آن جوان كيست كه دارد با امير مدائن سخن مى گويد ؟
نگران نباش ! او آشناست، پسر برادر امير مدائن است .
او نزد عموى خود مى رود و مى گويد :
ــ اى عمو، آيا نمى خواهى به ثروت و رياست برسى ؟
ــ منظور تو چيست ؟
ــ اگر ما امام حسن(عليه السلام) را اسير كنيم و تحويل معاويه بدهيم، او حكومت عراق را به ما خواهد داد .
ــ خدا تو را بكُشد، اين چه حرفى است كه تو مى زنى، مگر نمى دانى كه من نمك پرورده اين خاندان هستم، حضرتعلى(عليه السلام) مرا امير اين شهر كرد و به من بزرگى و آبرو داد، چگونه من فرزند او را تحويل معاويه بدهم .
[87] همسفر خوبم !
حتماً دوست دارى من نام اين نا مرد را براى شما بگويم، راستش را بخواهى من اوّل مى خواستم از ذكر نام او خوددارى كنم ; امّا بعد با خود گفتم درست نيست، من بايد تمام حوادث را بدون كم و زياد براى شما كه دوستِ خوب من هستيد بگويم .
آرى، اين شخصى كه براى رسيدن به رياست، پيشنهاد اسيرى امام حسن(عليه السلام) را به امير مدائن مى دهد كسى نيست جز مختار ثَقَفى !
همان كسى كه بعد از حادثه عاشورا، قيام مى كند و انتقام خون شهداى كربلا را مى گيرد .
حتماً تعجّب مى كنى، شايد هم باور نكنى، آخر چطور چنين چيزى ممكن است !
راستش را بخواهى من هم، اول باور نمى كردم ; امّا اين نشانه اوج مظلوميّت امام حسن(عليه السلام) است .