کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل بيست ودو

      فصل بيست ودو


    سفيانى بسيار مغرور شده است; زيرا تعداد سپاه او دو برابر لشكر امام است.
    او خبر دارد كه آمار ياران امام به اين شرح است:
    ــ ده هزار سربازى كه از مكّه با امام به كوفه آمده اند.
    ــ دوازده هزار سربازى كه با سيّدحسنى از خراسان، آمده اند.
    ــ هفتاد هزار سربازى كه در كوفه به امام ملحق شده اند.
    در سپاه سفيانى، صد و هفتاد هزار سرباز وجود دارد و او با اميد پيروزى قطعى به سمت كوفه حركت مى كند.[154]
    او نمى داند كه هزاران فرشته، در ركاب مولايمان مى باشند و او را يارى مى كنند.
    اكنون به امام خبر مى رسد كه سپاه سفيانى به قصد جنگ به سوى كوفه به مى آيد.[155]
    لشكر امام از شهر كوفه خارج شده و موضع مى گيرد.
    اكنون هر دو لشكر روبروى هم قرار گرفته اند.
    امام زمان به سپاه سفيانى نزديك مى شود و با آنان سخن مى گويد و آنها را نصيحت مى كند.
    ياران سفيانى به امام مى گويند: "از همان راهى كه آمده اى باز گرد".[156]
    امام به سخن گفتن با آنها ادامه مى دهد و به آنان مى گويد: "آيا مى دانيد كه من فرزند پيامبر هستم".
    نمى دانم چه مى شود كه سفيانى فعلا از جنگ منصرف مى شود، شايد مى ترسد كه اگر امروز جنگ را آغاز كند، سربازانش ديگر آن شجاعت لازم را براى حمله نداشته باشند; زيرا آنان سخنان امام را شنيده اند و احتمال دارد قلب آنها به امام علاقه پيدا كرده باشد.
    سفيانى مى خواهد براى مدّتى جنگ را عقب بياندازد تا اثر سخنان امام از بين برود. او دستور عقب نشينى مى دهد.
    سپاه سفيانى از ميدان جنگ عقب نشينى مى كند و اوضاع آرام مى شود.
    خورشيد روز جمعه طلوع مى كند. به امام خبر مى رسد كه سفيانى يكى از ياران امام را به شهادت رسانده است.
    گويا سفيانى تصميم دارد به كوفه حمله كند.[157]
    امام آماده دفاع مى شود و ميان دو لشكر، جنگ سختى در مى گيرد.
    سفيانى آغازگر جنگ مى شود و گروهى از ياران امام به شهادت مى رسند.
    خوشا به حال آنها كه به آرزويشان رسيدند!
    اكنون ديگر وعده خدا فرا مى رسد. سفيانى در وسط ميدان ايستاده است و از زيادى سربازانش خيلى خوشحال است.
    ناگهان او مى بيند كه سربازان يكى بعد از ديگرى برروى زمين مى افتند!
    سفيانى نمى داند كه فرشتگان زيادى به يارى امام آمده اند. سفيانى هرگز پيش بينى نمى كرد كه سپاهيان او اين گونه تار و مار شوند.
    سفيانى كه اوضاع را چنين مى بيند مى فهمد كه ديگر مقاومت هيچ فايده اى ندارد، او با تنى چند از ياران خود فرار مى كند.[158]
    آيا تاكنون اسم "صياح" را شنيده اى؟
    او يكى از فرماندهان لشكر امام است. او با گروهى از سربازان خود به دنبال سفيانى مى روند و سرانجام او را اسير مى كنند.
    هوا تاريك شده است و امام نماز عشا مى خواند. اكنون سفيانى را به نزد امام مى آورند.
    سفيانى رو به امام مى كند و مى گويد: به من مهلت ديگرى بده !
    امام نگاهى به ياران خود مى كند و مى فرمايد: نظر شما در مورد او چيست؟ من عهد كرده ام كه هر كارى انجام دهم با نظر و رضايت شما باشد.
    ياران امام با هم مشورت مى كنند و سرانجام تصميم مى گيرند كه سفيانى مجازات شود; زيرا او بسيارى از شيعيان را مظلومانه به قتل رسانده و يكبار هم پيمان شكنى كرده است.
    اين گونه است كه سفيانى به سزاى كارهاى خود مى رسد و دنيا براى هميشه از ظلم و ستم او آسوده مى شود.[159]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۲: از كتاب داستان ظهور نوشته مهدي خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن