کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هفده

      فصل هفده


    امام يكى از ياران نزديك خود را به عنوان فرماندار مكّه و جانشين خود معيّن مى نمايد و دستور حركت به سوى مدينه را صادر مى كند.[130]
    لشكر به سمت مدينه به پيش مى رود.
    هوا خيلى گرم است و كم كم تشنگى بر همه غلبه مى كند.
    من كه خيلى تشنه هستم و در اين فكرم كه چگونه در اين بيابان خشك، آب پيدا كنم. آيا تو هم تشنه شده اى؟
    امام تشنگى و گرسنگى يارانش را مى بيند، دستور مى دهد تا لشكر در وسط بيابان منزل كند.
    اينجا يك بيابان خشك است، نه آبى، نه گياهى ! فقط عطش است و گرماى سوزان صحراى حجاز !
    آن طرف چه خبر است؟ چرا همه نگاه ها متوجّه آنجا شده است؟
    امام دستور داده است سنگ بزرگى را پيش او بياورند.
    اين سنگ كجا بوده است؟
    گويا از زمانى كه از مكّه حركت كرده ايم، اين سنگ همراه اين لشكر بوده است.
    اكنون، امام با عصايش به اين سنگ مى زند. ناگهان همه فرياد مى زنند: آب ! آب !
    چه آب گوارايى از اين سنگ جارى مى شود ! خدايا اين سنگ و اين عصا چه حكايتى دارند؟
    اصل ماجرا به زمان موسى(عليه السلام)، برمى گردد، آن زمانى كه قوم موسى در بيابانى بدون آب، گرفتار شده بودند و نزديك بود از تشنگى هلاك شوند، پس موسى(عليه السلام) عصاى خود را بر سنگى زد و دوازده چشمه آب از آن سنگ جارى شد.
    همه قوم بنى اسرائيل كه بيش از ششصد هزار نفر بودند از آن آب سيراب شدند. اكنون همان سنگ در مقابل امام زمان مى باشد.[131]
    اين سنگ از موسى(عليه السلام) به امام به ارث رسيده است، آرى به راستى كه او وارث همه پيامبران مى باشد.[132]
    آبى كه از اين سنگ مى جوشد هم تشنگى را برطرف مى كند و هم نياز انسان را به غذا![133]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۷: از كتاب داستان ظهور نوشته مهدي خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن