کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل شش

      فصل شش


    خط نفاق به اين نتيجه مى رسند كه ديگر بايد نقشه اصلى را عملى كنند، آنان مى خواهند به خانه فاطمه(عليها السلام) هجوم ببرند.
    هجوم به كدامين خانه؟
    خانه اى كه جبرئيل بدون اجازه وارد نمى شد، خانه اى كه محل آمد و رفت فرشتگان است! خانه اى كه خدا به اهل آن، مقام عصمت داده است.
    خط نفاق براى حفظ حكومت خود تا كجا مى خواهند پيش بروند؟ مگر رياست چندروزه دنيا چيست؟ چقدر ارزش دارد؟ چرا آنان براى حفظ اين رياست، حاضرند به دختر پيامبر حمله كنند؟ مگر پيامبر نفرمود: "فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم، هر كس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر كس مرا آزار دهد خدا را آزرده است".[67]
    خط نفاق تصميم خود را گرفته اند، آنان مى خواهند كه ترس را در دل مردم نهادينه كنند، حكومت آنان بر زور بنا شده است، بايد مردم را بترسانند، وقتى خانه دختر پيامبر در آتش بسوزد، همه مردم مى ترسند و اين ترس، بقاى اين حكومت را ضمانت مى كند.
    اكنون عُمَر رو به ابوبكر مى كند و مى گويد: "اى خليفه پيامبر! تا زمانى كه على بيعت نكند بيعت بقيّه مردم به درد ما نمى خورد". سپس سخن خود را اين گونه ادامه مى دهد: "به خدا قسم! اين فتنه فقط با كشتن على تمام مى شود . آيا به من اجازه مى دهى كه بروم و سرِ او را براى تو بياورم؟" [68]
    اينجاست كه ابوبكر دستور حمله به خانه على(عليه السلام) را مى دهد .[69]
    عُمَر همراه با گروهى از طرفداران به سوى خانه على(عليه السلام)به راه مى افتند، وقتى نزديك خانه على(عليه السلام) مى رسند، فاطمه(عليها السلام)آنان را مى بيند، او سريع درِ خانه را مى بندد.
    عُمَر جلو مى آيد درِ خانه را مى زند و فرياد مى زند: "اى على ! در را باز كن و از خانه خارج شو و با خليفه پيامبر بيعت كن ، به خدا قسم ، اگر اين كار را نكنى، خونِ تو را مى ريزيم و خانه ات را به آتش مى كشيم" .[70]
    اكنون همه منتظر هستند تا على(عليه السلام) جواب دهد... صدايى به گوش مى رسد، اين صداى فاطمه(عليها السلام) است: "اى گمراهان ! از ما چه مى خواهيد ؟"
    عُمَر خيلى عصبانى مى شود و فرياد مى زند:
    ــ به على بگو از خانه بيرون بيايد، و اگر اين كار را نكند من اين خانه را آتش مى زنم !
    ــ اى عُمَر! آيا مى خواهى اين خانه را آتش بزنى ؟
    ــ به خدا قسم ، اين كار را مى كنم ، زيرا اين كار از آن دينى كه پدرت آورده است، بهتر است![71]
    ــ چگونه شده كه تو جرأت اين كار را پيدا كرده اى ؟ آيا مى خواهى نسل پيامبر را از روى زمين بردارى ؟[72]
    ــ اى فاطمه ! ساكت شو ، محمّد مرده است ، ديگر از وحى و آمدن فرشتگان خبرى نيست ![73]
    ــ بار خدايا ، از فراق پيامبر و ستم اين مردم به تو شكايت مى كنم .[74]
    عدّه اى از همراهان عُمَر چون سخن فاطمه(عليها السلام) را مى شنوند پشيمان مى شوند ، همه كسانى كه صداى فاطمه(عليها السلام) را مى شنوند به گريه مى افتند .[75]
    عُمَر فرياد مى زند: "برويد هيزم بياوريد"، عدّه اى مى روند و هيزم زيادى مى آورند .[76]
    لحظاتى مى گذرد، هيزم زيادى در اطراف خانه جمع مى شود، عُمَر شعله آتشى را در دست گرفته، به اين سو مى آيد . او فرياد مى زند: "اين خانه را با اهل آن به آتش بكشيد" .[77]
    عُمَر جلو مى آيد ، شعله آتش را به هيزم مى گذارد ، آتش شعله مى كشد .
    درِ خانه نيم سوخته مى شود . عُمَر جلو مى آيد و لگد محكمى به در مى زند .[78]
    فاطمه(عليها السلام) بين در و ديوار قرار مى گيرد ، صداى ناله اش بلند مى شود . عُمَر در را فشار مى دهد ، صداى ناله فاطمه(عليها السلام)بلندتر مى شود . ميخِ در كه از آتش داغ شده است در سينه فاطمه(عليها السلام) فرو مى رود .[79]
    فرياد فاطمه(عليها السلام) در فضاى مدينه مى پيچد: "بابا ! يا رسول الله ! ببين با دخترت چه مى كنند ".[80]
    اينجاست كه فاطمه(عليها السلام) بر روى زمين مى افتد، عُمَر و هوادارانش وارد خانه مى شوند.

    * * *


    چرا عُمَر اين قدر عصبانى شد و اين همه ظلم و ستم در حق فاطمه(عليها السلام)روا داشت؟
    عُمَر از اين ناراحت شد كه چرا فاطمه(عليها السلام) به ميدان آمد، اين كار فاطمه او را بسيار عصبانى كرد و همه نقشه هاى او را خراب كرد. عُمَر على(عليه السلام) را به خوبى مى شناخت، او مى دانست كه على(عليه السلام) غيرت مند است، عُمَر فكر مى كرد وقتى به خانه على(عليه السلام)هجوم ببرد و آنجا را به آتش بكشد، على(عليه السلام)دست به شمشير مى برد و با عُمَر و هواداران او مى جنگد و در اين كارزار، بهترين بهانه به دست عُمَر مى افتاد تا على(عليه السلام) را به عنوان شورشگر (مُحارِب) معرفى كند. قبيله اَسلم كه بيش از هزاران نفر بودند همراه با گروه زيادى از مردم كه از حكومت پول گرفته بودند به يارى حكومت مى آمدند، جنگ سختى آغاز مى شد.
    اگر آنان موفّق مى شدند على(عليه السلام)را مى كشتند، به همه مى گفتند كه على(عليه السلام)بر ضدّ حكومت اسلامى دست به شمشير برده است و قرآن سزاى شورشگر را "قتل" مى داند.
    اگر هم موفّق به كشتن على(عليه السلام)نمى شدند، اختلاف بزرگى در جامعه مى افتاد، سپاه كشور روم هم منتظر چنين فرصتى بودند تا بين مسلمانان اختلاف بيفتد و آنان به مدينه حمله كنند و طومار اسلام را برچينند.
    به ظاهر، اين حكومت مى خواست به زور از على(عليه السلام)بيعت بگيرد، اما هدف اصلى چيز ديگر بود، اين حكومت مى خواست اهل بيت(عليهم السلام) را از ميان بردارد، پيامبر بيش از همه چيز به اهل بيت(عليهم السلام) اهميّت مى داد، روح و حقيقت دين، چيزى جز محبت به اهل بيت(عليهم السلام)نبود، آنان مى خواستند حقيقت دين را نابود كنند تا ديگر اثرى از خاندان پيامبر باقى نماند، اما على و فاطمه(عليهم السلام) با فداكارى خود، مانع شدند حكومت به اين هدف خود برسد.
    عُمَر دوست داشت على(عليه السلام)دست به شمشير ببرد، اين به نفع خط نفاق بود، امّا على(عليه السلام) با صبر خود، داغى بزرگ بر دل اين حكومت ستمگر نهاد و همه برنامه هاى آنان را باطل كرد.
    خط نفاق كه بهره اى از ايمان ندارد، دلش براى اسلام نمى سوزد، اگر كشور روم هم به مدينه حمله كند و اسلام را به كلى نابود كند، باز هم ناراحت نمى شود، خط نفاق به دنبال منافع خودش است، اگر سپاه روم به نزديك مدينه برسد، همين خط نفاق با آنان وارد معامله مى شود و به آنان كمك مى كند تا زودتر اسلام را نابود كنند.
    بگذار برايت از يك ماجرا سخن بگويم: زمانى بين يك مادر و يك دايه بر سر يك بچه دعوا شد، قرار شد بچه را از وسط نصف كنند، نصف را به مادر بدهند و نصف را به دايه. دايه سكوت كرد و چيزى نگفت و با سكوت خود رضايت خود را اعلام كرد، امّا مادر تا اين سخن را شنيد فرياد برآورد: "من از حق خود گذشتم، بچه ام را به دايه بدهيد".
    آن مادر چرا اين كار را كرد؟ چون او بچه اش را دوست داشت، چون مادر بود، آن بچه را از جان و دل دوست داشت، امّا دايه، يك غريبه بود، او چنين حسى به آن بچه نداشت.
    آن زمان كه سپاه روم منتظر بود تا هر چه زودتر به مدينه حمله كند و اساس اسلام را از بين ببرد، على(عليه السلام) دست به شمشير نبرد، او صبر كرد، براى حكومت چند روزه دنيا دست به قيام مسلحانه نزد.

    * * *


    بارها گفته اند كه عُمر درِ خانه فاطمه(عليها السلام) را آتش زد، امّا اين همه ماجرا نيست، قصد عُمَر فقط اين نبود، او به دنبال چيز ديگرى بود، درِ خانه فاطمه(عليها السلام) كه از جنس چوب بود، آتش زدن آن نياز به اين همه هيزم نداشت، عُمَر به هواداران خود دستور داد تا هيزم زيادى بياورند. به راستى او به دنبال چه هدفى بود؟
    خط نفاق با اهل بيت(عليهم السلام) دشمنى داشت و كينه آنان را به دل داشت و دوست داشت تا خاندان پيامبر را به قتل برساند.
    هدف اصلى حكومت اين بود كه هيچ نسلى از پيامبر باقى نماند و حاضر بود كه براى رسيدن به اين هدف، هر ظلم و ستمى را انجام دهد، هدف دقيقاً از بين بردن نسل پيامبر بود، اين حكومت مى خواست خودش روز عاشورا را به وجود آورد!
    او مى خواست همان روز، كار را يكسره كند، نسل پيامبر را زنده زنده در آتش بسوزاند.
    اگر فاطمه(عليها السلام) به ميدان نمى آمد، اگر او آن گونه فرياد برنمى آورد، حكومت دست به چنين كارى مى زد و ديگر نسلى از پيامبر باقى نمى ماند، فاطمه(عليها السلام)به ميدان آمد تا از امامت دفاع كند، او جان خود را فداى امامت كرد، اگر چه خودش آماج ظلم ها قرار گرفت، امّا نسل پيامبر حفظ شد. در واقع پيروز اين ميدان، كسى جز فاطمه(عليها السلام) نيست.

    * * *


    وقتى حكومت دينى در دست كسانى قرار گيرد كه از طرف خدا براى اين امر، معرفى نشده اند، فاجعه روى مى دهد و به اسم دين، جنايت هاى بزرگ شكل مى گيرد.
    ماجراى هجوم به خانه دختر پيامبر چه زمانى روى داد؟
    هفت روز بعد از آنكه پيامبر از دنيا رفت (پيامبر به دست دشمنان مسموم شد و بر اثر همان سم به شهادت رسيد).
    وقتى پيامبر وضو مى گرفت، مردم نمى گذاشتند آب وضوى پيامبر به روى زمين بريزد و آن را براى تبرّك بر صورت خود مى پاشيدند، به راستى اين حكومتى كه به اسم دين روى كار آمده بود در مدّت هفت روز، چه كرد و چقدر مردم را تغيير داد؟[81]
    همان كسانى كه آب وضوى پيامبر را براى تبرك مى بردند، هيزم آوردند تا فاطمه(عليها السلام) و فرزندانش را در آتش بسوزانند! آنان حكومت را يارى كردند تا خانه اى را آتش بزنند كه جبرئيل بدون اجازه وارد آنجا نمى شد!
    آخر چگونه مى شود آن مردمى كه براى پيامبر از جان و دل مايه گذاشتند، سرانجامشان به اينجا برسد؟ مگر حكومت نفاق به آنان چه گفت؟ دستگاه تبليغاتى آنان چه موجى از دروغ و فريب را در جامعه رواج دادند؟ اين كار حكومت، يك شاهكار در نيرنگ و فريب است.

    * * *


    بعضى ها وقتى مى شنوند كه عُمَر درِ خانه فاطمه(عليها السلام) را آتش زد، چنين مى گويند: "در آن زمان، خانه هاى مدينه اصلاً در نداشته است؟ مردم آن زمان، براى محفوظ بودن خانه هاى خود از ديد ديگران، تنها از پرده استفاده مى كردند".
    در اينجا به بررسى اين موضوع مى پردازم، آيا اين سخن درست است كه خانه هاى مدينه در آن زمان، در نداشته است؟
    مناسب است در اينجا سه نكته را بيان كنم:
    نكته اوّل:
    استاد سجستانى كتاب مهمى در حديث نوشته است، اهل سنت به كتاب او اعتبار زيادى مى دهند. اين استاد، ماجراى زير را نقل كرده است:
    "براى پيامبر مهمانان زيادى رسيد، آنان از پيامبر تقاضاى غذا نمودند. پيامبر به عُمَر گفت: اى عُمَر! اين افراد را ببر و به آنان غذا بده. عُمَر آن افراد را همراه خود گرفت و به سوى خانه خود حركت كرد. او وقتى به درِ خانه و اتاق خود رسيد، لحظه اى صبر كرد، پس كليد را از كمربند خود بيرون آورد و در را باز كرد".[82]
    هيچ كس نمى تواند بگويد كه اتاقِ عُمَر، به جاى در، پرده داشته است، زيرا عُمَر درِ اتاق را با كليد باز كرد، اگر براى محفوظ بودن اين اتاق به جاى در، از پرده استفاده مى كرد، ديگر نياز به كليد نبود! آخر در كجاى دنيا، به پرده، قفل مى زنند؟
    نكته دوم:
    معتبرترين كتاب اهل سنت "صحيح بُخارى" است، بعد از قرآن، هيچ كتابى به اندازه اين كتاب، نزد اهل سنّت اعتبار ندارد.
    اين ماجرا در اين كتاب ذكر شده است: "بين عُمَر و ابوبكر سخنانى رد و بدل شد، ابوبكر با سخنان خود عُمَر را عصبانى كرد. عُمَر كه بسيار ناراحت شده بود، از پيش ابوبكر برخاست و به سوى خانه خود رفت. لحظاتى بعد، ابوبكر از كار خود پشيمان شد، تصميم گرفت تا از عُمَر عذرخواهى كند، او به دنبال عُمَر رفت تا او را راضى كند، امّا عُمَر نپذيرفت، عُمَر وقتى به خانه خود رسيد، داخل خانه شد، و درِ خانه را به روى ابوبكر بست".[83]
    معلوم مى شود كه خانه عُمَر، در داشته است و عُمَر آن را به روى ابوبكر بسته است تا او نتواند وارد خانه شود، چگونه عده اى مى گويند كه خانه هاى مدينه در نداشته است؟
    * نكته سوم
    بُخارى در كتاب خودش چنين مى نويسد: "درِ خانه عايشه، يك لنگه بيشتر نداشت و جنس آن، از چوب درختِ ساج بود".[84]
    در اينجا، بُخارى به شرح نوع و جنس درِ خانه عايشه پرداخته است، پس معلوم مى شود كه خانه عايشه در داشته است.
    كسانى كه مى گويند خانه هاى مدينه، در نداشته است يا اين سه نكته را نخوانده اند يا آنكه آن را خوانده اند ولى آن را مخفى مى كنند تا مطلب باطل خود را رواج بدهند.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۶: از كتاب نداى فاطميه نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن