کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل دو

      فصل دو


    وقتى ابن نُويره به وطن خود مى رسد، مردم به استقبالش مى آيند، او به آنها خبر مى دهد كه برايشان، بهترين سوغاتى را آورده است، چه سوغاتى بهتر از سعادت دنيا و آخرت!
    اُمّ تميم را كه مى شناسى؟ همسر ابن نُويره را مى گويم. او در آستانه خيمه ايستاده است.
    ابن نُويره به سوى خيمه مى رود و به همسرش سلام مى كند. اُمّ تميم عباى ابن نُويره را از دوش او برمى دارد و او را به داخل خيمه فرا مى خواند.
    ابن نُويره بسيار خسته است، همسرش براى او ظرف شيرى مى آورد و او آن را مى نوشد. ابن نُويره بايد قدرى استراحت كند، راهِ طولانى، توان او را ربوده است.
    اُمّ تميم بايد قدرى صبر كند تا خود ابن نُويره براى او از خاطرات اين سفر سخن بگويد.
    ? ? ?
    همسر عزيزم! آيا دوست دارى سعادت دنيا و آخرت را از آن خود كنى؟
    بايد از بت ها بيزارى بجويى و به خداى يگانه ايمان آورى و هرگز براى او شريكى قائل نشوى.
    خدايى كه همه نعمت ها را براى ما آفريد و لحظه اى ما را از لطف خود محروم نكرد...
    اُمّ تميم به سخنان ابن نُويره گوش مى دهد و در حالى كه با مهربانى تمام، به چشمان همسرش نگاه مى كند، مى گويد:
    ــ اى ابن نُويره! بدان كه من به آنچه تو ايمان آورده اى ايمان مى آورم.
    ــ پس چنين بگو:
    اَشْهَدُ اَنْ لا اِلـهَ اِلاَّ اللهُ....اَشْهَدُ اَنَّ مُحمَّداً رَسُولُ الله.
    ابن نُويره خيلى خوشحال است كه همسرش در اين راهِ سخت همراه اوست. آرى، هرگز يك مرد نمى تواند بدون همراهى همسرش به موفقيّت برسد. اكنون ابن نُويره مى تواند روى كمك همسرش حساب باز كند و مأموريّت خود را آغاز كند.
    مأموريّتِ بيدارى مردم!
    ابن نُويره از هر فرصتى براى هدايت مردم استفاده مى كند، او ابتدا با نزديكان خود سخن مى گويد، همه آنها به سخنان ابن نُويره ايمان مى آورند، بعد از مدّت كوتاهى همه قبيله مسلمان مى شوند و از آيين بت پرستى دست برمى دارند.
    ابن نُويره اين موفقيّت را توفيق خدا مى داند و همواره شكرگزار خداوند است كه به او اين نعمت را داد تا بتواند در زندگى خود قدمى براى هدايت مردم بردارد.
    اكنون كه پيامبر ابن نُويره را به عنوان نماينده خود انتخاب كرده است، همه گوش به فرمان او هستند. در قبيله افرادى هستند كه سن و سالى بيشتر از او دارند و ريش سفيد هستند، امّا همه آنها به احترام پيامبر، رياست ابن نُويره را قبول كرده اند.
    او براى مردم در مورد زكات سخن مى گويد و از مردم مى خواهد تا قسمتى از ثروت خود را در راه خدا بدهند. بعد از جمع آورى زكات، ابن نُويره آن را براى پيامبر مى فرستد تا پيامبر آن را ميان فقرا تقسيم كند.
    مدّتى مى گذرد...
    ? ? ?
    خبرى به ابن نُويره مى رسد: پيامبر در بستر بيمارى است، اهل مدينه همه نگران حال پيامبر هستند.
    ابن نُويره با شنيدن اين خبر بسيار نگران مى شود، او تصميم مى گيرد تا به مدينه سفر كند. او بايد راه زيادى را برود تا به مدينه برسد، پس بايد عجله كند.
    سفر ابن نُويره آغاز مى شود، او به عشق ديدار پيامبر در اين بيابان ها به پيش مى تازد.
    بار خدايا! از تو مى خواهم كه پيامبر را شفا دهى، پيامبرِ تو مايه رحمت است، مبادا رحمت خود را از ما دريغ بدارى!
    در مسير راه به هر كسى كه برخورد مى كند در مورد پيامبر سؤال مى كند، خبرها حكايت از اين دارد كه بيمارى پيامبر سخت تر شده است، گويا ديگر اميدى به بهبودى او نيست. اين روزها پيامبر خبر از نزديك بودنِ سفر آخرت خود مى دهد.[18]
    راه زيادى تا مدينه مانده است. هوا دارد تاريك مى شود، بايد شب را در جايى اتراق كند، آن طرف تعدادى خيمه مى بيند، اين جا منزلگاه يكى از قبيله هاى عرب است. صداى اذان به گوشش مى رسد. به طرف آن ها مى رود. براى نماز آماده مى شود ونماز را با آنان مى خواند. بعد از نماز يكى از ميان جمعيّت بلند مى شود و مى گويد: "اى مسلمانان! پيامبر از دنيا رفت".
    همه از شنيدن اين خبر غمناك مى شوند، صداى گريه ابن نُويره بلند مى شود، اين چه مصيبت بزرگى است كه بر ما وارد شد. خدايا! من مى خواستم يك بار ديگر پيامبر تو را ببينم!
    ? ? ?
    صبح زود ابن نُويره آماده رفتن مى شود، او مى خواهد به مدينه برود تا با جانشين پيامبر بيعت كند. هنوز نواىِ سخن پيامبر در گوش اوست كه على(عليه السلام)جانشين و وصىّ من است.
    درست است كه جهان اسلام از نعمت وجود پيامبر محروم شد امّا خداى متعال، شخصيّتى همچون على(عليه السلام) را براى امامت اين امّت انتخاب نموده است تا جامعه همواره از نعمت هدايت برخودار باشد.
    ابن نُويره بايد هر چه زودتر خود را به مدينه برساند و با امام خود ديدارى تازه كند و اطاعت خود و قبيله اش را از على(عليه السلام)اعلام نمايد.
    چند روز مى گذرد و او به راه خود ادامه مى دهد...


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲: از كتاب فانوس اوّل نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن