سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۲. کتاب داستان ظهور | |
تعداد بازديد : | ۹۳ |
موضوع: | امام دوازدهم |
نويسنده: | مهدي خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ دهم، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | زيبايىهاى ظهور امام زمان (عج) |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
يار ما سفر كرده بود، من منتظر بودم، تو منتظر بودى، او هم منتظر!
همه در انتظار آمدن بهار بودند و براى ديدن آن، لحظه شمارى مى كردند.
و من قلم در دست گرفتم; يك سال، در ميان ده ها كتاب به دنبال گمشده خود دويدم.
چرا اين كتاب را در دست گرفته اى و با چه انگيزه اى اين كتاب را مطالعه مى كنى؟
هيچ مى دانى من مى خواهم تو را به سفرى دور و دراز ببرم؟
همسفر خوب من ! از تو مى خواهم تا همراه من به آينده بيايى ! آينده اى كه ديدنش آرزوى همه است.
من تو را به روزگارى مى برم كه قرار است امام زمان در آن ظهور كند; آرى، سخن من در مورد روزگار ظهور است.
امروز، روز بيست و پنجم "ذى الحجّه" است. ما تا زمان ظهور، پانزده روز فرصت داريم.
همسفر خوبم! آيا موافقى كه با هم به اطراف كوه "ذى طُوى" برويم؟[۱۰] حتماً در دعاى ندبه، اين جمله را بسيار خوانده اى: "أبِرَضْوى أم غيرها أم ذي طُوى".
اكنون برخيز و با من به كوه "ذى طُوى" بيا. وقتى از كعبه به سوى مدينه حركت كنيم، حدود پنج كيلومتر كه برويم به آن كوه مى رسيم.
اينجا مكّه است، شب نهم "محرّم"، شب تاسوعا.
جهان تشيّع عزادار امام حسين(عليه السلام) و برادر با وفايش عباس(عليه السلام) است.
قرار است اجازه ظهور ازطرف خداوند داده شود; امّا اين كار با تشريفات خاصّى صورت مى گيرد.
با اجازه ظهور ديگر حكومت سياهى ها غروب مى كند و هنگام طلوع روشنايى است.
اگر دقّت كنى مى بينى كه تمام مردم مكّه در مورد مطلب مهمّى با هم سخن مى گويند.
آيا مى خواهى تو هم از سخن آنها باخبر شوى؟
ديشب، سيصد و سيزده جوانمرد وارد شهر مكّه شده اند و تا صبح مشغول عبادت بوده اند.[۲۴] آنها در مسجد الحرام گرد هم آمده اند، وهمه نگاه ها را متوجّه خود كرده اند.[۲۵]
شب عاشوراست و فردا روز ظهور امام زمان!
امشب، پايان روزگار غيبت رقم مى خورد. شهر مكّه در تاريكى فرو رفته استّ امّا كنار كعبه نورانى است. امشب كسى به مسجد الحرام نيامده است.[۳۵] آن جوان را مى بينى كه كنار كعبه مشغول دعاست؟ نمى دانم او با خدا چه نجوايى دارد.
آيا مى خواهى نزديك برويم و او را از نزديك ببينيم؟
نزديك اذان صبح است و همه ياران امام زمان، براى خواندن نماز آماده مى شوند.
نماز برپا مى شود. نسيم مىوزد. وقت مناجات با خداى مهربان است.
بعد از نماز، ياران مى خواهند با ايشان بيعت كنند و پيمان ببندند.
امام كنار درِ كعبه مى ايستد و دست راست خود را باز مى كند.
حالا ديگر آفتاب بالا آمده است، مردم مكّه متوجّه مى شوند كه در مسجد الحرام خبرهايى است.
آنها از يكديگر سؤال مى كنند: اين كيست كه در كنار كعبه ايستاده است و گروهى گرد او را گرفته اند؟
در اين ميان صدايى در همه جا طنين انداز مى شود.[۵۹] گوش كن !
