کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل بيست ويك

      فصل بيست ويك


    در اين مدتى كه امام در كوفه بودند هفتاد هزار نفر به لشكر او پيوسته اند.[149]
    هدف اصلى امام برقرارى عدالت و امنيت است و براى همين امام تصميم مى گيرد تا به جنگ سفيانى برود. اين خبر به سفيانى مى رسد.
    سفيانى به فكر فرو مى رود. او به ياد سيصد هزار نفرى مى افتد كه در سرزمين "بَيْدا" به دل زمين فرو رفتند. او مى ترسد كه خودش هم به چنين سرنوشتى دچار شود.
    اكنون، سفيانى تصميم مى گيرد توبه كند و جان خويش را نجات دهد.
    به راستى آيا امام توبه او را مى پذيرد؟
    نگاه كن ! اين سفيانى است كه از لشكر خود جدا شده و تنهاىِ تنها به سوى امام مى آيد. چون او تنها آمده و سلاحى همراه خود ندارد، ياران به او اجازه مى دهند تا نزديك شود.[150]
    سفيانى نزد امام مى رود و با او گفتگو مى كند.
    من بى صبرانه منتظر مى مانم ببينم نتيجه چه مى شود، آيا امام او را مى پذيرد.
    هيچ كس فراموش نمى كند كه سفيانى جنايت هاى زيادى كرده است و هزاران نفر از شيعيان را به شهادت رسانده است.
    آيا درست مى بينم؟ اين سفيانى است كه با امام بيعت مى كند ! امام توبه سفيانى را پذيرفته است.
    جان به فداى تو اى امامِ مهربانى ها!
    تو آن قدر مهربانى كه سفيانى را كه قاتلِ هزاران نفر است را نيز مى بخشى!
    پس چرا عدّه اى به دروغ مرا از شمشير تو ترسانده اند؟ براى چه من اين سخنان دروغ را باور كرده ام؟ چرا؟
    اكنون سفيانى كه با امام بيعت كرده است به سوى لشكر خود باز مى گردد.
    وقتى سفيانى به لشكر خود مى رسد، سربازانش به او مى گويند:
    ــ جناب فرمانده! سرانجام كار شما چه شد؟
    ــ من تسليم شدم و با امام بيعت كردم.[151]
    ــ چه كار اشتباهى كرديد و ذلّت را براى خود خريديد.
    ــ منظور شما چيست؟
    ــ شما فرمانده لشكرى بزرگ بوديد و ما همه گوش به فرمان تو بوديم; امّا اكنون سربازى بيش نيستى كه بايد از فرمانده خود اطاعت كنى ![152]
    آرى سربازان سفيانى از نقطه ضعف او باخبرند و مى دانند كه او تشنه قدرت است. آنها اين گونه با احساسات او بازى مى كنند.
    سفيانى ساعتى به فكر فرو مى رود و متأسفانه، سخنان آنان كار خودش را مى كند و سرانجام سفيانى را از تصميم خود پشيمان مى كند.
    او اكنون بيعت خود را با امام مى شكند و تصميم مى گيرد تا به شهر كوفه يورش ببرد و با امام بجنگد.[153]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۱: از كتاب داستان ظهور نوشته مهدي خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن