معاويه براى شهرهاى مختلف، حاكم معيّن مى كند و اكنون تصميم دارد تا به شام برگردد .
او قبل از سفر خود دستور مى دهد تا همه مردم كوفه به مسجد بيايند .
مسجد كوفه پر از جمعيّت است، اكنون او مى خواهد براى مردم سخنرانى كند براى همين بالاى منبر مى رود و مى گويد :
اى مردم ! همانا حسن بن على خود را شايسته رهبرى مسلمانان نمى دانست و براى همين امر رهبرى و خلافت را به من واگذار كرد زيرا مرا شايسته اين مقام مى دانست .
[125] آرى، معاويه مى داند كه صلح امام حسن(عليه السلام) يك نوع كناره گيرى محسوب مى شود و او مى خواهد هر طور شده يك تأييد از آن حضرت براى حكومت خود بگيرد .
امّا او نمى داند كه امام حسن(عليه السلام)، هيچ گاه نخواهد گذاشت او به اين هدف خود برسد .
تا سخن معاويه به اينجا مى رسد امام حسن(عليه السلام) از جاى خود بلند مى شود و چنين مى گويد :
اى مردم ! شما مى دانيد كه من فرزند رسول خدا هستم ، من از پيامبر هستم و پيامبر از من است .
آيا آيه تطهير را فراموش كرده ايد؟ آن روزى كه پيامبر ، من ، پدر و مادر و برادرم را در زير عباى خود جمع كرد و رو به آسمان كرد و فرمود : "خدايا ! اينان ، خاندان من هستند از تو مى خواهم هر گونه پليدى را از ايشان دور گردانى" .
و اين گونه بود كه خداوند ، آيه تطهير را نازل كرد :
( انّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً )
"و خداوند مى خواهد شما خاندان را از هر پليدى پاك كند" .
امروز ، چه شده است كه معاويه خيال مى كند من او را شايسته خلافت دانسته و خود را سزاوار اين مقام نمى دانم؟ !
اى مردم ، معاويه ، دروغ مى گويد ، خاندان پيامبر به حكم قرآن ، شايستگى خلافت و رهبرى مسلمانان را دارند .
امّا بعد از وفات پيامبر ، مسلمانان همواره به خاندان پيامبرشان ظلم و ستم نموده اند .
امّت اسلام با چشم خود ديدند كه پيامبر در روز غدير خم ، پدر مرا به عنوان جانشين خود معين نمود امّا از پدر من روى گردانيدند و با ديگرى بيعت نمودند .
[126] معاويه از اين كه امام حسن(عليه السلام) اين گونه دارد حقايق را براى مردم بيان مى كند به وحشت مى افتد .
آرى، امروز در پاى منبر، بزرگان شام نشسته اند، اهل شام تاكنون چنين سخنانى را نشنيده اند، ديگر صلاح نيست كه اهل شام حقايق را بشنوند .
اهل شام خيال مى كنند كه حضرتعلى(عليه السلام) نماز هم نمى خوانده ; امّا امروز مى شنوند كه حضرتعلى(عليه السلام) و امام حسن(عليه السلام) به حكم قرآن معصوم هستند و خدا آنها را از هر گناه و معصيتى پاك نموده است .
معاويه آشفته است، چه كند ؟ بايد هر طورى هست سخن امام حسن(عليه السلام)را قطع كند، چه بگويد، او چه فضيلتى براى خود يا پدرش دارد كه بگويد ؟
او چاره اى نمى بيند جز اينكه زبان به فحش و ناسزا باز كند، زبانم لال، او بالاى منبر به حضرتعلى(عليه السلام) جسارت مى كند، هر چه دلش مى خواهد و مى تواند ناسزا مى گويد .
[127] در اين ميان امامحسين(عليه السلام) از جا بر مى خيزد تا جواب معاويه را بدهد، امام حسن(عليه السلام) به او اشاره مى كند كه بنشيند .
[128] معاويه آنقدر با صداى بلند ناسزا مى گويد كه ديگر خسته مى شود، اكنون نوبت آن است كه امام حسن(عليه السلام) جواب بدهد :
اى كسى كه حضرتعلى(عليه السلام) را به بدى ياد كردى ، بدان كه من حسن هستم و تو معاويه ، پدر من علىّ است و پدر تو ابو سفيان !
مادر من فاطمه دختر پيامبر است و مادر تو هند جگر خوار !
جدّ من محمّد است و جدّ تو حَرْب !
خدايا ! تو آن كسى را لعنت كن كه حسب و نسبش از ديگرى پست تر است !
[129] ناگهان صداى "آمين" در فضاى مسجد مى پيچد .
سكوت بار ديگر مجلس را فرا مى گيرد، معاويه سر خود را پايين انداخته است .
سپاهيان شام كه اكنون، اينجا نشسته اند بسيار مشتاق هستند كه امام حسن(عليه السلام) به سخن خود ادامه بدهد .
بار ديگر صداى امام در فضاى مسجد مى پيچد :
هر كس كه مرا مى شناسد كه مى شناسد و هر كس كه مرا نمى شناسد ، بداند :
من حسن ، پسر رسول خدا هستم .
من پسر آن كسى هستم كه به پيامبرى مبعوث شد و فرشتگان آسمان بر او درود مى فرستند .
من فرزند آن كسى هستم كه دعايش مستجاب بود و شبِ معراج به آسمان ها سفر كرد .
من فرزند مكّه و منايم .
من فرزند ركن و مقامم .
من فرزند مَشعر و عرفاتم .
من كسى هستم كه حقّم را غصب كردند .
من سيّد جوانان اهل بهشتم .
[130] خواننده خوبم !
اين مجلس، اولين ثمره صلح امام حسن(عليه السلام) است، ببين كه چگونه بزرگان شام به فكر فرو رفته اند .
آرى، تبليغات معاويه، كارى با آنها كرده بود كه آنها امام حسن(عليه السلام) را به عنوان شخص كافر و گنهكار مى شناختند ; امّا امروز واقعيت براى آنها آشكار شد، همه اينها به بركت حماسه صلح است .