کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل چهار

      فصل چهار


    بسيارى از مردم در سقيفه اند، على(عليه السلام) و گروه اندكى در كنار پيكر پيامبر حاضر هستند، اكنون ابوسفيان نزد على(عليه السلام)مى آيد و چنين مى گويد: "اى على ! مردم در سقيفه با ابوبكر بيعت كرده اند ، همه ما آماده هستيم تا تو را در راه جنگ با آنها يارى كنيم".[42]
    چرا ابوسفيان به اين فكر افتاده است؟ تاريخ هنوز به ياد دارد كه او چقدر با پيامبر دشمنى كرد، او براى نابودى اسلام، جنگ بدر و اُحد را به راه انداخت.
    هدف ابوسفيان اين است كه از اين فتنه بزرگ براى منافع خودش، بهره بگيرد، او به سخنش ادامه مى دهد: "اى على ! دستت را بده تا با تو بيعت كنم" .[43]
    اينجاست كه على(عليه السلام) به او مى گويد: "اى ابوسفيان ! تو از اين سخنان خود قصدى جز مكر و حيله ندارى" . با اين سخن، ابوسفيان نااميد مى شود و از آنجا دور مى شود.[44]
    لحظاتى مى گذرد، على(عليه السلام) پيكر پيامبر را در همان خانه اى كه از دنيا رفته بود، به خاك مى سپارد، (بعدها اين خانه جزئى از مسجد مى شود)، عده كمى در دفن پيامبر حضور دارند، بعد از آن، على(عليه السلام)به خانه خودش بازمى گردد.[45]
    على(عليه السلام) دلباخته حكومت نيست، او تسليم امر خداست، روزگار امتحان مردمى است كه ادّعاى ايمان دارند و اكنون حجّت خدا را تنها گذاشته اند و وقتى بوى دنيا را در جاى ديگر احساس كرده اند، به آن سو رفته اند.
    اين سخن از فاطمه(عليها السلام) است: "امام همچون كعبه است كه مردم بايد به سويش بروند، نه آنكه او به سوى مردم برود".[46]
    از بيرون خانه سر و صدا به گوش مى رسد، مردان قبيله "أسلم" خود را به مدينه رسانده اند، آنان آمده اند تا ابوبكر را يارى كنند، از ماه ها قبل براى آمدن آنان برنامه ريزى شده است، تعداد آنان خيلى زياد است، كوچه ها را پر مى كنند، خط نفاق قبلاً با اين قبيله هماهنگ كرده بودند، آنان درست سر موقع خود را به مدينه رساندند، خط نفاق با ديدن آنان بسيار خوشحال است و يقين مى كند كه ديگر پيروز شده اند.[47]
    وقت آن است كه ابوبكر را به سوى مسجد ببرند، سقيفه يك سايبانى بيشتر نبود، خط نفاق نياز دارد كه اين بيعت را بيعت با خدا معرفى كند، براى همين بايد بيعت با ابوبكر در مسجد كه خانه خداست، انجام گيرد.
    همه مردم از سقيفه حركت مى كنند، چه شورى بر پا مى شود! مردم خليفه اى را كه انتخاب كرده اند همراهى مى كنند، در مسير راه به كسانى مى رسند كه تاكنون بيعت نكرده اند، آنان را مجبور مى كنند با ابوبكر بيعت كنند.[48]
    ابوبكر وارد مسجد مى شود و در كنار منبر مى نشيند، عُمَر نگاه مى كند، مى بيند ابوسفيان با عدّه اى از بنى اُميّه در گوشه اى نشسته اند، آنها هنوز با ابوبكر بيعت نكرده اند، عُمَر با خود فكر مى كند، او امروز نياز به بيعت ابوسفيان دارد، اگر ابوسفيان بيعت كند، همه بنى اميّه نيز بيعت خواهند كرد.
    لحظاتى مى گذرد، عُمَر يكى از يارانش را صدا مى زند و از او مى خواهد تا اين سخن را به ابوسفيان بگويد: "اى ابوسفيان! بيا بيعت كن ما فرزندت را در اين حكومت شريك مى كنيم!" .[49]
    وقتى ابوسفيان اين سخن را مى شنود، لبخند مى زند و مى گويد: "ابوبكر خليفه خوبى است! او حقّ ما را ادا كرد"، بعد از او، همه بنى اميّه نزد ابوبكر مى روند و با او بيعت مى كنند.[50]
    ابوسفيان را نمى توانند شريك حكومت كنند، زيرا اين كار به صلاح نيست، او در جنگ بدر و احد، فرمانده سپاه كفر بوده است، نمى شود حكومت قسمتى از كشور اسلامى را به او داد، امّا پسرش گزينه خوبى است، اين وعده اى است كه به ابوسفيان مى دهند و او را اين گونه راضى مى كنند.

    * * *


    قبل از اين كه پيامبر از دنيا برود، پول زيادى از "بحرين" به بيت المال رسيد، اين پول در بيت المال قرار داشت، ابوبكر كه اكنون خود را خليفه مى دانست دستور داد تا آن پول را در ميان زنان مدينه تقسيم كنند و اين گونه آنان را به حكومت علاقه مند سازند.
    زنان وقتى چشمشان به اين پول ها خورد، عهد و پيمان خود را فراموش كردند و دين خود را به دنيا فروختند. ابوبكر به خوبى مى دانست كه پايه هاى حكومت خود را چگونه محكم سازد، او زنان جامعه را با پول خريد، زيرا وقتى زنان به حكومتى علاقمند شدند، مى توانند كارى كنند كه شوهران و پسرانشان با آن حكومت، دشمنى نكنند.
    يكى از زنان به درِ خانه آمد، ديد كه پول زيادى را براى او آورده اند، او فرياد برآورد: "آيا مى خواهيد دين مرا با پول بخريد ؟ هرگز! هرگز نخواهيد توانست مرا از دينم جدا كنيد ، من اين پول هاى شما را قبول نمى كنم ". او زنى از طايفه بنى عَدىّ بود و حاضر نشد براى پول و مال دنيا ، دست از ولايت امام زمانش بردارد و ولايت غير او را بپذيرد.[51]

    * * *


    انتخاب خليفه پيامبر كه به دست مردم نيست، اين خداست كه حجّت خودش را انتخاب مى كند، رجوع به رأى گيرى براى انتخاب خليفه، خطا و غلط است، بر فرض قبول كنيم كه مردم مى توانند خليفه را انتخاب كنند، باز مى بينيم كه رأى گيرى در كار نيست، بلكه فقط زور است و زور! عده اى در سقيفه جمع شدند و خودشان خليفه را انتخاب كردند و بعد با زور حكومت خود را محكم ساختند.
    اكنون ابوبكر نياز دارد كه حكومت خود را به "خدا" وصل كند، اين باور را در مردم ايجاد كند كه حكومت و خلافت او از طرف خداست، اين گونه است كه اين حكومت مى تواند دوام بياورد.
    حزب نفاق مى داند كه اگر بخواهد بر اين مردم حكومت كند بايد از دين خدا مايه بگذارد و اين حكومت را حكومتى اسلامى معرّفى كند. آنان مى دانند هر حكومتى، دشمنانى دارد، حكومتى موفّق است كه دشمنان خود را دشمنان خدا معرفى كند، دير يا زود عدّه اى يا به خاطر دين يا به خاطر دنياى خود با اين حكومت دشمنى خواهند كرد، بهترين حربه براى زمين زدن آن دشمنان اين است كه آنان دشمن خدا معرفى شوند.
    خط نفاق اين نكته را به خوبى مى دانند و براى آن برنامه ريزى كرده اند، امروز روز اوّل حكومت آنان است، به مردم خبر داده اند تا به مسجد بيايند، تبليغات فراوان مى كنند، طرفداران آنان، غوغايى بر پا مى كنند، شورى در ميان مردم مى افكنند.
    بعد از مدّتى، مسجد پر از جمعيّت مى شود، ديگر وقت آن است كه ابوبكر به مسجد بيايد، وقتى او وارد مسجد مى شود، همه از جا برمى خيزند، ابوبكر مستقيم به سمت منبر پيامبر مى رود و بالاى منبر مى نشيند. دستى به ريش خود مى كشد، همه منتظرند تا ابوبكر سخنى بگويد، امّا او سكوت مى كند، زيرا او منتظر يك نفر است، قبلاً هماهنگ شده است كه در اين لحظه بايد يك نفر از در مسجد وارد شود، لحظاتى مى گذرد، مسجد سراسر سكوت است، ناگهان مردى وارد مسجد مى شود و به جلو منبر مى آيد و فرياد برمى آورد: "سلام و درود بر تو اى خليفه خدا!".
    همه اين سخن را مى شنوند، آنان به ياد آيه اى از قرآن مى افتند، آنجا كه خدا به فرشتگان مى گويد: "من مى خواهم در روى زمين خليفه اى قرار بدهم!". حزب نفاق مى خواهد ابوبكر را به عنوان خليفه خدا معرفى كند، وقتى او خليفه خدا باشد، ديگر سخنش هم سخن خداست، حكم او هم حكم خداست.
    اين سخن را همه مى شنوند، ديگر وقت آن است كه ابوبكر سخن بگويد، ابوبكر مى داند هنوز زمان لازم است تا اين باور در قلب مردم ايجاد شود، اين كار نياز به تبليغات زيادترى دارد، او فعلاً لازم است قدرى شكسته نفسى كند، براى همين به آن شخص رو مى كند و مى گويد: "من خليفه خدا نيستم ، بلكه من خليفه پيامبر هستم و به اين راضى هستم كه مرا به اين نام بخوانيد" .[52]
    اين سخن مردم را خوشحال مى كند و با خود مى گويند كه خليفه چقدر متواضع است، همه در وجود خود، حس خوبى را درك مى كنند و قبول مى كنند كه ابوبكر، خليفه پيامبر است، امّا هيچ كس با خود فكر نمى كند كه ابوبكر با رأى عدّه اى از مردم انتخاب شده است، چگونه شد كه او خليفه پيامبر شد؟ منتخب عدّه اى از مردم كجا و خليفه پيامبر بودن كجا؟
    اين مردم چقدر زود همه سخنان پيامبر را از ياد بردند، پيامبر بارها به آنان گوشزد كرد كه على(عليه السلام)، خليفه من است و پيروى از او بر همه واجب است. پيامبر پيروان على(عليه السلام) را حزب الله و شيعيان او را ياران خدا معرفى كرد و به همه گفت كه دشمنان على(عليه السلام) دشمنان خدا مى باشند.[53]

    * * *


    مقام خلافت پيامبر، امرى آسمانى است، اين خداست كه خليفه و جانشين پيامبر را انتخاب مى كند، فقط امام مى تواند جانشين پيامبر باشد، انتخاب امام، چيزى نيست كه به دست مردم باشد.
    خدا در سوره بقره آيه 124 از مقام امامت سخن گفته است. خدا از ابراهيم(عليه السلام) امتحان هاى سختى گرفت و او در همه امتحان ها موفّق و سربلند شد. آن وقت بود كه او را امام قرار داد، خدا از او خواست تا زن و فرزندش را در سرزمين خشك و بى آب مكّه ساكن كند و او نيز چنين كرد، خدا از او خواست تا فرزندش اسماعيل را قربانى كند و او فرزندش را به قربانگاه برد و آماده شد تا او را فدا كند، وقتى ابراهيم(عليه السلام)واقعاً در انجام دستورات خدا كوتاهى نكرد، خدا گوسفندى برايش فرستاد تا ابراهيم(عليه السلام) آن گوسفند را به جاى فرزندش قربانى كند.
    وقتى ابراهيم(عليه السلام) از همه اين امتحان ها، سربلند شد، خدا به او مقام امامت را عطا كرد، مقامِ امامت، بالاتر از مقامِ پيامبرى است، مقام امامت آخرين سير تكاملى ابراهيم(عليه السلام) است. امام انسان كاملى است كه اسوه همه ارزش ها است و هر كس كه بخواهد به سعادت و رستگارى برسد بايد از او پيروى كند، امام همچون خورشيدى است كه با نور خود مايه هدايت همگان مى شود.[54]
    وقتى خدا مقام امامت را به ابراهيم(عليه السلام) داد، او بسيار خوشحال شد و از خدا خواست تا اين مقام را به فرزندانش هم عنايت كند، خدا به ابراهيم(عليه السلام)فرمود: "امامت، عهد و پيمان من است، اين عهد و پيمان هرگز به ستمكاران، نخواهد رسيد".[55]
    اين پيام بزرگ قرآن است، هر كس سابقه ظلم و ستم دارد، هرگز به امامت نخواهد رسيد. فقط كسى كه معصوم و بى گناه است، شايستگى اين مقام را دارد. با اين سخن معلوم مى شود كه اگر كسى مدّتى از عُمَر خود را به بُت پرستى مشغول باشد، به خود ظلم كرده است، او ستمگر است و هرگز شايستگى مقام امامت را ندارد.
    امروز اين مردم كسى را به عنوان رهبر و خليفه پيامبر برگزيده اند كه سال هاى سال، بت پرستى كرده است، دامان او به گناه و ستم آلوده است، كاش اين مردم قرآن را مى فهميدند! كاش در قرآن، تدبّر مى كردند، كاش...

    * * *


    مردم اين روزگار خود را از سعادت بزرگى محروم كردند، ولايت على(عليه السلام)نعمت بزرگى براى آنان بود و آنان را به سعادت دنيا و آخرت مى رساند، ولى مردم عهد خود را شكستند و با ابوبكر بيعت كردند و على(عليه السلام)را تنها گذاشتند، وقتى خدا ولايت اهل بيت(عليهم السلام) را بر آسمان ها و زمين عرضه كرد، همه آن را پذيرفتند، فرشتگان در برابر مقام آنان، تواضع كردند، امّا اين انسان هاى جاهل و ستمگر، با ولايت اهل بيت(عليهم السلام)دشمنى كردند.
    خدا در آيه 72 سوره "احزاب" اين حقيقت را بيان كرده است، آنجا كه مى گويد: من امانت خود را بر زمين و آسمان ها عرضه كردم و زمين و آسمان ها هرگز در آن خيانت نكردند. منظور اين امانت، ولايت اهل بيت(عليهم السلام)مى باشد، خط نفاق در اين امانت، خيانت كردند، آنان بسيار ستمگر و جاهل بودند و مردم نيز از آنان پيروى كردند و راه ستمگرى را پيمودند.
    آرى، ولايت على(عليه السلام) راه و مسير رسيدن به خدا است، فرشتگان هم سر تسليم در مقابل ولايت فرود آوردند، پيامبران هم تسليم ولايت بودند، ولى وقتى كه پيامبر از دنيا رفت، ابوبكر خود را خليفه خواند و مردم با او بيعت كردند، او براى رسيدن به رياست چند روزه دنيا در اين امانت آسمانى، خيانت كرد، مردم هم در اين مسير او را يارى كردند.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۴: از كتاب نداى فاطميه نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن