سایت استاد مهدي خداميان آرانی
۷۲. کتاب نداى فاطميه | |
تعداد بازديد : | ۱۹ |
موضوع: | حضرت فاطمه (س) |
نويسنده: | مهدى خداميان |
زبان : | فارسی |
سال انتشار: | چاپ دهم، ۱۳۹۶ |
انتشارات: | بهار دلها |
در باره کتاب : | نگاهى به مظلوميّت حضرت فاطمه (س) |
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
هر سال، ايّام شهادت حضرت فاطمه(عليها السلام) كه فرا مى رسيد مى ديدى كه شيعيان عزادارى فاطميّه را باشكوه تر از سال قبل برگزار مى كنند،
اينجا بود كه تو به فكر فرو مى رفتى، دوست داشتى بدانى كه چه رمز و رازى در اين عزادارى فاطميّه است.
تو اين سؤال را از من پرسيدى و من برايت گفتم كه فاطميّه نقل يك حادثه تاريخى نيست، بلكه مسير حركت امروز ماست. "فاطميّه"، اساس و جوهره مذهب ماست، اگر فاطميّه را از ما بگيرند، مذهب ما كالبدى بى روح مى شود كه ديگر زنده نيست!
باران به آرامى مى بارد، درِ اتاق، نيمه باز است، بوى باران فضا را پر مى كند، فاطمه(عليها السلام)به ديدار پدر آمده است و روى پدر را مى بوسد، اشكش جارى مى شود.
سر پدر در آغوش فاطمه(عليها السلام)است، گويا كوهى از غم ها در سينه فاطمه(عليها السلام)سنگينى مى كند، زيرا او مى داند به زودى پدر از دنيا خواهد رفت، او به آينده فكر مى كند، به زمانى كه فتنه ها در پى هم مى رسد، او چگونه غم دورى پدر را تحمّل خواهد كرد؟
بعد از پدر، دل او به على(عليه السلام)خوش است، على(عليه السلام) مرد روزهاى سخت است كه هرگز او را تنها نمى گذارد، على(عليه السلام)به چهره نگران فاطمه(عليها السلام)نگاه مى كند و مى فهمد كه در دل او چه غوغايى است.
فاطمه(عليها السلام) به فكر فرو مى رود، به ياد روزهايى مى افتد كه پيامبر به سوى خانه اش مى آمد، كنار در خانه مى ايستاد و با صداى بلند بر او سلام مى كرد و سپس وارد خانه مى شد و پيشانى دخترش را مى بوسيد و مى گفت: "فاطمه جانم! هر وقت دلم براى بهشت تنگ مى شود، تو را مى بوسم".[۱]
ابوبكر و عُمَر تلاش مى كنند تا كنترل اوضاع را به دست بگيرند، آنان مى خواهند برگ برنده اى در دست داشته باشند و شرايط را به نفع خود تغيير بدهند. آنان به اين نتيجه رسيده اند كه اين روزها، روزهاى بسيار حساسى است و بايد پيامبر را به خانه عايشه ببرند.
آنان اين سخن را بر سر زبان مردم مى اندازند: "چرا پيامبر ميان همسران خود با عدالت رفتار نمى كند؟ مگر قرآن نگفته است كه مرد نبايد تفاوتى بين زنان خود بگذارد؟".
در اين روزها، پيامبر در خانه اُمّ سَلَمه است، او يكى از همسران پيامبر است، عايشه ميانه خوبى با فاطمه(عليها السلام) ندارد، امّا اُمّ سَلَمه دلباخته فاطمه(عليها السلام)است، قلب او پر از عشق به خاندان پيامبر است، او خيلى به حسن و حسين(عليهما السلام)علاقه دارد.
سال ها پيش، وقتى پيامبر به مدينه آمد، ابتدا مسجد بزرگى در آنجا بنا كرد، در اطراف مسجد، زمينى بود، در آن زمين، خانه هايى ساخت، در يكى از آن خانه ها، ام سلمه و در خانه ديگر هم عايشه زندگى مى كردند. خانه هاى آن زمان، يك اتاق داشت، اين خانه ها از آنِ پيامبر بود، خانه فاطمه(عليها السلام) هم در كنار همين خانه ها قرار داشت.
خبر در شهر مى پيچد، فضاى غم همه جا را فرا مى گيرد، صداى گريه از خانه پيامبر به گوش مى رسد، مؤمنان مى فهمند كه چه نعمت بزرگى را از دست داده اند، تحمّل اين مصيبت جانكاه براى آنان سخت است.
خبر مى رسد كه مردم در مسجد جمع شده اند، گروهى از آنها اشك مى ريزند، خيلى ها بر اين باورند كه على(عليه السلام)جانشين پيامبر است، آنان روز غدير را به ياد دارند، منتظرند تا على(عليه السلام) اداره امور را بر عهده بگيرد.
پيامبر به على(عليه السلام)وصيت كرد كه او پيكرش را غسل و كفن كند، او انجام وصيت پيامبر را بر هر كار ديگرى مقدّم مى دارد، او پيكر پيامبر را غسل و كفن مى كند، فرشتگان آسمانى او را يارى مى كنند.[۳۱] اين سنّت الهى است، مردم بايد امتحان شوند، خيلى ها ادّعا مى كنند كه اهل ايمان هستند، ولى امروز امتحان خواهند شد، فلسفه زندگى اين دنيا هم همين امتحان ها است، على(عليه السلام)كه شيفته حكومت نيست و به خاطر رسيدن به حكومت، پيكر پيامبر را رها نمى كند و همان گونه رفتار مى كند كه حكمت خدا آن را مى طلبد.
بسيارى از مردم در سقيفه اند، على(عليه السلام) و گروه اندكى در كنار پيكر پيامبر حاضر هستند، اكنون ابوسفيان نزد على(عليه السلام)مى آيد و چنين مى گويد: "اى على ! مردم در سقيفه با ابوبكر بيعت كرده اند ، همه ما آماده هستيم تا تو را در راه جنگ با آنها يارى كنيم".[۴۲] چرا ابوسفيان به اين فكر افتاده است؟ تاريخ هنوز به ياد دارد كه او چقدر با پيامبر دشمنى كرد، او براى نابودى اسلام، جنگ بدر و اُحد را به راه انداخت.
هدف ابوسفيان اين است كه از اين فتنه بزرگ براى منافع خودش، بهره بگيرد، او به سخنش ادامه مى دهد: "اى على ! دستت را بده تا با تو بيعت كنم" .[۴۳] اينجاست كه على(عليه السلام) به او مى گويد: "اى ابوسفيان ! تو از اين سخنان خود قصدى جز مكر و حيله ندارى" . با اين سخن، ابوسفيان نااميد مى شود و از آنجا دور مى شود.[۴۴]
اين مردم چقدر زود عهد و پيمان خود را فراموش كردند و به سوى فتنه ها دويدند، پيامبر همه تلاش خود را كرد تا حق براى همه آشكار شود، همه مى دانند كه حق با على(عليه السلام) است، امّا آنان راه شيطان را برگزيدند.
قرار نيست كسى با اجبار، حق را برگزيند، همه بايد امتحان بشوند، خدا انسان را آفريد و به او قدرت انتخاب داد، انسان در مسير زندگى، همواره امتحان مى شود. اين حكمت خداست.
كسانى كه در روزهاى سخت جنگ، پيامبر را يارى كردند، امروز امام زمان را خود تنها گذاشته اند، سال ها پيش، خيلى ها براى حفظ ايمان خود از مكّه به مدينه هجرت كردند، آنان همه ثروت و خانه و كاشانه خود را رها كردند و در مدينه در فقر و سختى زندگى كردند، آنان به پيامبر ايمان آوردند و او را با جان و دل يارى كردند، امّا امروز در امتحانى كه خدا براى آنان پيش آورد، مردود شدند و به حزب شيطان پيوستند.
براى همين بود كه پيامبر بارها به على(عليه السلام) چنين گفت: "اى على! اگر تو نبودى، مؤمنان از ديگران شناخته نمى شدند و از منافقان جدا نمى شدند". ولايت على(عليه السلام)امرى است كه باعث آشكار شدن ايمان مى شود.[۵۶]
خط نفاق به اين نتيجه مى رسند كه ديگر بايد نقشه اصلى را عملى كنند، آنان مى خواهند به خانه فاطمه(عليها السلام) هجوم ببرند.
هجوم به كدامين خانه؟
خانه اى كه جبرئيل بدون اجازه وارد نمى شد، خانه اى كه محل آمد و رفت فرشتگان است! خانه اى كه خدا به اهل آن، مقام عصمت داده است.
خط نفاق براى حفظ حكومت خود تا كجا مى خواهند پيش بروند؟ مگر رياست چندروزه دنيا چيست؟ چقدر ارزش دارد؟ چرا آنان براى حفظ اين رياست، حاضرند به دختر پيامبر حمله كنند؟ مگر پيامبر نفرمود: "فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم، هر كس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر كس مرا آزار دهد خدا را آزرده است".[۶۷]
عُمر و هوادارانش وارد خانه مى شوند و به سراغ على(عليه السلام)مى روند، تعداد آنها زياد است ، آنها با شمشيرهاى برهنه آمده اند ، على(عليه السلام) تك و تنهاست . آنها مى خواهند على(عليه السلام) را از خانه بيرون ببرند . هر كارى مى كنند نمى توانند او را از جاى خود حركت بدهند .
عُمَر دستور مى دهد تا ريسمانى بياورند، ريسمان را بر گردن على(عليه السلام)مى اندازند، عُمَر فرياد مى زند: "الله اكبر، الله اكبر"، همه جمعيّت با او هم صدا مى شوند، آنها مى خواهند على(عليه السلام) را به سوى مسجد ببرند تا با خليفه بيعت كند.[۸۵] چرا عُمَر اين گونه فرياد مى زند؟ او چرا "الله اكبر" مى گويد؟ او پرچمدار خط نفاق است، او مى داند كه بايد از احساسات دينى مردم بهره بگيرد، او مى داند كه صداى مظلوميّت فاطمه(عليها السلام) در دل بعضى ها شك ايجاد كرده است. اينجا همان خانه اى است كه پيامبر چهل روز آمد و در كنار درِ اين خانه ايستاد و به اهل اين خانه سلام داد و آيه تطهير را خواند:
(إِنّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ).
روزهاى آخر زندگى فاطمه (عليها السلام)است، مردم مى دانند كه فاطمه (عليها السلام) از خليفه ناراضى است، خط نفاق مى خواهد افكار عمومى را تحريف كند، براى همين تصميم مى گيرد به عيادت فاطمه(عليها السلام) برود.
اين خبر به فاطمه(عليها السلام)مى رسد، فاطمه(عليها السلام) مى خواهد از اين فرصت استفاده كند تا نارضايتى خود از آن ظالمان را براى تاريخ بيشتر آشكار كند.
ابوبكر و عُمَر وارد خانه فاطمه(عليها السلام) مى شوند. سلام مى كنند و روبه روى فاطمه (عليها السلام)مى نشينند، فاطمه (عليها السلام) جواب سلام آنان را نمى دهد.
ابوبكر چنين مى گويد:
قرآن در سوره احزاب، آيه ۵۷ چنين مى گويد:
(إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالاَْخِرَةِ...).
"كسانى را كه خدا و پيامبر او را اذيّت مى كنند، خدا در دنيا و آخرت آنان را لعنت مى كند و براى آنان عذابى خواركننده، آماده كرده است".
من مى دانم خدا، جسم نيست، هيچ كس نمى تواند او را اذيّت كند، او صفات و ويژگى هاى انسان ها را ندارد، انسان ها نمى توانند او را آزار بدهند و او را به خشم آورند. پس به راستى منظور از اين سخن چيست؟
سالروز شهادت فاطمه(عليها السلام) را "ايّام فاطميّه" مى گويند و شيعيان براى آن حضرت، عزادارى مى كنند، اكنون سؤال اين است: چرا بايد ايّام فاطميّه را هر چه با شكوه تر برگزار كرد؟
در پاسخ بايد گفت: اگر شهادت فاطمه(عليها السلام) را فقط نقل يك حادثه تاريخى بدانيم، ديگر نمى توانيم اهميّت آن را درك كنيم، بعضى ها فاطميّه را نقل كردن حادثه اى كه بيش از هزار سال پيش روى داده است، مى دانند، در حالى كه اين فاطميّه نقل تاريخ نيست، فاطميّه بخشى از تاريخ نيست! فاطميّه مسير حركت امروز ماست!
فاطميّه، اردوگاه حقّ و باطل است. فاطميّه، اساس و جوهره مذهب ماست، اگر فاطميّه را از ما بگيرند، مذهب ما كالبدى بى روح مى شود كه ديگر زنده نيست!
فاطميّه زمان برائت از دشمنان خداست، فاطميّه زمان بيزارى از كسانى است كه براى حكومت چندروزه دنيا، على(عليه السلام)را خانه نشين كردند و پيرو شيطان شدند و بيش از هزار سال است بشر را گرفتار بى عدالتى ها و ظلم ها كردند، آنان انسان هاى بى شمارى را گمراه كردند و به تباهى و نابودى كشاندند.
دنياى امروز، همچون جهنّمى است كه در آتش ظلم و ستم مى سوزد، اين جهنّم، شراره اى از همان آتشى است كه در خانه فاطمه(عليها السلام) را سوزاند.
پيامبر در مدّت بيست و سه سال تلاش زيادى كرد و جامعه را از اوج بدبختى به سعادت و رستگارى رساند، امّا افسوس كه خط نفاق به اسم دين مسير جامعه را عوض كردند و جامعه را در مسير ولايت شيطان قرار دادند.
اگر جامعه در همان مسيرى كه پيامبر مشخص كرده بود حركت مى كرد، اگر ولايتِ امامِ معصوم در جامعه شكل مى گرفت، وضع امروز جهان چگونه بود؟ ديگر از اين همه ظلم و ستم خبرى نبود.
بشر براى نجات از اين جهنّم ظلم و ستم، نياز به فاطميّه دارد تا رمز و راز رهايى از اين جهنّم آخرالزمان را فرا گيرد و با عمل به آن به رهايى و آزادگى برسد.
آيا فكر كرده ايم كه همه مجاهدت ها و تلاش هاى فاطمه(عليها السلام) براى چه بود؟ او براى چه اين همه سختى و مصيبت ديد؟
فاطمه(عليها السلام) به ميدان آمد تا امام زمانش، غريب و مظلوم نباشد!
فاطمه به ميدان آمد تا حجّت خدا، بى يار و ياور نماند، اشك غريبانه امام زمان در نخلستان ها و خارج از شهر، جارى نشود!
امروز مولاى ما، آقاى ما، مهدىِ فاطمه در غيبت گرفتار است و مردم زمانه سرگرم دغدغه هاى اين دنياى مادى شده اند، هر كسى به فكر آرزوهاى دنيايى است و بسيارى فراموش كرده اند كه اصلاً امام زمانى دارند، آنان به روزگار غيبت امام زمان، عادت كرده اند و اگر كسى را ببينند اين درد را درك مى كند و از آن مى نالد با تعجّب به او مى نگرند، مردم نمى دانند كه همه گرفتارى آنان به خاطر اين است كه حجّت خدا را از ياد برده اند و دنبال ديگران رفته اند، چشمه آب زندگى را رها كرده اند و به سرابى دروغين دل خوش كرده اند.
۱ . تفسير فرات الكوفي، أبو القاسم فرات بن إبراهيم بن فرات الكوفي (ق ۴هـ)، إعداد: محمّد كاظم المحمودي، طهران: وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامي، الطبعة الاُولى، ۱۴۱۰هـ.تفسير الثعلبي، الثعلبي، (ت ۴۲۷هـ)، تحقيق: أبو محمّد بن عاشور، بيروت: دار إحياء التراث العربي، الطبعة الاُولى، ۱۴۲۲هـ.
۲ . الاحتجاج على أهل اللجاج، أبو منصور أحمد بن علي بن أبي طالب الطبرسي (ت ۶۲۰هـ ) تحقيق: إبراهيم البهادري ومحمّد هادي به، طهران: دار الأُسوة، الطبعة الاُولى، ۱۴۱۳هـ.
۳ . الاختصاص، المنسوب إلى أبي عبد الله محمّد بن محمّد بن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (ت ۴۱۳هـ)، تحقيق: علي أكبر الغفّاري، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامي، الطبعة الرابعة، ۱۴۱۴هـ.
۴ . الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، أبو عبد الله محمّد بن محمّد بن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (ت ۴۱۳هـ ) تحقيق: مؤسّسة آل البيت، قم: مؤسّسة آل البيت، الطبعة الاُولى، ۱۴۱۳هـ.