کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل ده

      فصل ده


    سفر ما به پايان آمد، امّا من لازم مى بينم نكاتى را براى اطّلاع شما دوستان خوبم بنويسم:
    ? نكته اول
    در تاريخ مى خوانيم كه وقتى عُمَر به خلافت مى رسد دستور مى دهد تا زنان قبيله ابن نُويره (كه اُمّ تميم هم يكى از آنها بود) را آزاد كنند، زيرا عدّه اى از آن زنان را به شام برده بودند. از طرف ديگر وقتى عُمَر به خلافت مى رسد، خالد در شام بوده است، پس به احتمال قوى، خالد، اُمّ تميم را به شام برده بوده است. يعنى تا زمانى كه ابوبكر زنده بود اُمّ تميم در نزد خالد بوده است. در تاريخ ذكر شده است كه عدّه اى از اين زنان، در موقع بازگشت از شام، حامله بوده اند.[77]
    براى شما بيان كردم كه ابوبكر اعتقاد داشت: "خالد اجتهاد كرده است و در اين اجتهاد اشتباه نموده است و او را نبايد مجازات كرد". اگر ما اين سخن را قبول كنيم، خالد نبايد سنگسار بشود، امّا به هر حال، بايد اُمّ تميم از دست خالد آزاد مى شد. زيرا وقتى مردى با زنى كه در عِدّه وفات است ازدواج كند، آن زن و مرد براى هميشه به همديگر حرام مى شوند.
    بر فرض ما قبول كنيم كه خالد اجتهاد كرده است، امّا وقتى به اشتباه خود پى برد، بايد دست از سر اُمّ تميم برمى داشت و او را همراه با همه زنان قبيله ابن نُويره آزاد مى كرد، نه اين كه تا چندين سال در اختيار سپاهيان خالد باشند تا آنجا كه آنها حامله بشوند.[78]
    ? نكته دوم
    يكى از علماى اهل سنّت به نام "على بن محمّد قوشجى" وقتى مى بيند كه اين جريان، آبرويى براى حكومت خلفا نمى گذارد ادّعايى عجيب كرده است. ادّعاى او اين است: "همسر ابن نُويره، مطلّقه بوده است و زمان عدّه طلاق را هم پشت سر گذاشته بوده است".[79]
    معناى سخن او اين است كه چندين ماه قبل از اين كه خالد به قبيله ابن نُويره حمله كند، ابن نُويره اُمّ تميم را طلاق داده است.
    اكنون خوب است چند سؤال از او بپرسيم:
    شما در قرن نهم زندگى مى كردى چگونه شد كه اين سخن را هيچ كس قبل از شما نگفته است؟
    در كتاب هاى تاريخى ذكر شده است كه عُمَر به خالد گفت: من تو را سنگسار مى كنم!
    معلوم مى شود كه عُمَر چيزى را كه تو بعد از حدود 868 سال فهميدى، عُمَر نفهميده بود؟ جالب اين است كه خود خالد هم يادش نبود به عُمَر بگويد: من با زنى كه مطلّقه بوده است ازدواج كرده ام!
    كاش اين آقاى قوشجى آن روز در مدينه حاضر بود و اين سخن را به خالد يادآورى مى كرد. واقعاً جاى تأسّف دارد كه خالد اين قدر كم حافظه باشد و يادش برود كه با زنى مطلّقه ازدواج كرده است!!
    عجيب اين كه عُمَر هم اين قدر از تاريخ زمان خودش بى اطّلاع بوده است و اين جريان را نمى دانسته است!
    ? نكته سوم
    در مورد چگونگى كشته شدن ابن نُويره مطلب ديگرى هم ذكر شده است كه من در صحّت آن ترديد دارم. ابتدا اين مطلب را براى شما ذكر مى كنم بعداً اشكال خود را براى شما بيان خواهم كرد:
    خالد فرمان داد تا ابن نُويره و يارانش را زندانى كنند و آن شب هوا بسيار سرد بود به گونه اى كه هيچ كس نمى توانست سرماى آن را تحمّل كند.
    خالد كسى را مأمور كرد تا فرياد بر آورد: "اَدفِئُوا اُسَراءَكُم".
    اين سخن در گويش زبان مدينه، به اين معنا است: "اسيران خود را گرم كنيد".
    ولى در گويش قبيله كنانه، به معناى ديگرى است. اين جمله در آن گويش چنين معنا مى دهد: "اسيران خود را به قتل برسانيد".
    سپاهيان خيال كردند كه خالد دستور كشتن ابن نُويره و ياران او را داده است، ولى قطعاً منظور خالد چنين چيزى نبود. به هر حال سپاهيان، تمام اسيران را به قتل رساندند.
    وقتى خالد فرياد و فغان و شيون و زارى شنيد از خيمه خود بيرون آمد و ديد كه همه اسيران كشته شده اند".[80]
    اگر اين مطلب صحيح باشد، چطور شده است كه اهل مدينه اى كه در سپاه بودند، در مقابل كسانى كه ابن نُويره را كشتند، سكوت كردند؟ چرا هيچ كس مانع آنها نشد كه شما اشتباه متوجّه شديد. منظور فرمانده، كشتن اسيران نيست.
    چگونه شد كه وقتى عُمَر به خالد اعتراض كرد كه تو مسلمانى را به قتل رساندى، خود خالد براى دفاع از خود چنين مطلبى را بيان نكرد؟ او مى توانست به راحتى با بيان اين مطلب، از خود دفاع كند.
    بر فرض كه اين مطلب درست باشد و خالد بى گناه باشد، چطور شد كه خالد بعد از قتل ابن نُويره، به همسر او تجاوز كرد؟
    اگر واقعاً خالد نمى خواست ابن نُويره كشته شود بايد دستور مى داد تا هيچ تعرّضى به زنان مسلمان اين قبيله صورت نگيرد. پس چرا خودش آن جنايت بزرگ را انجام داد و به ناموس ابن نُويره، تجاوز كرد؟
    ? نكته چهارم
    اگر يادت باشد در مقدمه كتاب، در مورد آن وهابى كه مرا در قبرستان بقيع كتك زد سخن گفتم. حالا اجازه بده كمى با او هم سخن بگويم:
    برادر وهابى! قبل از اين كه اين كتاب را بنويسم خيلى از دست تو ناراحت بودم، امّا نمى دانم چه شد كه وقتى به اينجا رسيدم، احساس كردم كه من بايد از تو تشكّر هم بكنم.
    حتماً تعجّب مى كنى! اگر تو آن روز با من آن گونه رفتار نمى كردى، امروز اين كتاب هم نبود!
    تو نگذاشتى تا من حرف خود را بزنم، خوب، من هم ناچار شدم قلم در دست بگيرم و بنويسم. اين كه خيلى بهتر شد. آن روز يك جمع پنجاه نفرى با اين حقيقت آشنا مى شدند، امّا امروز خيلى از جوانان شيعه مى توانند اين كتاب را بخوانند.
    من واقعاً از تو ممنون هستم. اين را هم بدان كه من براى سفر آخرت خودم چيزى آماده نكرده ام، ولى باور دارم كه كتك هايى كه تو به من زدى، در روز قيامت به درد من خواهد خورد. تو آن روز مرا به خاطر چه چيزى كتك زدى؟
    تو با من كينه شخصى نداشتى! مرا زدى، زيرا من مى خواستم مانع فريب خوردن جوانان شيعه شوم، چون مى خواستم از ولايت مولايم على(عليه السلام) دفاع كنم، تو مرا مى زدى، امّا نمى دانستى كه چه چيز ارزشمندى به من مى دهى...


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۰: از كتاب فانوس اوّل نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن