دشمن با چهره اى جدّى ظاهر شود، "عبّاس" مى گويند.
اكنون خاطره اى را از ده سال پيش مى خواهم نقل كنم، ماه محرّم بود و من در دانشگاه علوم پزشكى بودم، شب ها در خوابگاه دانشجويان مراسم عزادارى بود و من براى آنان سخنرانى مى كردم.
يك روز يكى از دانشجويان نزد من آمد و گفت:
ــ چرا شما وقتى گرفتار مى شويد، ابوالفضل را صدا مى زنيد؟ مگر شما يكتاپرست نيستيد؟
ــ اى برادر! ما فقط خدا را مى پرستيم و اگر در موقع گرفتارى و براى حاجت هاى خود، ابوالفضل را صدا مى زنيم، در واقع به او توسّل مى جوييم.
روز تاسوعا بود، روزى كه همه مردم براى عبّاس، عزادارى مى كنند، مى دانستم كه ساعت دو بعد از ظهر، هيأت بزرگ ابوالفضل از حسينيّه حركت مى كند، من با عجله از خانه بيرون آمدم، مردم گروه گروه به سوى حسينيّه مى رفتند.
من به موقع رسيدم، پرچم ها برافراشته شدند و هيأت حركت كرد، من نگاهم به پرچم بلندى افتاد كه بر روى آن نام "ابوالفضل" نوشته شده بود. به سوى آن پرچم رفتم، پارچه آن را در دست گرفتم و آن را به چشم نهادم و بوسيدم.
همراه با هيأت از كوچه ها گذشتم، تا غروب آفتاب تاسوعا براى عبّاس، عزادارى كردم و سپس به خانه رفتم.
عادت من اين است كه هر شب، سايت شخصى خودم را بررسى مى كنم، و به سؤالات پاسخ مى دهم. آن شب ديدم پيامى عجيب براى من آمده است.
سفر خود را با علقمه آغاز كردم، اكنون به آب فرات و مشك تو فكر مى كنم. به گذشته خود فكر مى كنم، من متّهم هستم كه مشك تو را فقط بهانه اى براى گريستن دانستم. علقمه فقط براى گريه نبود، علقمه يك شاهراه تاريخ بود و من نمى دانستم...
اى عّباس! تو به علقمه آمدى تا به تاريخ، درس شرافت و مردانگى بدهى، تو كنار علقمه ايستادى و ايستادگى را به تصوير كشيدى، تو مى خواستى با جهل و نادانى مبارزه كنى و آزادگى را تقديم انسان ها كنى.
نهر علقمه هنوز جارى است... زنده است و پويا. تو پيام خود را به علقمه سپردى، امروز اين علقمه است كه پيام تو را فرياد مى زند.
مشك خود را از غيرت و مردانگى پر كردى و من ندانستم... بارها براى تو اشك ريختم و ندانستم كه بايد براى خودم هم گريه كنم كه اين قدر با آرمان تو بيگانه ام!
از سال ها پيش درباره عبّاس(عليه السلام) و زندگى او تحقيق مى كردم، وقتى اين كتاب را مى نوشتم با خود گفتم مناسب است تا ديگران را هم از نتيجه اين مطالعه ها و بررسى هاى خود، مطّلع سازم.
اكنون فرصت را غنيمت مى شمارم و اين ضميمه ها را مى نويسم:
* ضميمه اوّل
۱ . إحقاق الحقّ وإزهاق الباطل ، القاضي نور الله بن السيّد شريف الشوشتري (ت ۱۰۱۹ هـ ) ، مع تعليقات السيّد شهاب الدين المرعشي ، قمّ : مكتبة آية الله المرعشي ، ۱۴۱۱ هـ .
۲ . الأخبار الطوال ، أبو حنيفة أحمد بن داوود الدينوريّ (ت ۲۸۲ هـ . ق) ، تحقيق : عبد المنعم عامر ، قمّ : منشورات الرضي ، الطبعة الاُولى ۱۴۰۹ هـ .
۳ . الإرشاد فى معرفة حجج الله على العباد ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادي (الشيخ المفيد) (م ۴۱۳ هـ ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت(عليهم السلام)، قمّ ، مؤسّسة آل البيت(عليهم السلام) ، ۱۴۱۳ هـ ، الطبعة الأولى .
۴ . اُسد الغابة في معرفة الصحابة ، أبو الحسن عزّالدين عليّ بن أبي الكرم محمّد بن محمّد بن عبد الكريم الشيباني المعروف بابن الأثير الجزري (ت ۶۳۰ هـ ) ، تحقيق : علي محمّد معوّض ، وعادل أحمد ، بيروت : دارالكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، ۱۴۱۵ هـ .