کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل نه

      فصل نه


    مردم در مسجد براى خواندن نماز جمعه جمع شده اند. جناب خليفه هم امروز زودتر به مسجد آمده و كنار محراب نشسته است.
    نزديك اذان ظهر مى شود و بايد نماز جمعه شروع بشود. در اين ميان من به دنبال عُمَر مى گردم. او معمولاً در بالاى مسجد و كنار خليفه بود امّا امروز جايش خالى است.
    آنجا را نگاه كن! او كنار درِ ورودى مسجد ايستاده است.
    ناگهان هياهويى مى شود: سپاه اسلام با پيروزى بازگشته است.
    آنجا را نگاه كن! خالد در حالى كه عمامه اى بر سر دارد وارد مسجد مى شود. او سه تير بر عمامه خود وصل كرده است.[72]
    مردم به احترام خالد از جا برمى خيزند، خالد مى خواهد به سمت بالاى مسجد برود تا خليفه را ببيند كه ناگهان فريادى به گوشش مى رسد: "اى خالد! با تو هستم!".
    خالد برمى گردد عُمَر را مى بيند كه با خشم به سوى او مى آيد. عُمَر دست مى برد و تيرهايى كه به عمامه خالد وصل شده است را بيرون مى كشد و آنها را با عصبانيّت مى شكند ومى گويد: "اى خالد! مسلمانى را كشتى و به ناموس او تجاوز كردى! به خدا قسم من تو را سنگسار مى كنم".
    ترس تمام وجود خالد را فرا مى گيرد. او هيچ نمى گويد. عُمَر، قاضى اين حكومت است، او حكم به سنگسار كردن خالد نموده است، ديگر چه كار براى خالد مى توان كرد.
    همه مردم نگاه مى كنند. آنها كم كم مى فهمند كه خالد چه كار زشتى انجام داده است. همه آنها به عُمَر آفرين مى گويند و با خود مى گويند: واقعاً چه قاضى خوبى داريم! ما بايد به خود بباليم كه در اين حكومت زندگى مى كنيم. گناهى از فرمانده سپاه، سر زده است و عُمَر مى خواهد او را سنگسار كند.[73]
    نگاه كن!
    عُمَر يقه لباس خالد را مى گيرد و او را روى زمين مى كشد و فرياد مى زند: اى دشمن خدا! به خدا قسم اگر روزى خليفه بشوم گردن تو را مى زنم![74]
    عُمَر، خالد را نزد خليفه مى برد و مى گويد: اى خليفه! اين خالد است كه ابن نُويره را كشته و به ناموس او تجاوز كرده است. در مورد او چه حكم مى كنى؟
    ? ? ?
    مسجد سراسر سكوت است. ديگر هيچ كس اعتراضى نمى كند. اصلاً آنها به چه چيزى اعتراض كنند؟ آنها مى خواستند بگويند كه چرا خالد مسلمانى را كشته است، خوب اين حرف را عُمَر مى زند. عُمَر مى خواهد او را سنگسار كند. ديگر براى چه فرياد اعتراض كسى بلند بشود؟
    به راستى كه بايد بزرگ ترين مدالِ مديريّت بحران را به عُمَر داد. او چقدر خوب توانست اعتراض مردم را سامان دهى كند، به گونه اى كه ديگر هيچ كس انگيزه اى براى مخالفت با حكومت را ندارد.
    آفرين بر اين هوش و زيركى!
    عُمَر امروز انگيزه اعتراض را از مردم گرفت، اگر اين سياست او نبود، موجى از اعتراض سرتاسر مدينه را فرا مى گرفت.
    ? ? ?
    اكنون عُمَر به مقابل خليفه رسيده است. او فرياد مى زند: جناب خليفه! دستور بدهيد تا خالد را سنگسار كنيم. او مسلمانى را كشته و به ناموس او تجاوز كرده است. او زنا كار است و بايد حكم قرآن در مورد او اجرا شود.
    ابوبكر نگاهى به عُمَر مى كند و از او مى خواهد تا قدرى آرام باشد تا او بتواند در اين زمينه حكمى بكند. بار ديگر سكوت بر مسجد حكمفرما مى شود.
    ابوبكر از خالد مى خواهد تا ماجرا را شرح بدهد. خالد با ترس شروع به سخن مى كند:
    ــ حضرت خليفه! ما به دستور شما به سوى قبيله ها حركت كرديم و همه كسانى كه از اسلام برگشته بودند را دوباره مطيع اسلام كرديم. ما مى خواستيم تا بى دينى و ارتداد را ريشه كن كنيم و تا حدودى هم در اين كار موفّق بوديم. ما كه براى دنيا و خوش گذرانى به جنگ نرفتيم. اگر ما مى خواستيم خوش گذرانى كنيم خوب در مدينه مى مانديم.
    ــ خدا به شما جزاى خير بدهد. هيچ كس در اخلاص شما شكى ندارد. شما خدمات زيادى براى اسلام و مسلمين انجام داده ايد و خدا هم به شما پاداش بزرگى خواهد داد. خوب، بگو بدانم جريان كشتن ابن نُويره چيست؟ او چگونه كشته شد؟
    ــ من خيال مى كردم كه او مرتّد و بى دين شده است و به همين خاطر او را به قتل رساندم. امّا گويا من در تشخيص خود اشتباه كردم. به خدا قسم من خيال مى كردم او بى دين شده است، براى همين دستور دادم تا او را به قتل برسانند. من هرگز باور نمى كردم كه او مسلمان است. آخر چگونه ممكن است من يك مسلمان را به قتل برسانم؟
    ــ يعنى تو آن وقتى كه دستور قتل ابن نُويره را دادى به اين باور بودى كه او مرتّد و بى دين است؟
    ــ آرى. متأسّفانه تشخيص من اشتباه بود.
    ــ خيلى خوب. اين يك قتل غير عمد است، همه مى دانند كه در قتل غيرعمد، هيچ وقت قاتل قصاص نمى شود، بلكه ديه و خون بها به اقوام مقتول پرداخت مى شود. من از بيت المال خون بهاى ابن نُويره را مى پردازم.[75]
    ? ? ?
    در اين هنگام عُمَر رو به خليفه مى كند و مى گويد:
    ــ جناب خليفه! خالد به ناموس ابن نُويره هم تجاوز كرده است، بايد سنگسار شود.
    ــ اى عُمَر! خالد اجتهاد كرده است و به اين نتيجه رسيده است كه ابن نُويره مرتّد و بى دين شده است، براى همين بعد از مرگ ابن نُويره، با همسرش ازدواج كرده است. البته اجتهاد خالد، اشتباه وخطا بوده است ولى به هر حال، اين خطاى او، قابل بخشش است.
    ــ جناب خليفه! پس حداقل او را از مقام فرماندهى سپاه اسلام بركنار كنيد.
    ــ اى عُمَر! مگر نشنيده اى كه پيامبر فرمود: "خالد شمشير خداست"، من چگونه او را از اين مقام بركنار كنم در حالى كه خداى متعال با اين شمشير، كفّار و مشركان را نابود مى كند.
    ــ حق با شماست. خالد، شمشير خداست.[76]
    پايان.




نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۹: از كتاب فانوس اوّل نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن