کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد

     هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد


    معاويه براى شهرهاى مختلف، حاكم معيّن مى كند و اكنون تصميم دارد تا به شام برگردد .
    او قبل از سفر خود دستور مى دهد تا همه مردم كوفه به مسجد بيايند .
    مسجد كوفه پر از جمعيّت است، اكنون او مى خواهد براى مردم سخنرانى كند براى همين بالاى منبر مى رود و مى گويد :
    اى مردم ! همانا حسن بن على خود را شايسته رهبرى مسلمانان نمى دانست و براى همين امر رهبرى و خلافت را به من واگذار كرد زيرا مرا شايسته اين مقام مى دانست .[125]
    آرى، معاويه مى داند كه صلح امام حسن(عليه السلام) يك نوع كناره گيرى محسوب مى شود و او مى خواهد هر طور شده يك تأييد از آن حضرت براى حكومت خود بگيرد .
    امّا او نمى داند كه امام حسن(عليه السلام)، هيچ گاه نخواهد گذاشت او به اين هدف خود برسد .
    تا سخن معاويه به اينجا مى رسد امام حسن(عليه السلام) از جاى خود بلند مى شود و چنين مى گويد :
    اى مردم ! شما مى دانيد كه من فرزند رسول خدا هستم ، من از پيامبر هستم و پيامبر از من است .
    آيا آيه تطهير را فراموش كرده ايد؟ آن روزى كه پيامبر ، من ، پدر و مادر و برادرم را در زير عباى خود جمع كرد و رو به آسمان كرد و فرمود : "خدايا ! اينان ، خاندان من هستند از تو مى خواهم هر گونه پليدى را از ايشان دور گردانى" .
    و اين گونه بود كه خداوند ، آيه تطهير را نازل كرد :
    ( انّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً )
    "و خداوند مى خواهد شما خاندان را از هر پليدى پاك كند" .
    امروز ، چه شده است كه معاويه خيال مى كند من او را شايسته خلافت دانسته و خود را سزاوار اين مقام نمى دانم؟ !
    اى مردم ، معاويه ، دروغ مى گويد ، خاندان پيامبر به حكم قرآن ، شايستگى خلافت و رهبرى مسلمانان را دارند .
    امّا بعد از وفات پيامبر ، مسلمانان همواره به خاندان پيامبرشان ظلم و ستم نموده اند .
    امّت اسلام با چشم خود ديدند كه پيامبر در روز غدير خم ، پدر مرا به عنوان جانشين خود معين نمود امّا از پدر من روى گردانيدند و با ديگرى بيعت نمودند .[126]
    معاويه از اين كه امام حسن(عليه السلام) اين گونه دارد حقايق را براى مردم بيان مى كند به وحشت مى افتد .
    آرى، امروز در پاى منبر، بزرگان شام نشسته اند، اهل شام تاكنون چنين سخنانى را نشنيده اند، ديگر صلاح نيست كه اهل شام حقايق را بشنوند .
    اهل شام خيال مى كنند كه حضرتعلى(عليه السلام) نماز هم نمى خوانده ; امّا امروز مى شنوند كه حضرتعلى(عليه السلام) و امام حسن(عليه السلام) به حكم قرآن معصوم هستند و خدا آنها را از هر گناه و معصيتى پاك نموده است .
    معاويه آشفته است، چه كند ؟ بايد هر طورى هست سخن امام حسن(عليه السلام)را قطع كند، چه بگويد، او چه فضيلتى براى خود يا پدرش دارد كه بگويد ؟
    او چاره اى نمى بيند جز اينكه زبان به فحش و ناسزا باز كند، زبانم لال، او بالاى منبر به حضرتعلى(عليه السلام) جسارت مى كند، هر چه دلش مى خواهد و مى تواند ناسزا مى گويد .[127]
    در اين ميان امامحسين(عليه السلام) از جا بر مى خيزد تا جواب معاويه را بدهد، امام حسن(عليه السلام) به او اشاره مى كند كه بنشيند .[128]
    معاويه آنقدر با صداى بلند ناسزا مى گويد كه ديگر خسته مى شود، اكنون نوبت آن است كه امام حسن(عليه السلام) جواب بدهد :
    اى كسى كه حضرتعلى(عليه السلام) را به بدى ياد كردى ، بدان كه من حسن هستم و تو معاويه ، پدر من علىّ است و پدر تو ابو سفيان !
    مادر من فاطمه دختر پيامبر است و مادر تو هند جگر خوار !
    جدّ من محمّد است و جدّ تو حَرْب !
    خدايا ! تو آن كسى را لعنت كن كه حسب و نسبش از ديگرى پست تر است ![129]
    ناگهان صداى "آمين" در فضاى مسجد مى پيچد .
    سكوت بار ديگر مجلس را فرا مى گيرد، معاويه سر خود را پايين انداخته است .
    سپاهيان شام كه اكنون، اينجا نشسته اند بسيار مشتاق هستند كه امام حسن(عليه السلام) به سخن خود ادامه بدهد .
    بار ديگر صداى امام در فضاى مسجد مى پيچد :
    هر كس كه مرا مى شناسد كه مى شناسد و هر كس كه مرا نمى شناسد ، بداند :
    من حسن ، پسر رسول خدا هستم .
    من پسر آن كسى هستم كه به پيامبرى مبعوث شد و فرشتگان آسمان بر او درود مى فرستند .
    من فرزند آن كسى هستم كه دعايش مستجاب بود و شبِ معراج به آسمان ها سفر كرد .
    من فرزند مكّه و منايم .
    من فرزند ركن و مقامم .
    من فرزند مَشعر و عرفاتم .
    من كسى هستم كه حقّم را غصب كردند .
    من سيّد جوانان اهل بهشتم .[130]
    خواننده خوبم !
    اين مجلس، اولين ثمره صلح امام حسن(عليه السلام) است، ببين كه چگونه بزرگان شام به فكر فرو رفته اند .
    آرى، تبليغات معاويه، كارى با آنها كرده بود كه آنها امام حسن(عليه السلام) را به عنوان شخص كافر و گنهكار مى شناختند ; امّا امروز واقعيت براى آنها آشكار شد، همه اينها به بركت حماسه صلح است .


کتاب با موضوع امام دوم


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۹: از كتاب در قصر تنهايى نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن