کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    ۱۰آقاى سخنگو! تو در سخنان خود با يك مشكل روبرو مى شوى، از يك طرف تأكيد مى كنى كه خدا امام را نصب نمى كند، بلكه فقط امام را معرفى مى كند، از طرف ديگر

      ۱۰آقاى سخنگو! تو در سخنان خود با يك مشكل روبرو مى شوى، از يك طرف تأكيد مى كنى كه خدا امام را نصب نمى كند، بلكه فقط امام را معرفى مى كند، از طرف ديگر


    پيش از اين من، آن سه حديث را ذكر كردم، در اينجا اشاره اى كوتاه به آنها مى كنم:
    1 - حديث اسحاق اَسَدى كه در كتاب "اصول كافى" آمده است، سند آن، معتبر است و حديث صحيح است. امام صادق(عليه السلام)چنين مى گويد: "نَصَبَ الْإِمَامَ"، يعنى "خدا امام را نصب كرد".
    2 - حديث شيخ طبرسى كه آن را در كتاب "مجمع البيان" آورده است. امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) مى گويند: "نصب النبي عليّاً". يعنى "پيامبر على(عليه السلام)را نصب كرد".
    3 - حديث شيخ صدوق كه در كتاب "امالى" آن را ذكر كرده است. پيامبر به ياران خود گفت "بِنَصْبِ أَخِي عَلِيِّ": "خدا مرا امر كرد كه برادرم على را نصب كنم".
    سندِ حديث اوّل، صحيح است و هرگز نمى توانى آن را ضعيف بشمارى، دو حديث ديگر هم با همان حديث اوّل، تأييد مى شوند، تو خيلى فكر مى كنى و فكرى به ذهن تو مى رسد، پس چنين مى گويى: "اين گونه احاديث بر فهم راوى از كلام امام معصوم حمل مى شود نه اين كه لفظ نصب از امام، صادر شده باشد".
    تو دوست داشتى كه در اين سه حديث، كلمه "عرّف" آمده باشد تا ديدگاه تو را بازگو كند، "عَرَّف" يعنى "خدا امام را معرفى كرد"، ولى در اين سه حديث، كلمه "نصب" آمده است. اين كلمه در متن حديث به ضرر ديدگاه توست، تو چه مى كنى؟ تو مى گويى كه اين كلمه "نصب" را امام معصوم نگفته است!
    اين سخن تو، خيلى عجيب است! تو مى گويى راوى (كسى كه حديث را شنيده است) سخنِ امام را تغيير داده است.
    اين تغيير كلمات حديث، نتيجه خوبى براى تو دارد، اگر ثابت كنى كه امام در اصل سخن خود، "عرّف" گفته است پس ديدگاه تو ثابت مى شود، يعنى خدا فقط امام را معرفى مى كند و اين مردم هستند كه او را انتخاب مى كنند، به راستى آيا راوى حديث، فرق معرفى كردن و نصب كردن را نفهميد؟ او چگونه جرات كرد سخن امام را تغيير بدهد به گونه اى كه اختلافى عميق در معناى حديث ايجاد شود. تو مى گويى امام چنين گفت: "عرَّف" يعنى "خدا معرفى كرد" ولى راوى فهم خودش را اين وسط آورد و سخن امام را تغيير داد و كلمه "نصب" را به جاى سخن امام قرار داد.
    آقاى سخنگو! به جاست كه به خاطر اين سخن تو، فرياد "وا مصيبت" بلند شود! آيا مى دانى با اين سخن، جامعه را به كجا مى برى؟
    به "ناكجا آباد"!
    تو بزرگ ترين ضربه را به دين خدا و مكتب تشيّع زدى. اگر جامعه اين سخن تو را بپذيرد ديگر سنگ روى سنگ بند نمى شود، با اين سخن تو، ديگر هيچ كدام از احاديث اهل بيت(عليهم السلام) اعتبار ندارند، چون هر كس بخواهد به حديثى استناد كند، مردم مى توانند به او بگويند: اين حديثى كه تو مى گويى اصل سخن امام نيست، راوى فهم خودش را در ميان آورده است و كلمه هاى حديث را تغيير داده است!
    در همه جاى دنيا به "متن" احترام مى گذارند، در همه قراردادها وقتى متنى نوشته مى شود، همان متن، ملاك داورى قرار مى گيرد، در دادگاه هيچوقت طرف دعوا نمى آيد بگويد من متن را قبول ندارم زيرا آن ها كه متن را نوشتند فهم خودشان را نوشتند. اين سخن باعث مى شود كه نظم جامعه به هم بريزد.
    به راستى ما چرا نماز صبح را دو ركعت مى خوانيم؟ چرا هنگام ازدواج، صيغه عقد مى خوانيم؟ چرا صيغه طلاق را در حضور دو شاهد مى خوانيم؟ و... همه اين ها را به دليل احاديث اهل بيت(عليهم السلام) انجام مى دهيم، اگر قرار باشد راويان حديث، فهمِ خودشان را به جاى سخن امام، تحويل ما داده باشند كه ديگر از دين چيزى نمى ماند. (راويان حديث كسانى هستند كه احاديث را براى ما نقل كرده اند).
    اين سخن همه احاديث را از حجيّت و اعتبار مى اندازد، همه احاديث به وسيله راويان به ما رسيده است، اگر احتمال داده شود كه آنها، فهمِ خود را به جاى سخن پيامبر يا امام به ما تحويل داده اند، ديگر چگونه ما به احاديث اعتماد كنيم؟ همه آنها از اعتبار مى افتد، زيرا ديگر آن احاديث، سخنِ معصوم نيست. حديث وقتى براى ما اعتبار دارد كه سخنِ معصوم باشد.
    ما درباره احاديث بايد دقّت كنيم، اصلاً علمِ رجال براى همين امر است، تو مى توانى يك حديث را با توجّه به علم رجال بررسى كنى، راويان آن را با دقّت موشكافى كنى، ولى وقتى حديثى صحيح و معتبر شد، معناى آن چيست؟ يعنى همه راويان آن مورد اعتماد بوده اند، علماى شيعه زحمت زيادى كشيده اند و راويان مورد اعتماد را مشخّص كرده اند، وقتى يك راوى "ثقه" و مورد اعتماد مى شود يعنى او ديگر هرگز فهم خود را به جاى سخن امام تحويل ما نمى دهد. من حديث اسحاق اَسَدى را براى تو ذكر كردم، اين حديث، صحيح است و همه راويان آن مورد اعتماد هستند ما بايد به متن حديثى كه صحيح است اعتماد كنيم، حقّ نداريم راهى را شروع كنيم كه پايانش، نابودى اعتقادات و فقه شيعه است.

    * * *


    آقاى سخنگو! آيا مى دانى اگر كسى اين سخن تو را قبول كند، نتيجه اش همان شعارِ "حَسبُنا كتابُ الله" خواهد بود؟ به راستى اين شعار را چه كسى مطرح كرد؟ "قرآن براى ما كافى است". وقتى احاديث از حجيّت بيفتند نتيجه اش همان شعار مى شود.
    در اينجا درباره اين شعار قدرى توضيح مى دهم: روز 24 ماه صفر بود، پيامبر در بستر بيمارى بود، سى نفر از مسلمانان در خانه پيامبر جمع شده بودند، پيامبر رو به آنان كرد و گفت: "براى من قلم و دوات بياوريد تا براى شما مطلبى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد" . يك نفر بلند شد تا قلم و كاغذى بياورد كه ناگهان اين فرياد بلند شد: "بنشين ! اين مرد هذيان مى گويد ، حَسْبُنا كتابُ الله. قرآن ما را بس است". همه از سخن او تعجّب كردند، او به سخنش ادامه داد: "بيمارى بر اين مرد غلبه كرده است ، مگر شما قرآن نداريد ؟ ديگر براى چه مى خواهيد پيامبر برايتان چيزى بنويسد ؟" .
    او عُمَر بود كه اين چنين سخن مى گفت، او چگونه جرات كرده بود كه نسبتِ هذيان و ياوه گويى به پيامبر بدهد؟ سر و صدا بلند شد، هر كس سخنى گفت، لحظاتى گذشت، قطرات اشك از چشمان پيامبر جارى شد و به آنان گفت: "از پيش من برويد ، ديگر نمى خواهم شما را ببينم" .
    آنان بلند شدند و رفتند، فقط دو سه نفر باقى ماندند، پيامبر نگاهى به آنها كرد و گفت: "من هنوز زنده ام و شما اين گونه رفتار كرديد! از شما مى خواهم بعد از من با خاندانم مهربان باشيد".

    * * *


    آقاى سخنگو! تو ماجراى "صحيفه ملعونه" را انكار مى كنى، اين ماجرا در كتاب "تفسير قمى" آمده است، اين سخن توست: "شايد ديگران در كتاب او چيزى اضافه كرده باشند، زيرا كتاب ها در سابق خطى بود و افرادى آن را به امانت مى گرفتند كه بخوانند يا از روى آن نسخه بردارى كنند و امكان دخالت در آن وجود داشت".همچنين تو ماجراى "گردنه هَرشا" را انكار مى كنى و احتمال مى دهى كه عدّه اى اين امور را ساخته اند و در كتاب ها جا داده اند.
    آقاى سخنگو! من به زودى درباره صحيفه ملعونه و گردنه هَرشا توضيح مى دهم، ولى فعلاً به بررسى اين سخن تو مى پردازم: اين سخن، بار ديگر مرا متحيّر كرد، آخر با اين سخن تو ديگر به كدام كتاب شيعه مى توان اعتماد كرد؟ اين سخن تو، بنيان شيعه را نابود مى كند. آخر چه كسى به تو ياد داد كه هر مطلبى كه به تفكّر تو سازگار نبود، با احتمال اين كه شايد ديگران آن را به كتاب اضافه كرده اند آن را انكار كنى؟ اگر اين طور باشد ديگر هرگز نمى توان به كتابى اعتماد كرد.
    خدا خودش مى داند كه من با شخص تو دشمنى ندارم ولى نگران هستم، خطر بزرگى در نوع تفكر تو مى بينم، آخر اين چه روشى است؟ با اين روش ديگر سنگ روى سنگ بند نمى شود. نه فقهى مى ماند، نه اعتقاداتى!
    علماى شيعه تلاش زيادى كردند، كتاب ها را نوشتند، هر زمان و هر نسل با دقّت آن كتاب ها را بررسى كردند و از آن نسخه بردارى كردند. نسخه هاى خطى آن كتاب ها به دست ما رسيده است. علماى شيعه در هر زمانى، امانت دار ميراث اهل بيت(عليهم السلام)بودند.
    آقاى سخنگو! اين كمال بى انصافى است كه ما با ميراث خود چنين كنيم، ممكن است شما در يك كتاب با شواهدى قطعى به اين نتيجه برسى كه مطلبى اضافه شده است، مثلاً در نسخه اى از "تفسيرقمى" حديثى را ببينى كه در نسخه خطى ديگر نيامده است.
    اينجا دو احتمال وجود دارد: احتمال اين كه افرادى بعداً آن حديث را به كتاب اضافه كرده اند، ولى احتمال ديگرى هم هست. ممكن است خود نويسنده آن حديث را به كتابش اضافه كرده باشد. مثالى مى زنم: من نويسنده ام، كتاب هاى زيادى نوشته ام معمولاً بعد از چاپ كتاب ها، بعد از تحقيق بيشتر، مطالبى جديد به كتابم اضافه مى كنم، چاپ دوّم كتاب من با آن مطالب جديد، منتشر مى شود، وقتى كسى چاپ اوّل و چاپ دوّم كتاب را مقايسه مى كند، آيا مى تواند بگويد كه عدّه اى مطالبى به كتاب اضافه كرده اند؟
    آقاى سخنگو! اگر ماجراى "صحيفه ملعونه" فقط در كتاب "تفسير قمى" آمده بود، كمى آرام تر سخن مى گفتم، ولى اين ماجرا در كتاب "اصول كافى" هم آمده است، وقتى مطلبى در دو كتاب آمده باشد ديگر آن احتمالى كه تو مى دهى باطل مى شود، از طرف ديگر، آيا تو جرأت دارى درباره كتاب "اصول كافى" هم چنين سخنى بگويى!
    آيا مى دانى ما 1600 نسخه خطى از كتاب كافى داريم؟ آيا مى دانى كه هر نسلى از علماى شيعه همچون جانِ خويش از اين كتاب، محافظت كرده اند. آيا تو از رسم "اجازه كتاب" خبر دارى؟ وقتى شيخ كلينى كتاب كافى را نوشت، آن را به هر كسى نمى داد كه از روى آن، نسخه بردارى كند، بايد شاگرد نزد او مى آمد، شاگرد كتاب را نسخه بردارى مى كرد سپس مدّتى نزد شيخ كلينى مى ماند و همه كتاب را براى او مى خواند، اينجا بود كه وقتى شيخ كلينى يقين مى كرد كه كتاب با دقت، نسخه بردارى شده است به شاگردش اجازه مى داد تا كتاب كافى را با خود ببرد، به تعبير امروزى تا مهر و امضاى كلينى در آن نسخه اى (كه شاگرد نوشته بود) نبود، هيچ كس به آن كتاب اعتماد نمى كرد.
    آقاى سخنگو! تو با سخن خود، جسارتى بزرگ به علماى شيعه كردى! آخر چرا كار تو به اينجا رسيد، من نگران چيز ديگرى هستم، اين دو ماجرايى را كه تو انكار كرده اى از خطّ نفاق سخن مى گويد و فتنه هاىِ آنان را بازگو مى كند، مى دانى از چه كسانى سخن مى گويم، همان كسانى كه حق على(عليه السلام) را غصب كردند، همان كسانى كه فاطمه(عليها السلام) را مظلومانه شهيد كردند، به راستى تو چرا مى خواهى دو ماجرايى كه آبروىِ آن قاتلان را مى برد مخفى سازى؟ آيا مى خواهى در جامعه شيعه براى آن قاتلان، آبرو جمع كنى؟ فكر مى كنى كه شيعه به اين سادگى، فريب حرف هاى تو را مى خورد؟

    * * *


    اكنون از ماجراى "صحيفه ملعونه" سخن مى گويم و آن را از كتاب اصول كافى نقل مى كنم، اين سخن امام باقر(عليه السلام) است:
    سال ها پيش همراه با پدرم به داخل كعبه رفتم. دو ستون در داخل كعبه بود، كنار يكى از ستون ها، سنگ مرمر قرمزى بود. وقتى پدرم نمازش را خواند به من گفت: "در همين جا، دشمنان ما در زمان پيامبر نشستند و با هم پيمان بستند. پيمان آنان اين بود كه هر وقت پيامبر از دنيا رفت، آنان تلاش كنند كه حكومت به خاندان پيامبر نرسد".
    سخن امام باقر(عليه السلام) كوتاه و مختصر بود، ولى حقيقت بزرگى را آشكار كرد و ماجراى آن صحيفه ملعونه را بازگو كرد، پيمان نامه اى كه بين گروهى از منافقان در كعبه بسته شد، آنان با هم پيمان بستند كه حقّّ على(عليه السلام) را غصب كنند. پيمان نامه اى كه لعنت خدا را براى آنان به همراه داشت.
    عرب هاى جاهلى رسمى داشتند كه پيمان هاى مهم خود را يا در كعبه مى بستند يا نوشته اى مى نوشتند و آن را در كعبه قرار مى دادند. منافقان براى اين كه خاطرجمع باشند كه همه به اين پيمان عمل مى كنند، در داخل كعبه اين گونه پيمان بستند، سپس آن را در گوشه اى از كعبه زير خاك مخفى كردند.
    مناسب مى بينم حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) بنويسم كه درباره اين "صحيفه ملعونه" است، اين حديث هم در اصول كافى آمده است. اين سخن امام صادق(عليه السلام)است: "زمانى كه آن نوشتار نوشته شد، حسين(عليه السلام) به شهادت رسيد". (هنگام نوشتن آن صحيفه، امام حسين(عليه السلام)تقريباً هفت سال داشت).
    آرى، همه مصيبت هاى اهل بيت(عليهم السلام) از همان روز آغاز شد، همه دشمنى ها در آن روز برنامه ريزى شد.

    * * *


    اكنون مى خواهم از ماجراى "گردنه هَرشا" سخن بگويم، اين ماجرا از كتاب "تفسير قمى" نقل مى كنم: سه روز از عيد غدير گذشت، پيامبر به سوى مدينه حركت كرد، شب 23 ذى الحجّه فرا رسيد، كاروان به منطقه اى كوهستانى رسيد و در ميان درّه اى به راه خود ادامه داد، گردنه اى ظاهر شد كه عبور از آن بسيار سخت بود، همه بايد در يك ستون قرار مى گرفتند و از آنجا عبور مى كردند. آنجا را گردنه "هَرشا" مى گفتند. شتر پيامبر اوّلين شترى بود كه از گردنه عبور كرد، پشت سر او ، حُذيفه و عمّار بودند.
    ناگهان صدايى به گوش پيامبر رسيد، اين جبرئيل بود كه با پيامبر سخن مى گفت : "اى محمّد ! عدّه اى از منافقان در بالاى همين كوه كمين كرده اند و تصميم به كشتن تو گرفته اند" .
    خدا پيامبر را از خطر بزرگ نجات داد، جبرئيل ، پيامبر را از راز بزرگى آگاه كرد، رازى كه هيچ كس از آن خبر نداشت، عدّه اى از منافقان، تصميم شومى گرفته بودند، آن ها وقتى ديدند پيامبر آن مراسم باشكوه را در غدير خُمّ برگزار كرد و از همه مردم براى على(عليه السلام) بيعت گرفت، جلسه اى تشكيل دادند و تصميم گرفتند تا پيامبر را ترور كنند .
    آنها مى دانستند كه پيامبر بايد از اين گردنه عبور كند، پس در تاريكى شب خود را به بالاى اين كوه رسانده بودند، آن ها چهارده نفر بودند و مى خواستند با نزديك شدن شتر پيامبر ، سنگ پرتاب كنند، آن وقت بود كه شتر پيامبر از اين مسير باريك خارج مى شد و به آن درّه عميق سقوط مى كرد. با سقوط شتر ، پيامبر كشته مى شد. خدا به پيامبر قول داده بود او را از فتنه ها حفظ مى كند، خدا در آيه 67 سوره مائده به پيامبر چنين گفت:
    (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ)
    "اى پيامبر ! آنچه به تو گفته ام براى مردم بازگو كن كه اگر اين كار را نكنى، وظيفه خود را انجام نداده اى. بدان كه من تو را از فتنه ها حفظ مى كنم".
    براى همين بود كه خدا جبرئيل را فرستاد تا ماجرا را به پيامبر خبر بدهد، جبرئيل نام آن منافقان را براى پيامبر گفت و پيامبر با صداى بلند آن ها را صدا زد، صداى پيامبر در دل كوه پيچيد ، منافقان با شنيدن صداى پيامبر متحيّر شدند، عمّار و حُذيفه ، شمشير خود را از غلاف كشيدند و از كوه بالا رفتند، منافقان در تاريكى شب فرار كردند.

    * * *


    آقاى سخنگو! ماجراى "صحيفه ملعونه" و ماجراى "گردنه هَرشا" به ما كمك مى كند تا تاريخ را به درستى بفهميم، تو خيال مى كنى كه اين دو ماجرا، مشكل ساز هستند پس مى خواهى آن را پاك كنى، در حالى كه اگر اين دو ماجرا نباشند، ما دچار مشكل در تحليل تاريخ مى شويم. منظورم را بيشتر توضيح مى دهم:
    وقتى مى خواهد در كشورى، كودتا بشود، آيا سران كودتا، ناگهان و در يك شب، تصميم مى گيرند كه كودتا كنند؟ هرگز چنين نيست. فكر و ايده كودتا، از مدت ها قبل به ذهن چند نفر مى رسد، آنان شروع به برنامه ريزى دقيق مى كنند، نيروهاى لازم را شناسايى مى كنند، مخفيانه با آنان جلسه مى گذارند، منابع مادى را هم فراهم مى كنند، همه چيز را برنامه ريزى مى كنند و در زمان مشخّص، يك دفعه به خيابان مى ريزند، آرى به خيابان آمدن آنها، ناگهانى است ولى برنامه ريزى آنها، چند ماه يا شايد چند سال، زمان برده است!
    بعد از اين كه پيامبر از دنيا رفت، عدّه اى دست به كودتا زدند و حكومت و قدرت را به ابوبكر دادند، آيا آنها بدون برنامه ريزى موفّق به اين كار شدند؟ هرگز. خطّ نفاق از مدت ها پيش براى كودتا برنامه ريزى كرده بود، آنها در كعبه دور هم جمع شدند و با هم توافق كردند و پيمان بستند كه چه كسى حكومت را در دست بگيرد، به هر كسى چه سهمى از قدرت برسد، اين همان ماجراى "صحيفه ملعونه" است. وقتى ماجراى غدير پيش آمد، آنان تصميم به ترور پيامبر در "گردنه هَرشا" گرفتند، ولى خدا جان پيامبر را حفظ كرد.
    آقاى سخنگو! تو اين دو ماجرا را انكار مى كنى و مى خواهى بگويى همه چيز در آن جامعه، "گل و بلبل" بود، خطّ نفاقى وجود نداشت، همه چيز خوب و عالى بود، وقتى پيامبر از دنيا رفت، يك دفعه اى مردم عوض شدند، آنان ابوبكر را انتخاب كردند و او را رهبر خود قرار دادند، مردم اشتباه كردند. با اين سخنان تو، فقط مردم مقصّر خواهند بود و جنايت كسانى كه پشت پرده بودند آشكار نخواهد شد.
    آقاى سخنگو! بدان كه تو با انكار اين دو ماجرا، دلِ قاتلان حضرت فاطمه(عليها السلام)را شاد كردى!


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۰: از كتاب شب تاریک نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن