کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل پنج

      فصل پنج


    وقتى كه سپاه به قبيله اى مى رسد، يك نفر اذان مى گويد، اگر مردم آن قبيله هم اذان بگويند، در امان مى مانند، امّا اگر صداى اذانِ آنان به گوش نرسد، سپاه به آنان يورش برده و جنگ آغاز مى شود و تا زمانى كه آنها تسليم نشوند، جنگ ادامه پيدا مى كند.
    كسانى كه از دين اسلام برگشته اند دو راه بيشتر ندارند يا بايد مسلمان شده و رهبرى ابوبكر را قبول كنند يا آنكه مرگ را انتخاب كنند.
    بعد از مدّت كوتاهى، سپاه خالد موفق مى شود تا خيلى از قبيله ها را به زير سلطه حكومت ابوبكر درآورد.
    ? ? ?
    اكنون همه مسلمانان خوشحال هستند كه فتنه ارتداد و بى دينى در قبيله هاى "فَزاره"، "اَسَد" و.... ريشه كن شده است، اكنون وقت آن است كه به سوى مُسَيلمه كذّاب برويم، همان كه به دروغ ادّعاى پيامبرى كرده است.
    خبر رسيده است كه او به همراه هوادارانش در سرزمين "يَمامه" مستقر شده اند. ما بايد به سوى آن سرزمين برويم.[37]
    گويا خالد به فكر چيز ديگرى است. او مى خواهد به سوى سرزمين "بُطاح" برود.
    بُطاح ديگر كجاست؟
    يادت هست كه موقع حركت ابوبكر به فرمانده سپاه چه گفت؟
    خالد اين سخن ابوبكر را فراموش نكرده است: "تو بايد به سوى ابن نُويره بروى و او را نابود كنى، ابن نُويره تهديد بزرگى براى حكومت ماست".
    بُطاح سرزمينى است كه ابن نُويره همراه با قبيله اش در آن زندگى مى كنند، آنها خلافت ابوبكر را قبول نكرده اند و دل به ولايت على(عليه السلام) دارند.
    خالد دستورِ حركت سپاه را مى دهد تا هر چه زودتر به سرزمين بُطاح برسند.[38]
    ? ? ?
    ــ فرمانده! راه يَمامه از آن طرف است، چرا به مسير ديگرى مى رويد؟
    ــ ما بايد به سوى قبيله ابن نُويره برويم. آنها هم به فتنه ارتداد مبتلا شده اند و از دين خدا بيرون رفته اند.
    ــ خليفه به ما دستور حمله به قبيله ابن نُويره را نداده است.
    ــ من فرمانده اين لشكر هستم و شما بايد از من اطاعت كنيد.
    ــ بايد فرمانى از خليفه برسد تا ما بتوانيم همراه تو بياييم، خوب است نامه اى به خليفه بنويسى و از او كسب تكليف كنى.
    ــ نه، من اين كار را نمى كنم، زيرا فرصت از دست مى رود، ما بايد هر چه سريع تر به سوى قبيله ابن نُويره حركت كنيم.[39]
    ? ? ?
    سپاه به سوى بُطاح حركت مى كند، امّا "انصار" از سپاه جدا مى شوند و تصميم مى گيرند تا به مدينه برگردند. حتماً مى دانى به مسلمانانى كه اهل مدينه هستند انصار گفته مى شود، در مقابل "مهاجران" كسانى هستند كه اهل مكّه بوده و به مدينه هجرت كرده اند.
    فكر مى كنم آنها در مورد اين كه قبيله ابن نُويره مرتّد شده باشند، شك دارند. تا به حال هيچ گزارشى در مورد ارتداد آنها نرسيده است.
    خالد دستور مى دهد تا سپاه به سوى سرزمين بُطاح حركت كند، او مى خواهد قبل از اين كه خبر آمدن سپاه به ابن نُويره برسد خود را به آن سرزمين برساند.
    انصار خود را آماده بازگشت به مدينه مى كنند، در اين ميان، يكى از بزرگان انصار به آنها رو مى كند و مى گويد: "اگر سپاه خالد در اين جنگ پيروز شوند به غنيمت هاى زيادى دست پيدا خواهند كرد و ما هيچ بهره اى از آن نخواهيم داشت. ما با اين كار، خود را از غنيمت هاى زيادى محروم كرده ايم".
    ديگرى مى گويد: "آيا فكر كرده ايد كه اگر مسلمانان در اين جنگ شكست بخورند، همه مردم، ما را مقصّر و گناهكار خواهند دانست؟".
    اين سخنان همه را به فكر فرو مى برد. سرانجام آنها تصميم مى گيرند تا در اين جنگ شركت كنند. براى همين آنها خود را به سپاه خالد مى رسانند.
    معلوم مى شود كه قبيله ابن نُويره، جمعيّت زيادى دارد كه انصار، احتمال شكست سپاه خالد را مى دهند، گويا يك جنگ واقعى در پيش است.[40]
    ? ? ?
    اسب سوارى با سرعت به سوى خيمه ابن نُويره مى تازد، گويا خبر مهمّى آورده است. او از اسب پايين مى آيد و نزد ابن نُويره مى رود:
    ــ چه شده است؟ چرا اين قدر آشفته هستى؟
    ــ جناب ابن نُويره! سپاه خالد قصد حمله به ما را دارد.
    ــ آيا مطمئن هستى كه آنها به سوى ما مى آيند؟
    ــ آرى، آنها خود را براى جنگ آماده كرده اند.
    ابن نُويره، فورى از جا برمى خيزد، دستور مى دهد تا همه سلاح هاى خود را بردارند، اسب ها را زين كنند و همه آماده نبرد بشوند.
    لحظاتى مى گذرد، ابن نُويره و مردان قبيله اش، همه آماده مى شوند، آنها در جلو خيمه هاى خود مستقر مى شوند.
    زنان قبيله، همه در خيمه ها هستند، آنها مى دانند كه مردان قبيله با شجاعت تمام از آنها دفاع خواهند كرد.[41]
    ? ? ?
    به اُمّ تميم، همسر ابن نُويره خبر مى رسد كه بعضى از زنان قبيله ترسيده اند. او نزد آنها مى رود تا با آنها سخن بگويد:
    ــ شما از چه مى ترسيد؟ چرا اين قدر نگران هستيد؟
    ــ سپاه بزرگى به سوى ما مى آيد، آيا اين جاى ترس دارد؟
    ــ سپاهى كه به اينجا مى آيد همه، مسلمان هستند.
    ــ اگر اين طور است پس چرا آنها قصد حمله دارند؟
    ــ ما خلافت ابوبكر را قبول نكرده ايم. شايد آنها با مردان ما جنگ بكنند، امّا آنها مى دانند كه ما همه مسلمان هستيم.
    ــ آرى، يك مسلمان هيچ وقت به خواهر مسلمان خود تعرّضى نمى كند.
    ? ? ?
    خالد از راه مى رسد و مى بيند كه تمام مردان قبيله ابن نُويره براى دفاع آماده شده اند.
    خالد نگاهى به ياران ابن نُويره مى كند، ترس تمام وجود خالد را فرا مى گيرد. ياران ابن نُويره همه مسلح و آماده هستند، مالك هم در ميان آنها ديده مى شود. او يكى از شجاع ترين جنگجويان عرب است و در ميدان جنگ به اندازه هزار نفر كارايى دارد، راست گفته اند: يكى مرد جنگى، به از صد هزار![42]
    ناگهان صداى اذان بلند مى شود:
    الله أكبر... اَشْهَدُ اَنْ لا اِلـهَ اِلاَّ اللهُ....اَشْهَدُ اَنَّ مُحمَّداً رَسُولُ الله...
    اين صداى اذان از كجاست؟
    به ما گفته اند كه ما به جنگ قبيله اى مى رويم كه بى دين شده اند، قبيله اى كه همه مرتّد شده اند، پس اين صداى اذان چيست كه به گوش مى رسد؟[43]
    ? ? ?
    ابن نُويره يكى از جوانان خوش صدا را مأمور كرده است تا با صداى بلند، اذان بگويد.
    سپاهيان اسلام، نفس راحتى مى كشند، شكر خدا كه جنگ و خونريزى متوقّف شد! اين قبيله مسلمان هستند و مرتّد نشده اند.
    اگر يادت باشد برايت گفتم كه خليفه به مسلمانان دستور داده بود كه هر وقت به قبيله اى مى رسند اذان بگويند، اگر افراد آن قبيله در جواب، اذان نگفتند با آنها بجنگند.
    همه مى گويند كه خالد بى جهت، اين همه راه، ما را به اينجا آورد. كاش قبل از حركت سپاه، كسى را براى خبر گرفتن مى فرستاد.
    خداى من!
    پس چرا خالد اين قدر ناراحت وعصبانى است. او بايد خوشحال باشد كه جنگ و خونريزى در كار نيست.
    هيچ كس نمى داند چرا خالد از شنيدن صداى اذان، اين قدر ناراحت وعصبانى شده است.
    خالد نمى داند در اين شرايط چه كند و چگونه دستور محرمانه اى كه خليفه به او داده است را اجرا كند.
    ? ? ?
    بايد به هوش ابن نُويره آفرين گفت، او با اين كار خود همه نقشه هاى خالد را نقش بر آب كرد.
    اكنون ديگر سپاه خالد شمشيرهاى خود را غلاف كرده اند، كسى ديگر به جنگ فكر نمى كند، امّا هنوز خالد دستور ترك جنگ را نداده است. او فكرهايى در سر دارد. او از يك طرف مى ترسد كه با ابن نُويره روبرو شود، از طرف ديگر خليفه به او دستور داده است كه هر طور شده است، ابن نُويره را به قتل برساند.
    آرى، خطر ابن نُويره، براى حكومت ابوبكر، بيش از فتنه ارتداد است. ابن نُويره مسلمان است، نماز مى خواند، قرآن را قبول دارد، امّا ابوبكر را قبول ندارد. او شيعه على(عليه السلام) است و ابوبكر را تهديد به قيام كرده است.
    بايد تا دير نشده است او را از بين برد، بايد زهر چشمى از اين مردم گرفت تا ديگر كسى جرأت نكند از حقِّ على(عليه السلام) دفاع كند.
    ? ? ?
    وقت زيادى تا نماز ظهر نمانده است، با بلند شدن صداى اذان، ابن نُويره با يارانش در مقابل سپاه مدينه به نماز خواهد ايستاد; آن وقت خالد مى خواهد با كدام نيرو با ابن نُويره جنگ كند؟
    آرى، وقتى سپاه خالد نماز خواندن آنها را ببينند ديگر دست به شمشير نخواهند برد. اين سپاه براى جنگ با كافران بسيج شده اند، نه براى جنگ با برادران مسلمان خود.
    فكر شومى به ذهن خالد مى رسد، او عدّه اى از سران سپاه را در خيمه خود جمع مى كند و با آنان سخن مى گويد. هيچ كس از سخنانى كه در اين خيمه زده مى شود باخبر نيست.
    ? ? ?
    صداى اذان ظهر مى آيد، سپاه خالد براى خواندن نماز آماده مى شود. در اين نزديكى، چاه آبى است، همه وضو مى گيرند.
    خالد براى خواندن نماز مى آيد تا نماز جماعت به امامت او برگزار شود.
    قبل از نماز، خالد كسى را به سوى ابن نُويره مى فرستد تا به او خبر بدهد كه ما قصد جنگ نداريم; ما همه، مسلمان هستيم و برادر.
    هدف ما نابود كردن فتنه بى دينى و ارتداد بود و اكنون كه شما را مسلمان يافتيم، هيچ خطرى شما را تهديد نمى كند، پس سلاح هاى خود را بر زمين بگذاريد و آسوده باشيد.
    خالد به نماز مى ايستد، وسپاه هم سلاح خود را بر زمين مى گذارند و همه به نماز مى ايستند.
    اكنون، ابن نُويره دستور مى دهد تا يارانش سلاح خود را بر زمين بگذارند، زيرا جنگى در كار نيست. آنها مى خواهند نماز بخوانند.
    ابن نُويره براى خواندن نماز آماده مى شود. او در جلو ياران خود مى ايستد و در مقابل خداى بى نياز سر تعظيم فرود مى آورد.[44]
    ? ? ?
    ناگهان هياهويى به پا مى شود، عدّه اى از سپاهيان خالد با شمشيرهاى برهنه به سوى ابن نُويره و يارانش مى شتابند، ابن نُويره و يارانش غافلگير مى شوند، فرصتى براى برداشتن سلاح نيست. آنها تا به خود مى آيند خود را در محاصره مردانى مى بينند كه با شمشير، آماده ريختن خون آنها هستند.[45]
    خالد دستور مى دهد تا همه آنها را اسير كنند و دست هاى آنها را با طناب، محكم ببندند.[46]
    عدّه زيادى از مسلمانان تعجّب كرده اند، چه شد؟ چرا خالد اين كار را كرد؟ چرا ابن نُويره و يارانش را اسير كردند؟ آنها كه مثل ما نماز مى خوانند، آنها مسلمان هستند.
    هيچ كس انتظار چنين صحنه اى را نداشت. آخر چرا با فريب و نيرنگ با ابن نُويره و يارانش برخورد كرديد؟
    ? ? ?
    اى خالد! نمى گويم چرا به جنگ ما آمدى، مى گويم چرا نامردى كردى و با فريب كارى با ما برخورد كردى؟
    تو به ما امان دادى، و گفتى كه جنگى در كار نيست و ما به سخن تو اطمينان كرديم، پس چرا با ما چنين كردى؟
    اگر شمشير در دستان ياران من بود، هرگز سربازانت جرأت نمى كردند به سوى ما بيايند، زيرا مى دانستيد كه مردان اين قبيله، در جنگ شهره هستند و از ريختن خون دشمن، پروايى ندارند.
    اى خالد! تو پست تر از آن هستى كه نام دشمن بر تو بنهند، دشمن كسى است كه مردانه به ميدان مى آيد و مى جنگد. نه آنكه مثل تو...
    ? ? ?
    زنان قبيله ابن نُويره با ديدن اين صحنه از خيمه ها بيرون مى آيند، صداى ناله و شيون آنها فضا را در برمى گيرد.
    اُمّ تميم جلو مى آيد، شوهرش را مى بيند كه اسير دشمن شده است.
    اى نامردها! به چه جرمى مردان ما را اسير مى كنيد؟ ما مسلمان هستيم. نماز مى خوانيم. چرا با ما چنين مى كنيد؟
    خالد نگاهى به اُمّ تميم مى كند، نگاهى كه سخت حيوانى و شهوت آلود است. او تا به حال زنى را به اين زيبايى نديده است! چيزهايى در ذهن ابن نُويره نقش مى بندد، او نگاه خود را به اُمّ تميم دوخته است و لبخند مى زند.[47]
    در اين ميان، ابن نُويره در حالى كه دست هايش بسته است متوجّه نگاه حريصانه خالد مى شود. رو به اُمّ تميم مى كند و مى گويد: اُمّ تميم! ديدار ما به قيامت! من به زودى كشته خواهم شد.[48]
    صداى شيون اُمّ تميم به آسمان مى رود. من نمى فهمم كه ماجرا چيست؟ مات و مبهوت مانده ام كه چه مى بينم، نمى دانم براى تو چه بنويسم؟






نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۵: از كتاب فانوس اوّل نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن