کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    ۱۵آقاى سخنگو! تو هر سال مى بينى وقتى شب ۲۱ ماه رمضان كه شبِ شهادت اميرمؤمنان على(عليه السلام) است، فرا مى رسد، شيعيان پرچم هاى مشكى در شهر مى زنند،

      ۱۵آقاى سخنگو! تو هر سال مى بينى وقتى شب ۲۱ ماه رمضان كه شبِ شهادت اميرمؤمنان على(عليه السلام) است، فرا مى رسد، شيعيان پرچم هاى مشكى در شهر مى زنند،


    سخنان تو براى جوانان ظاهرى فريبنده دارد، تو مى گويى كه چون شب قدر، شب تولد قرآن است، پس ديگر لباس مشكى نپوشيم! تو معتقد هستى كه شب شهادت حضرت على(عليه السلام) شب مباركى است! چقدر شباهت بين اين سخن و سخنان بنى اميه است كه عاشورا را روز مباركى مى دانستند!
    تو از ما مى خواهى فقط فضائل حضرت على(عليه السلام) را نقل كنيم، (چه بسا نظر تو اين باشد كه شب هاى قدر، روضه نخوانيم، عزادارى نكنيم) اين همان چيزى است كه وهّابى ها دوست دارند، آنان با نقل فضائل اهل بيت(عليهم السلام) مشكلى ندارند، آنها با نقل حوادث تاريخى مشكل دارند فقط از ما مى خواهند براى مردم از ستم هايى كه به اهل بيت(عليهم السلام) شد سخن نگوييم!
    غزالى در قرن پنجم زندگى مى كرد، او از علماى بزرگ اهل سنّت بود و همواره به مردم مى گفت: "يزيد مؤمن بود، پس وقتى نام او را مى بريد بگويد: خدا او را رحمت كند". "بدانيد هر كس يزيد را لعنت كند كار حرامى انجام داده است". غزالى چنين شخصيتى بود.
    اكنون مى خواهم سخن ديگر او را نقل كنم: او مى گويد: "اگر كسى جريان كربلا و كشته شدن حسين را براى مردم بگويد، كار حرامى انجام داده است. شما بايد از اين كار حرام دورى كنيد. شما مواظب زبان خود باشيد، اين زبان شما بايد ذكر خدا بگويد، نه اين كه به گناه و كار حرام مشغول باشد".
    مگر چه رمز و رازى در نقل حوادث تاريخى اسلام است كه هم تو و هم غزالى مرا از گفتن آن باز مى داريد؟
    احمدبن حنبل يكى ديگر از علماى اهل سنّت است كه در قرن دوّم زندگى مى كرد، او نيز از اين تفكّر دفاع مى كند. يك روز، جمعى از پيروانش از او سؤال مى كنند كه نظر خود را درباره جنگ معاويه با على(عليه السلام) بگويد، او پاسخ مى دهد: "در اين باره جز خير و خوبى چيزى نمى گويم!".
    آرى، به نظر احمدبن حنبل بايد اين حوادث را به خير و خوبى تفسير كرد! وقتى مردم با على(عليه السلام) به عنوان خليفه بيعت كردند، معاويه از بيعت با آن حضرت خوددارى كرد و با على(عليه السلام) دشمنى فراوان نمود و در صفين با سپاه خود به جنگ آن حضرت آمد. معاويه ظلم هاى زيادى نمود، تعداد زيادى از مسلمانان را فقط به خاطر دوستى با على(عليه السلام) به قتل رساند و خانه هاى آنان را خراب كرد. طبق نظر احمدبن حَنبَل ما بايد همه اين حوادث را به خير و خوبى تفسير كنيم و از آن عبور كنيم!
    آرى، گروهى بر اين باورند كه نبايد تاريخ اسلام را بررسى كرد، نبايد حوادثى را كه بعد از پيامبر در جامعه اسلامى روى داد، تحليل كرد.
    ديگر وقت آن است كه حديث مهمى را بيان كنم تا حقيقت آشكار شود، روزى از روزها كه جمعى از شيعيان خدمت امام باقر(عليه السلام)بودند، امام رو به آنان كرد و فرمود: "عدّه اى از ظلم و ستم هايى كه دشمنان بر ما روا داشته اند، بى خبرند و از آن هيچ اطلاعى ندارند، چنين افرادى شريك دشمنان ما هستند".
    اين سخن، پيام مهمّى دارد: اگر ما براى مردم نگوييم بر اهل بيت(عليهم السلام) چه ستم هايى روا شده است، شريكِ دشمنان آنها هستيم.

    * * *


    آقاى سخنگو! تو امروز مى گويى كه در شب هاى قدر لباس مشكى نپوشيم، عزادارى نكنيم، اگر جامعه اين سخن تو را گوش كرد، فردا عدّه اى هم مى گويند: "روز عاشورا هم سياه نپوشيد و عزادارى نكنيد!"، اگر عزادارى در شب قدر تضعيف شد، كم كم عاشورا هم كم رنگ خواهد شد، وقت آن است كه درباره دليل عزادارى مطالبى بنويسم، به راستى چرا شيعه اين قدر به عزادارى اهميت مى دهد؟ هدف او از اين كار چيست؟
    در كتاب "صحيح مسلم" كه از معتبرترين كتاب هاى اهل سنّت است چنين آمده است: "بعد از پيامبر، رهبرانى به حكومت مى رسند كه اهل هدايت نيستند، جسم آنان، جسم انسان است ولى روح آنها، روح شيطانى است، در آن هنگام وظيفه همه آن است كه از آن رهبران ستمگر پيروى كنند حتّى اگر مردم را بزنند و اموال آنان را به زور بگيرند".
    همچنين اهل سنّت اين حديث را هم نقل كرده اند: "اگر سياه پوست گوش بريده اى امير و حاكم شد از او اطاعت كن، اگر او از تو چيزى خواست كه باعث مى شود به دين تو ضرر مى رسد، باز هم از او اطاعت كن!".
    اهل سنّت قبول دارند كه شخص گناهكارى كه روحش، شيطانى است مى تواند به امامت و رهبرى جامعه برسد، ظلم و ستم كند و مردم در هر شرايطى بايد از او اطاعت كنند، از حاكم بايد اطاعت كرد هر چند دستور او به دين ضرر بزند!
    من قدرى فكر مى كنم، به راستى من چرا مسلمانم؟ براى چه دين را پذيرفتم؟ هدف از دين دارى چه بود؟ من براى پاكى و عدالت به سوى دين رفتم، مى خواستم به كمال برسم براى همين دين را قبول كردم و نماز مى خوانم و روزه مى گيرم، از اهل سنّت مى پرسم: اطاعت از حاكم براى چه واجب است؟ براى اين كه مرا در مسير پاكى و عدالت يارى كند، حالا چطور شده است كه دين از من مى خواهد از حاكمى كه روحش، شيطانى است، اطاعت كنم؟ اين چه دينى است؟ اگر قرار است كه من مسير شيطان را بروم، خوب! چه لزومى دارد كه دين را قبول كنم و اين همه به خودم زحمت بدهم! دستورات دين را انجام بدهم، سپس از رهبر ستمگر اطاعت كنم؟ سؤال ديگر من اين است: اگر حاكم آمد و خواست دين مرا از من بگيرد و سخنى بگويد كه به ضرر دين من است، من چه بايد بكنم؟ من براى دين از حاكم اطاعت مى كنم، حالا او از من مى خواهد كه من، دين خود را كنار بگذارم؟ چگونه چنين چيزى ممكن است؟ آيا دين مى تواند از من بخواهد پل هاى پشت سرم را خراب كنم؟ من با اصل عدالت، دين را قبول كردم حالا چگونه اين دين مى تواند از من بخواهد از ستمگر اطاعت كنم؟
    آرى، به خوبى مى دانم كه چنين دينى، اساسى ندارد، دين آنها مى گويد بر من واجب است از حاكم ظالم اطاعت كنم، دين آنها به من مى گويد بر ظلم، چشم بپوشم و خليفه ستمگر را به عنوان "امام" قبول كنم!
    اين سيستم فكرى اهل سنّت، كار را به آنجا رساند كه مردم براى اطاعت از يزيد، امام حسين(عليه السلام) را مظلومانه شهيد كردند، طفل شيرخواره او را با لب تشنه شهيد كردند، خدا به من عقل داده است، اصلاً من فرض مى كنم كه شيعه نيستم، انسان كه هستم! هر انسانى مى داند كشتن يك نوزاد شيرخواره، ظلم است! اين ستم آشكار است و نمى شود آن را توجيه كرد، كشتن يك بچّه شيرخواره، يك جنايت جنگى است. آن كسانى كه در كربلا على اصغر(عليه السلام) را كشتند، چه فكرى داشتند؟ آنان اطاعت از يزيد را واجب مى دانستند و خيال مى كردند با اين كار به بهشت مى روند! فرمانده آنان، عمرسعد بود، صبح روز عاشورا به آنان چنين گفت: "اى لشكر خدا! شما را به بهشت بشارت مى دهم"، آنان اين گونه به جنگ امام حسين(عليه السلام) آمدند و آن همه ستم كردند.
    من عقل دارم، مى فهمم كه بى دينى، بهتر از دينى است كه به من مى گويد: "از فردى مثل يزيد اطاعت كن!". من مى فهمم نمى توانم مثل خيلى ها، عقل را كنار بگذارم، عقل زير بناى باورهاى من است، اگر خداپرستم، اگر به نبوّت ايمان آوردم به خاطر حكم عقل بود. اكنون عقل به من مى گويد: دينى كه مرا به اطاعت بى چون و چرا از غير معصوم برساند، مايه مصيبت است! نتيجه آن دين، حادثه دردناك كربلاست!
    من شيعه هستم، مى دانم كه خدا اطاعت از امام معصوم را واجب كرده است، امامى كه هرگز گناه نمى كند و از هر خطايى به دور است، اين دين، دينى است كه براى آن حاضرم از جان خود بگذرم! ولى دينى كه مى گويد از كسانى همچون يزيد اطاعت كن و او را امام خود بدان، بيزارم!
    اكنون به ياد سخن امام باقر(عليه السلام) مى افتم، آن روز كه آن حضرت به يارانش رو كرد و گفت: "خدا مردمى را كه ولايت رهبرى ستمگر را بپذيرند عذاب خواهد كرد هر چند كه آن مردم، كارهاى نيكو انجام داده باشند". آرى، خدا نماز كسى كه ولايت شخصى همانند يزيد را پذيرفته است، نماز نمى داند و خدا به چنين كسى نظر رحمت نمى كند.

    * * *


    زمانى كه يزيد حكومت را در دست گرفته بود و خود را خليفه خدا مى دانست، خيلى ها سخن او را باور كرده بودند، اين خون امام حسين(عليه السلام) بود كه حقيقت را آشكار كرد، اگر كربلا نبود چه بسا من خيال مى كردم دين يعنى اطاعت از يزيد! آن وقت بود كه اين دين، براى من، بى مفهوم مى شد، گفتم بى دينى هزار بهتر از دينى كه يزيد، امام و رهبرش باشد! كربلا باعث شد كه من، معناى دين واقعى را بفهمم!
    من سال ها بر مظلوميّت امام حسين(عليه السلام) گريستم، بارها به كربلا رفتم، ولى امروز با نگاهى ديگر به كربلا نگاه مى كنم، مجلس روضه براى من معناى ديگرى دارد، اين ها با ارزش ترين چيز زندگى من است، همين اشك بر امام حسين(عليه السلام) بود كه دين مرا نگه داشت، من فهميدم دين واقعى كدام است! آرى، اگر كربلا نبود، راه رستگارى گم مى شد.
    آرى، كربلا عدّه زيادى را شيعه كرد در حالى كه بحث هاى سنگين فلسفى، نتوانست آنان را شيعه كند، نمى دانم چرا عدّه اى تلاش مى كنند ذهن جوانان را با مباحث فلسفى خسته كنند! در حالى كه هر چقدر ما به كربلا فكر كنيم راحت تر مى توانيم راه حق را كشف كنيم. بى جهت نيست كه علماى اهل سنّت، تحقيق درباره كربلا را حرام مى دانند و غزالى فتوا داد كه نقل حوادث كربلا، حرام است.
    غزالى مى دانست در كجا كم مى آورد، او هرگز مردم را از بحث هاى فلسفى و عقلى در بحث امامت نهى نمى كند، چون او مى تواند با شيطنت چيزى ببافد و جوابى بدهد و ذهن مردم را منحرف كند، ولى او مى داند در مقابل بحث تاريخى و تحليل حادثه عاشورا كم مى آورد، اينجا ديگر نمى تواند با شيطنت، چيزى ببافد و جوابى درست كند!
    اكنون ديگر مى دانم چرا اهل بيت(عليهم السلام) اين قدر به زنده نگه داشتن حماسه عاشورا تأكيد كرده اند، چرا اين قدر سفارش كرده اند به زيارت كربلا برويم، كربلا، راه را آشكار مى كند. به راستى كسانى كه روضه را تضعيف كردند بزرگ ترين خيانت را به شيعه كردند و دل دشمنان را شاد كردند.
    در حديث داريم وقتى كسى بر مظلوميّت امام حسين(عليه السلام) گريه مى كند، خدا او را به بهشت مى برد، اكنون راز اين حديث را بهتر مى فهمم، گريه بر امام حسين(عليه السلام)راه را براى من آشكار مى سازد، مرا از گمراهى نجات مى دهد، مرا در مسيرى قرار مى دهد كه سرانجامش بهشت است، من با اين اشك، راه خود را پيدا كردم و مى روم، شايد گاهى گناه كنم، ولى اين گناه قابل بخشش است، زيرا راه را اشتباه نرفته ام، خدا مرا به سختى ها و بلاها مبتلا مى كند و اين كفّاره گناهان من مى شود و من از آلودگى پاك مى شوم، ولى كسى كه راه را اشتباه مى رود از كجا سر در مى آورد؟

    * * *


    زيارت رفتن يعنى پيمان با ولايت و امامت! زيارت، يعنى اين كه من در راه راست هستم (چه به مشهد بروم چه به كربلا). ممكن است كسى نماز بخواند، امّا منافق باشد، كسانى كه در روز عاشورا، امام حسين(عليه السلام) را شهيد كردند، نماز مى خواندند و حجّ هم به جا آورده بودند، بعضى از آنان، چندين بار حجّ رفته بودند، امّا راه را گم كردند.
    مهم اين است كه انسان راه را گم نكند، زيارت، نشان مى دهد كه راه را صحيح انتخاب كرده ام، براى همين است كه اين قدر ثواب دارد. (هر قدمى كه در راه كربلا يا مشهد برمى دارم خدا ثواب هزار حجّ به من مى دهد). پذيرش امامت، همانند ريشه درخت است، ممكن است كسى همه شاخه هاى يك درخت را نابود كند، امّا وقتى ريشه آن سالم است، بار ديگر آن درخت رشد مى كند و شاخه و برگ مى دهد. امان از وقتى كه ريشه خراب شده باشد! كسى كه ولايت ندارد، ريشه ندارد، نمازها و روزه هاى او، همانند شاخ و برگ درختى است كه ريشه اش تباه شده است، به زودى نابود مى شود و از بين مى رود.

    * * *


    چه كسى فكر مى كند زمان اين حرف ها گذشته است؟
    معلوم است وهّابيّت اين سخن را مى گويند، آنان دوست دارند كسى از تاريخ سخن نگويد، آرزوى آنان اين است كه كربلا و عاشورا فراموش شود.
    من به سخن "شيخ عبدالعزيز آل شيخ" كه در برنامه زنده (شبكه المجد عربستان) پخش شده است دقت كردم، وقتى از او درباره كربلا سؤال مى شود چنين مى گويد: "زمان فكر كردن به اين مسائل گذشته است! اين ماجرا صدها سال پيش اتّفاق افتاده است و سؤال و جواب درباره آن فايده اى ندارد، ولى بدانيد كه بيعت مردم با يزيد، بيعتى شرعى بود ولى حسين با يزيد بيعت نكرد، او كار اشتباهى كرد، ما براى حسين طلب بخشش مى كنيم و از خدا مى خواهيم خدا او را ببخشد، اصلاً اين سؤالات چه فايده اى دارد، حسين هر اشتباهى كرده براى خود كرده است...".
    آرى، من بايد به هوش باشم، هميشه بين نور و ظلمت درگيرى بوده است، بايد فكر كنم كه در كدام جبهه ايستاده ام; نقش من در اين ميان چيست؟ درگيرى حقّ و باطل براى چيست؟ يك طرف مى خواهد خدا عبادت شود، عبوديّت شكل بگيرد، امّا طرف ديگر مى خواهد خدا از يادها برود و شيطان حكم فرما شود. يك طرف "عقل" است و طرف ديگر "جهل"، يك طرف "بندگى خدا" است و طرف ديگر "گناه و معصيت".


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۵: از كتاب شب تاریک نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن