کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    بىوفاترين پسر عموى دنيا

     بىوفاترين پسر عموى دنيا


    يك نفر از جاى خود بلند مى شود و با صداى بلند با مردم كوفه اين چنين سخن مى گويد : "اى مردم كوفه، واى بر شما، آيا اين گونه امام خود را يارى مى كنيد ؟ آيا از خدا نمى ترسيد ؟" .[41]
    امام به سوى نُخَيله ] اردوگاه كوفه [ حركت مى كند، و مغيره بن نوفل را به عنوان جانشين خود در شهر قرار مى دهد و از او مى خواهد تا مردم را به جهاد تشويق كند .[42]
    امام ده روز در نُخَيْله مى ماند ; امّا جمعيّت زيادى به اردوگاه نمى آيند .
    معاويه با لشكر شصت هزار نفرى به سوى كوفه مى آيد، براى مقابله با لشكر معاويه، نياز به نيروهاى زيادى است .[43]
    امام بار ديگر به شهر كوفه باز مى گردد و در مسجد به منبر مى رود و اين چنين مى گويد :
    اى مردم ، من مى توانم به خلوت تنهايى پناه ببرم و خدا را عبادت كنم ولى بدانيد اگر من حكومت را به معاويه واگذار كنم شما در حكومت او هرگز روز خوش نخواهيد ديد .
    من مى بينم روزى را كه فرزندان شما در آستانه خانه هاى فرزندان معاويه ايستاده باشند و از آنها آب و غذا بخواهند ولى كسى به آنها چيزى ندهد .[44]
    آرى، مردم كوفه خيال مى كنند كه اين پول هاى معاويه ادامه پيدا خواهد كرد، آنها نمى دانند كه اين پول هايى كه معاويه براى آنها مى فرستد براى اين است كه اكنون حكومت خود را در خطر مى بيند ; امّا وقتى كه خطر برطرف بشود ظلم و ستم هاى او هم شروع خواهد شد .
    به هر حال، تعدادى از مردم به سوى نُخَيْله ] اردوگاه نظامى كوفه [حركت مى كنند و امام لشكر خود را سامان دهى مى كند و به سوى معاويه به راه مى افتد .
    امام در مسير راه به ساباط (نزديك شهر مدائن) مى رسد و دستور مى دهد تا لشكر اردو بزنند .[45]
    امام مى خواهد چند روزى اينجا بماند تا نيروهاى كمكى از شهرهاى ديگر عراق به او ملحق شوند .[46]
    اكنون امام تصميم مى گيرد تا قسمتى از نيروهاى خود را زودتر به سوى معاويه اعزام كند تا از پيشروى بيشتر سپاه معاويه در داخل خاك عراق جلوگيرى كند .
    همسفر خوبم !
    به خاطر دارى كه دو فرمانده قبلى، بىوفايى نمودند و به سوى معاويه رفتند .
    امروز امام حسن(عليه السلام) مى خواهد پسر عموى خود را فرمانده سپاه عراق نمايد .
    آرى، چه كسى بهتر از عُبيد الله بن عبّاس!
    حتماً او را مى شناسى .
    عُبيد الله پسر عبّاس عموى پيامبر است، او همراه با برادرش عَبد الله بن عبّاس در لشكر امام حسن(عليه السلام) مى باشند .
    گوش كن !
    امام حسن(عليه السلام) با او سخن مى گويد :
    من تو را با لشكرى دوازده هزار نفرى به سوى سپاه معاويه مى فرستم ، تو همين امروز حركت كن و هر كجا كه به لشكر معاويه رسيدى از پيشروى آنها جلوگيرى كن تا من خود را به تو برسانم .[47]
    اكنون امام قَيس بن سعد را صدا مى زند و از او مى خواهد همراه عُبيد الله بن عبّاس برود و معاونت لشكر را به عهده بگيرد .
    حتماً مى خواهى اطلاعات بيشترى از قَيس بن سعد داشته باشى .
    قَيس يكى از ياران شجاع لشكر كوفه مى باشد، او افتخار داشته كه ده سال خدمتگزارى پيامبر را بنمايد و در جنگ هاى مهم در ركاب او شمشير بزند .[48]
    وقتى كه همه مردم با ابوبكر (خليفه اوّل) بيعت كردند قَيس حاضر نشد با او بيعت كند .[49]
    قَيس در جنگ نهروان، فرمانده قسمتى از لشكر حضرت على(عليه السلام) بود و امروز نيز آماده است تا در ركاب امام حسن(عليه السلام) جانفشانى كند .[50]
    قَيس قامتى رشيد و اندامى قوى دارد و شجاعت او مثال زدنى است .[51]
    عبيد الله بن عبّاس آماده حركت مى شود، دوازده هزار نفر از بهترين نيروهاى كوفه با او به سوى معاويه حركت مى كنند .
    آنها در مَسْكِن ] شمال بغداد [ با سپاه معاويه روبرو مى شوند و دو لشكر در مقابل هم صف آرايى مى كنند .[52]
    معاويه به فكر اين است كه هر طور هست اين فرمانده را نيز مانند دو فرمانده قبلى با پول بخرد .
    البتّه او مى داند كه عُبيد الله بن عبّاس، پسر عموى امام حسن(عليه السلام) است و نمى توان فقط او را از راه پول جذب كرد .
    اينجاست كه معاويه از راه نيرنگ وارد مى شود و يكى از فرماندهان خود را به نزد عُبيد الله بن عبّاس مى فرستد .
    فرستاده معاويه به نزد عُبيد الله بن عبّاس مى آيد و از او مى خواهد تا با او به طور خصوصى، سخن بگويد .
    عبيد الله بن عبّاس دستور مى دهد تا همه، خيمه فرماندهى را ترك كنند .
    اكنون فرستاده معاويه به عُبيد الله بن عبّاس مى گويد :
    ــ آيا خبر دارى كه حسن بن على به معاويه نامه نوشته است ؟ آيا مى دانى كه او مى خواهد صلح كند ؟
    ــ آخر چگونه چنين چيزى ممكن است ؟
    ــ معاويه مرا فرستاده تا به تو اين خبر را بدهم، و به تو بگويم كه بعد از صلح كردن حسن بن على، تو مجبور هستى با من بيعت كنى، پس چه بهتر است كه الان با من بيعت كنى، زيرا در اين صورت من يك ميليون درهم به تو پول مى دهم .
    ــ يك ميليون درهم !
    ــ آرى، نگاه كن، اين كيسه ها را كه مى بينى پانصد هزار درهم است كه همين حالا تقديم شما مى شود و بقيه آن نيز در كوفه تقديم خواهد شد .
    عبيد الله بن عبّاس تا به حال اين همه پول نديده است !
    ديگر فكر او به اين پول ها متوجّه شده است، او ديگر نمى تواند فكر كند كه آخر چطور ممكن است امام حسن(عليه السلام) با معاويه صلح كرده باشد و به او خبر نداده باشد .
    آرى، معاويه براى فريب دادن فرمانده كوفه، يك دروغ بزرگ گفت و او هم آن را باور كرد .
    او با خود فكر مى كند حالا امام حسن(عليه السلام) با معاويه صلح خواهد نمود پس چه خوب است كه در اين كار پيش قدم شده و يك ميليون درهم هم به دست بياورم .
    قرار بر اين مى شود كه نيمه شب، وقتى كه همه در خواب هستند فرمانده سپاه كوفه به اردوگاه معاويه برود .[53]


کتاب با موضوع امام دوم


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۱: از كتاب در قصر تنهايى نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن