ما در شهر مدائن هستيم، حتماً نام ايوان مدائن يا طاق كسرى را شنيده اى ؟
گوش كن !
دو نفر از ياران واقعى امام دارند با هم سخن مى گويند :
ــ مى بينيد كه چگونه جان امام در خطر است، ما بايد فكرى بكنيم .
ــ مى گويى چه كنيم ؟
ــ بايد با امام، سخن بگوييم و از ايشان بخواهيم به قصر كسرى (ايوان مدائن) بروند .
ــ من فكر نمى كنم كه امام قبول كند، آخر امام حسن(عليه السلام) و قصر نشينى !
ــ چاره اى نيست، جان امام در خطر است، هر لحظه ممكن است عدّه اى به امام حمله كنند .
امير مدائن هم با اين پيشنهاد موافق است، براى اينكه امنيّت قصر، خيلى بهتر از اينجاست .
سرانجام قرار مى شود تا اين موضوع با امام حسن(عليه السلام) مطرح شود، خود امير مدائن به نزد امام مى رود و با او سخن مى گويد .
نگاه كن !
امير مدائن با خوشحالى به سوى ما مى آيد، مثل اينكه امام با پيشنهاد او موافقت كرده است .
امام همراه با تعداد كمى از ياران خود به سوى قصر كسرى مى رود .
[88] بيا من و تو هم همراه آنها برويم .
آرى، امام با اين كه از زندگى كردن در قصر راضى نيست ; امّا به دليل بىوفايى سپاهيانش، مجبور است مدّتى در اين قصر بماند .
آرى، اينجا قصر تنهايى امام است، امروز در مدائن فقط بيست نفر به امام وفادار مانده اند .
اكنون، امام اين پيام را براى مردم مى فرستد :
اى مردم ! به خدا قسم ، معاويه به وعده هايى كه به شما در مقابل كشتن من داده است وفا نخواهد نمود .
[89] آرى، معاويه تلاش مى كند تا امام حسن(عليه السلام) به وسيله ياران خودش كشته شود .