سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۳۴. کتاب فانوس اوّل | |
تعداد بازديد : | ۲۳ |
موضوع: | ياران امامان |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ دهم، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | با اولين شهيد راه ولايت آشنا شويد |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
غروبِ روز بيستم تير ماه ۱۳۸۷ بود و من در مدينه بودم و براى زيارت به قبرستان بقيع رفته بودم.
جوانى عرب كه چفيه اى سرخ بر روى سر انداخته بود مشغول سخنرانى بود و به خيال خودش، اعتقادات شيعه را نقد مى كرد و جوانان هموطن مرا ارشاد مى كرد!
من اوّل سرگرم زيارت بودم ولى بعد از مدّتى، جلو رفتم تا با او سخن بگويم. درست نبود كه او هر چه دلش مى خواهد بگويد و من سكوت كنم. تقريباً ربع ساعت صبر كردم تا سخنان او تمام شود، ولى او همين طور ادامه مى داد. سرانجام از او اجازه خواستم تا من هم سخنى بگويم. او از پيشنهاد من استقبال كرد. من چنين گفتم: "برادر! اگر حق با شماست پس جريان ابن نُويره...
دلم برايت خيلى تنگ شده بود، دوست داشتم تا دوباره با هم به سفرى تاريخى برويم، آخر همه عشق من اين است كه با تو همسفر باشم.
حتماً مى پرسى اين بار مى خواهى كجا برويم؟
زمان پيامبر اسلام، به سوى شهر مدينه، به سوى ديدار پيامبرِ خدا!
واين گونه است كه سفر ما آغاز مى شود و ما در دل بيابان ها به پيش مى تازيم...
وقتى ابن نُويره به وطن خود مى رسد، مردم به استقبالش مى آيند، او به آنها خبر مى دهد كه برايشان، بهترين سوغاتى را آورده است، چه سوغاتى بهتر از سعادت دنيا و آخرت!
اُمّ تميم را كه مى شناسى؟ همسر ابن نُويره را مى گويم. او در آستانه خيمه ايستاده است.
ابن نُويره به سوى خيمه مى رود و به همسرش سلام مى كند. اُمّ تميم عباى ابن نُويره را از دوش او برمى دارد و او را به داخل خيمه فرا مى خواند.
ابن نُويره بسيار خسته است، همسرش براى او ظرف شيرى مى آورد و او آن را مى نوشد. ابن نُويره بايد قدرى استراحت كند، راهِ طولانى، توان او را ربوده است.
چه شده است؟ چرا اين مردم اين قدر عوض شده اند؟ آن صفا و نورانيّت اين مردم چه شده است؟
ابن نُويره وارد شهر مدينه شده امّا حسّ غريبى به او مى گويد اين مدينه، آن مدينه سابق نيست. گويا همه چيز عوض شده است.
او به سوى مركز شهر مى رود، روز جمعه است و نماز جمعه برگزار مى شود. موقع اذان ظهر است، او با خود مى گويد: عجب سعادتى نصيب من شد، امروز نماز جمعه را به امامت على(عليه السلام) خواهم خواند.
ابن نُويره به سوى مسجد مى رود، وقتى وارد مسجد مى شود مى بيند جمعيّت زيادى در مسجد نشسته اند و امامِ جمعه دارد براى آنها خطبه مى خواند.
بعد از نماز جمعه، عُمَر به خانه خليفه مى رود. خليفه كه از تهديد ابن نُويره خيلى ترسيده است به فكر حمله نظامى است. او مى ترسد كه ابن نُويره قبيله هاى هم پيمان خود را براى دفاع از على(عليه السلام) آماده كند براى همين رو به عُمَر مى كند و مى گويد:
ــ خوب است به جنگ قبيله ابن نُويره برويم.
ــ نه. اين كار فعلاً به صلاح نيست. قبيله او همه، مسلمان هستند و تا به حال سابقه نداشته است كه لشكر اسلام به جنگ مسلمانان برود.
ــ بايد هر طور شده است مانع فعاليّت ابن نُويره بشويم. اگر او را به حال خود رها كنيم مانند غدّه سرطانى رشد خواهد كرد و همه را عليه ما خواهد شوراند.
وقتى كه سپاه به قبيله اى مى رسد، يك نفر اذان مى گويد، اگر مردم آن قبيله هم اذان بگويند، در امان مى مانند، امّا اگر صداى اذانِ آنان به گوش نرسد، سپاه به آنان يورش برده و جنگ آغاز مى شود و تا زمانى كه آنها تسليم نشوند، جنگ ادامه پيدا مى كند.
كسانى كه از دين اسلام برگشته اند دو راه بيشتر ندارند يا بايد مسلمان شده و رهبرى ابوبكر را قبول كنند يا آنكه مرگ را انتخاب كنند.
بعد از مدّت كوتاهى، سپاه خالد موفق مى شود تا خيلى از قبيله ها را به زير سلطه حكومت ابوبكر درآورد.
? ? ?
خبر به خالد مى رسد كه عدّه اى از سپاهيان نسبت به اسير كردن ابن نُويره اعتراض دارند و با اين كار مخالفت كرده اند.
يكى از آنها "ابوقَتاده" است. نمى دانم او را مى شناسى يا نه؟ او يكى از ياران پيامبر است.
او با دوستانش چنين سخن مى گويد: "اكنون كه ثابت شد ابن نُويره و يارانش مسلمان هستند پس چرا خالد آنها را اسير كرده است؟ چرا دست هاى آنها را با طناب بسته است؟ چرا اين گونه وحشت را در دل زنان و كودكان انداخته است؟ اين زنان چه تقصيرى دارند، آنها همه مسلمان هستند".
خالد از شنيدن اين خبر به فكر فرو مى رود. او مى داند با وجود اين اعتراض ها، راه به جايى نخواهد برد. او ابوقَتاده را به خوبى مى شناسد. ابوقَتاده را نمى توان به اين آسانى فريب داد. پس بايد كارى كرد كه دوستان او از گرد او متفرق شوند و او را تنها بگذارند. وقتى ابوقَتاده تنها شود ديگر هيچ هراسى از مخالفت او نيست.
اكنون ديگر موقع تقسيم غنيمت ها است. همه هجوم مى برند و دارايى هاى قبيله را چپاول مى كنند، جواهرات زنان و هر چيز ارزشمندى كه در خيمه ها هست، غارت مى شود.
خالد دستور مى دهد تا همه غنيمت ها در ميان يارانش تقسيم شود.[۵۶] فكرى به ذهن خالد مى رسد، او مى خواهد كارى كند كه ديگر هيچ كس، جرأت مخالفت با خليفه را نداشته باشد. او مى خواهد از اين فرصت پيش آمده كمال استفاده را بكند.
ناگهان او فرياد مى زند:
راه زيادى تا مدينه نمانده است، درست است كه ابوقَتاده خيلى خسته شده است، امّا مى خواهد هر چه زودتر خبر جنايت فرمانده سپاه را به خليفه برساند.
آن نخلستان ها را كه مى بينى، آنجا شهر مدينه است.
ابوقَتاده به مدينه مى رسد و مستقيم به سوى خانه خليفه مى رود تا با او ديدار كند.
وقتى او به حضور خليفه مى رسد، عُمَر را هم كنار ابوبكر مى بيند. ابوقَتاده سلام مى كند و مى گويد:
مردم در مسجد براى خواندن نماز جمعه جمع شده اند. جناب خليفه هم امروز زودتر به مسجد آمده و كنار محراب نشسته است.
نزديك اذان ظهر مى شود و بايد نماز جمعه شروع بشود. در اين ميان من به دنبال عُمَر مى گردم. او معمولاً در بالاى مسجد و كنار خليفه بود امّا امروز جايش خالى است.
آنجا را نگاه كن! او كنار درِ ورودى مسجد ايستاده است.
ناگهان هياهويى مى شود: سپاه اسلام با پيروزى بازگشته است.
سفر ما به پايان آمد، امّا من لازم مى بينم نكاتى را براى اطّلاع شما دوستان خوبم بنويسم:
? نكته اول
در تاريخ مى خوانيم كه وقتى عُمَر به خلافت مى رسد دستور مى دهد تا زنان قبيله ابن نُويره (كه اُمّ تميم هم يكى از آنها بود) را آزاد كنند، زيرا عدّه اى از آن زنان را به شام برده بودند. از طرف ديگر وقتى عُمَر به خلافت مى رسد، خالد در شام بوده است، پس به احتمال قوى، خالد، اُمّ تميم را به شام برده بوده است. يعنى تا زمانى كه ابوبكر زنده بود اُمّ تميم در نزد خالد بوده است. در تاريخ ذكر شده است كه عدّه اى از اين زنان، در موقع بازگشت از شام، حامله بوده اند.[۷۷] براى شما بيان كردم كه ابوبكر اعتقاد داشت: "خالد اجتهاد كرده است و در اين اجتهاد اشتباه نموده است و او را نبايد مجازات كرد". اگر ما اين سخن را قبول كنيم، خالد نبايد سنگسار بشود، امّا به هر حال، بايد اُمّ تميم از دست خالد آزاد مى شد. زيرا وقتى مردى با زنى كه در عِدّه وفات است ازدواج كند، آن زن و مرد براى هميشه به همديگر حرام مى شوند.
۱ . الاحتجاج على أهل اللجاج ، أبو منصور أحمد بن علي الطبرسي (ت ۶۲۰ هـ ) تحقيق: إبراهيم البهادري ومحمّد هادي به، طهران : دار الاُسوة ، الطبعة الاُولى ، ۱۴۱۳ هـ .
۲ . إحقاق الحقّ وإزهاق الباطل ، القاضي نور الله بن السيّد شريف الشوشتري (ت ۱۰۱۹ هـ ) ، مع تعليقات السيّد شهاب الدين المرعشي ، قمّ : مكتبة آية الله المرعشي ، الطبعة الاُولى ، ۱۴۱۱ هـ .
۳ . الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد ، أبو عبد الله محمّدبن محمّدبن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد(ت ۴۱۳ هـ ) تحقيق : مؤسّسة آل البيت ، قمّ : مؤسّسة آل البيت ، الطبعة الاُولى ، ۱۴۱۳ هـ .
۴ . الاستغاثة ، علي بن أحمد الكوفي (ت ۳۵۲ هـ ) ، طهران : مؤسّسة الأعلمي ، الطبعة الاُولى، ۱۳۷۳ ش .