مدّتى است مردم دنيا صداى جبرئيل و نداى او را شنيده اند. دل هاى آنها به سوى امامِ خوبى ها متوجّه شده و همه دوست دارند امام را ببينند.[۶۸] درست است كه كوفه و مدينه الآن در تصرّف سفيانى است; امّا اگر به يكى از اين دو شهر بروى، مى بينى كه سپاهيان سفيانى به حق بودن فرمانده خود شك كرده اند و مى خواهند از بند سپاه سفيانى رها شوند و به سوى امام بيايند.
از آنجا كه شيطان، دشمن سعادت انسان هاست، مى خواهد هر طور كه شده باعث گمراهى مردم شود. او اكنون نيز در فكر فريب دادن مردم است و مى خواهد مانع پيوستن آنها به امام بشود.
او مى داند كه با ظهور امام زمان، بندگان خوب خدا در دنيا حكومت خواهند كرد و براى ناپاكان در زمين جايى نخواهد بود.
امشب، شب چهاردهم "مُحرّم" است و آسمان شهر مكه مهتابى است.
چهار شب از ظهور امام زمان مى گذرد و در شهر مكّه آرامش برقرار است، البته همچنان بيرون شهر سپاه سفيانى مستقر شده و شهر را در محاصره دارند.[۷۲] سپاه سفيانى هراس دارد كه وارد شهر شود و با لشكر امام بجنگد.
آنها منتظرند تا نيروى كمكى از مدينه برسد تا بتوانند به جنگ امام بروند.
مردم مكّه بعد از اينكه خبر نابودى سپاه سفيانى را مى شنوند خيلى مى ترسند و براى همين شهر آرام مى شود و ديگر كسى به فكر دشمنى با امام نيست.
پايتخت حكومت جهانى امام، شهر كوفه است و من منتظر هستم تا همراه او به سوى كوفه حركت كنم.
خيلى دوست دارم بدانم امام چه موقع به سوى كوفه حركت خواهد كرد، نزد يكى از ياران امام مى روم و از او مى پرسم: چرا امام به سوى كوفه حركت نمى كند؟
او در جواب مى گويد: امام منتظر است تا همه افراد لشكرش به مكّه بيايند.
كم كم لشكر ده هزار نفرى كامل مى شود. آنها با يكديگر بسيار مهربان هستند گويى كه همه با هم برادرند.[۸۷] همسفرم! آيا اجازه مى دهى من در مورد ويژگى افراد اين لشكر سخن بگويم؟
آنان در مقابل دستور امام تسليم هستند و سخنان امام را با گوش جان مى پذيرند.[۸۸] افرادى شجاع و دليرى كه ذرّه اى ترس در دل ندارند. آرى، امام يارانى شجاع و با يقين كامل مى خواهد، افراد ترسو و سست عقيده چه كمكى به اين حركت عظيم مى توانند بكنند؟
اكنون همه سربازان و ياران امام در مكّه جمع شده اند. آنها آمده اند تا جان خود را فداى امام كنند.
امام لباس رزم بر تن كرده و آماده حركت به سوى مدينه شده است.
آيا مى دانى كه لباس رزم امام، همان پيراهن يوسف(عليه السلام) است؟
به راستى چرا امام اين لباس را به تن كرده است؟
نگاه كن! ياران امام زمان با چه نظمى زيبا ايستاده اند و منتظرند تا دستور حركت داده شود.
آن جوان را مى بينى كه در جلو لشكر، پرچمى نورانى در دست دارد؟
آيا او را مى شناسى؟
او "شُعَيب بن صالح"، پرچمدار اين لشكر بزرگ است.[۱۰۶]
همه منتظرند تا فرمان حركت صادر شود، لشكر به گروه هايى منظّم تقسيم شده است.
در اين ميان متوجّه يك گروه هفت نفرى مى شوم. جلو مى روم و از يكى از آنها مى خواهم كه درباره خودش سخن بگويد.
او خودش را "تلميخا" معرّفى مى كند.[۱۱۸] نمى دانم او را مى شناسى يا نه؟
امام زمان برنامه لشكر خود را معيّن نموده است، اوّلين هدف اين لشكر، رهايى شهر مدينه از دست طاغوت است.
درست است كه سيصد هزار نفر از سپاه سفيانى در بيابان "بَيْدا" به زمين فرو رفتند; امّا هنوز گروهى از طرفداران سفيانى در مدينه باقى مانده اند و اين شهر را در تصرّف خود دارند.
گوش كن ! آيا اين صدا را مى شنوى؟
ــ هيچ كس همراه خود آب و غذا برندارد.[۱۲۳]
گروهى از بانوان، در كمال حيا و عفّت، لشكر امام زمان را همراهى مى كنند.
سؤال مى كنى: اين لشكر براى جنگ مى رود، پس اين بانوان كجا مى روند؟
آيا شنيده اى هرگاه پيامبر به جنگ مى رفتند، جمعى از بانوان همراه آن حضرت بودند و به پرستارى مجروحان مى پرداختند؟ اكنون امام مى خواهد به شيوه پيامبر عمل كند و جمعى از بانوان را براى مداواى مجروحان همراه خود مى برد.
امام صادق(عليه السلام) خبر داده اند كه در جمع اين بانوان، سميّه هم هست. همان كه مادر عمّار ياسر بود و اوّل زن شهيد اسلام.[۱۲۷]
امام يكى از ياران نزديك خود را به عنوان فرماندار مكّه و جانشين خود معيّن مى نمايد و دستور حركت به سوى مدينه را صادر مى كند.[۱۳۰] لشكر به سمت مدينه به پيش مى رود.
هوا خيلى گرم است و كم كم تشنگى بر همه غلبه مى كند.
من كه خيلى تشنه هستم و در اين فكرم كه چگونه در اين بيابان خشك، آب پيدا كنم. آيا تو هم تشنه شده اى؟
ما هنوز از شهر مكّه فاصله زيادى نگرفته ايم كه خبر ناگوارى از آن شهر به ما مى رسد.
به امام خبر مى رسد مردم مكّه شورش و انقلاب كرده اند و فرماندار شهر را به قتل رسانده اند.[۱۳۴] اكنون امام دستور مى دهد تا لشكر به سوى مكّه باز گردد.
خبر به مردم مكّه مى رسد. آنها مى دانند كه نمى توانند با اين لشكر مقابله كنند، بنابراين با گريه، خدمت امام مى رسند و مى گويند: "اى مهدى آل محمّد، توبه ما را بپذير".[۱۳۵]
لشكر امام زمان به مدينه، شهر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نزديك مى شود.
اگر چه تعداد زيادى از سپاه سفيانى، در سرزمين "بَيْدا" هلاك شدند; امّا هنوز گروهى از آنان شهر مدينه را در تصرّف دارند.
آنان در شهر مدينه جنايت هاى زيادى كرده اند و مسجد و حرم پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را ويران كرده اند.
لشكر امام وارد مدينه مى شود و شهر به تصرّف امام در مى آيد.
آيا تاكنون نام "سيّدحَسَنى" را شنيده اى؟
او از فرزندان امام حسن(عليه السلام) است كه در "خراسان" قيام مى كند و مردم را به يارى امام زمان دعوت مى كند.
سيّدحسنى شنيده است كه كوفه در تصرّف سُفيانى است براى همين با لشكر خود به سمت كوفه حركت كرده تا سفيانى را شكست دهد و كوفه را آزاد كند.
او پرچم هايى به رنگ سياه براى لشكر خود انتخاب مى كند و با دوازده هزار نفر به سمت كوفه به پيش مى تازد.[۱۴۱]
در اين مدتى كه امام در كوفه بودند هفتاد هزار نفر به لشكر او پيوسته اند.[۱۴۹] هدف اصلى امام برقرارى عدالت و امنيت است و براى همين امام تصميم مى گيرد تا به جنگ سفيانى برود. اين خبر به سفيانى مى رسد.
سفيانى به فكر فرو مى رود. او به ياد سيصد هزار نفرى مى افتد كه در سرزمين "بَيْدا" به دل زمين فرو رفتند. او مى ترسد كه خودش هم به چنين سرنوشتى دچار شود.
اكنون، سفيانى تصميم مى گيرد توبه كند و جان خويش را نجات دهد.
سفيانى بسيار مغرور شده است; زيرا تعداد سپاه او دو برابر لشكر امام است.
او خبر دارد كه آمار ياران امام به اين شرح است:
ــ ده هزار سربازى كه از مكّه با امام به كوفه آمده اند.
ــ دوازده هزار سربازى كه با سيّدحسنى از خراسان، آمده اند.
بعد از كشته شدن سفيانى و نابود شدن لشكر او، امام تصميم مى گيرد تا لشكريانى را به سرتاسر جهان بفرستد.
فرماندهى هر لشكر به يكى از سيصد و سيزده نفر واگذار و دستورات لازم به آنان داده مى شود.
امام از آنان مى خواهد كه هر جا مسأله تازه اى براى آنها پيش آمد كه راه حلّ آن را نمى دانستند به كف دست خود نگاه كنند; زيرا اين گونه مى توانند جواب سؤال خود را بيابند.[۱۶۰] اكنون موقع خداحافظى است !
خبر مى رسد كه كشورها يكى پس از ديگرى توسط ياران امام زمان فتح شده اند.
و جالب آنكه بسيارى از كشورها بدون هيچ گونه مقاومتى تسليم شده اند و از جان و دل حكومت عدل مهدوى را پذيرفته اند و ياران امام فقط با سيزده شهر و گروه جنگ كرده اند.[۱۷۱] آرى در سرتاسر جهان، حكومت واحدى تشكيل شده است.[۱۷۲] و در جاى جاى دنيا صداى توحيد و يكتاپرستى طنين انداز است و همه شهرهاى دنيا پر از انسان هايى است كه محبّت اهل بيت(عليهم السلام) را در سينه دارند.[۱۷۳]
اكنون مى خواهم از چگونگى زندگى در روزگار ظهور سخن بگويم، آيا موافق هستيد؟
شما عالم زيباى ظهور را اين گونه مى يابيد:
همه خوبى ها در اين زمان مى باشد.[۱۸۱] همه اهل آسمان ها و تمام مردم زمين در شادى و نشاط هستند; زيرا حكومت عدل برقرار شده است.[۱۸۲]
سلام بر تو اى جانِ جهان و اى گنج نهان !
اكنون دانسته ايم ظهورت چه زيباست و آمدنت چه شكوهى دارد; بى صبرانه منتظريم تا بيايى و با دست مهربانى ما را نوازش كنى و جان هاى تشنه ما را با مهر و عطوفت سيراب نمايى.
اى كه شكوه آمدن بهار از توست !
اى كه زيبايى گل هاى بهارى به خاطر توست !
۱ . الاختصاص، الشيخ المفيد، (۴۱۳ ق)، تحقيق: على أكبر الغفاري، الطبعة الثانية، ۱۴۱۴ ق، دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت، لبنان.
۲ . الإرشاد، الشيخ المفيد، (۴۱۳ ق)، تحقيق مؤسّسة آل البيت لتحقيق التراث، الطبعة الثانية، دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع.
۳ . الاستيعاب، ابن عبد البرّ، (۴۶۳ ق)، تحقيق: على محمّد البجاوي، الطبعة الأولى، ۱۴۱۲ ق، دار الجيل، بيروت.
۴ . أُسد الغابة، ابن الأثير، (۶۳۰ ق)، دار الكتاب العربي، بيروت.