کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    ۱۷يكى از بحث هايى كه در جامعه مطرح است بحث "كثرت گرايى" است كه به آن، "پُلوراليزم" هم مى گويند. كثرت گرايى اوّلين بار در كليسا مطرح شد و كم كم طرفدا

      ۱۷يكى از بحث هايى كه در جامعه مطرح است بحث


    به كسى كه اين نظريه را قبول دارد "كثرت گرا" مى گويند، او معتقد است كه همه دين ها، راهى به سوى حقيقت دارند و ما نبايد حقّ را مخصوص يك دين كنيم و بگويم فقط يك دين، حقّ است و بقيّه دين ها باطل است و هر دينى راهى به سوى سعادت و رستگارى دارد. همه دين ها مى توانند انسان را به حقيقت و نجات برسانند و باعث رستگارى انسان بشوند!!
    فكر كنم ديگر معناى "كثرت گرايى" روشن شد، "كثرت گرايى" يعنى "چند دينى"، يعنى لازم نيست ما يك دين را حق بدانيم. اين سخن باطل است، زيرا ما شيعيان بر اين باوريم كه فقط دين اسلام حقّ است و اسلام هم بدون ولايت اهل بيت(عليهم السلام)دينِ كاملى نيست، پس حقّ فقط در مكتب شيعه است، اين باور ما را "وحدت گرايى" مى گويند، به ما كه اين چنين فكر مى كنيم "وحدت گرا" مى گويند، زيرا ما حقّ را فقط در يك راه مى دانيم و بقيّه راه ها و دين ها را باطل مى دانيم.

    * * *


    آقاى سخنگو! از سخنان تو معلوم مى شود كه به "پلوراليزم" يا "كثرت گرايى" اعتقاد دارى و در تاريخ 5/6/1396 هجرى شمسى در اين باره سخنرانى مى كنى. در آنجا پلوراليزم را اين گونه معنا مى كنى: "پلوراليزم اين است كه به هر گروهى، مقدارى از حقّ را بدهيم". سپس سخن خود اين چنين ادامه مى دهى: "اسلام بهترين دين است، دينِ برتر است ولى اگر كسى مسيحى بود و با اسلام هم دشمنى نداشت، جهنّمى نيست، با آمدن اسلام، دينِ مسيحيّت، باطل نشده است. خدا خودش دين هاى مختلفى براى بشر قرار داده است، خدا اعلام نكرده است كه بقيّه دين ها، باطل است".
    به راستى چرا تو به اين باور رسيدى؟ دليل تو براى اين سخنان چيست؟ تو آيه 69 سوره مائده را به عنوان دليل خود بازگو مى كنى، آنجا كه خدا مى گويد:
    (إِنَّ الَّذِينَ آَمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَى...).
    تو اين آيه را اين طورى معنا مى كنى: "همه كسانى كه پيرو پيامبران ديگر هستند و كردار شايسته دارند اهل بهشت هستند". وقتى اين آيه را اين طور معنا كردى، پس مى گويى كه دين هاى ديگر هم قسمتى از حق را دارند.
    آقاى سخنگو! قبلاً مثال "حرمت شراب" را بيان كردم، اگر كسى فقط به آيه 219 سوره بقره مراجعه كند چه بسا بگويد كه شراب، حلال است چرا كه در آنجا قرآن مى گويد: "شراب براى مردم هم ضرر دارد و هم منفعت ها"، ما به او مى گوييم: چرا همه قرآن را بررسى نكردى؟ اين كه كسى يك آيه از قرآن را بگيرد و فتوا بدهد، كار اشتباهى است. اگر به آيه 90 سوره مائده مراجعه كند مى بيند كه قرآن مى گويد: "نوشيدن شراب از كارهاى پليد شيطانى است از آن دورى كنيد".
    آقاى سخنگو! اشكال تو اين است كه در تفسير قرآن به همه آيات مراجعه نمى كنى، مخاطب خود را اين گونه فريب مى دهى، خود قرآن درباره افرادى مانند تو مى گويد: "آنان به آياتى از قرآن ايمان مى آورند ولى به آيات ديگر كفر مىورزند". تو كه مى خواستى "كثرت گرايى" را ثابت كنى، چرا اصلاً به آيه 85 سوره آل عمران اشاره اى نكردى؟ چرا براى كسانى كه سخنان تو را گوش مى كردند نگفتى كه ما چنين آيه اى هم در قرآن داريم؟
    خدا در اين آيه مى گويد:
    (وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الاِْسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الاَْخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ )
    "هر كس دينى غير از اسلام بياورد پس از او قبول نمى شود و در روز قيامت او از زيانكاران خواهد بود".
    قرآن فرياد مى زند كه فقط دين اسلام، حقّ است، هر كس دين ديگرى داشته باشد در روز قيامت از زيانكاران خواهد بود، كسى كه به بهشت مى رود ديگر زيانكار نيست، روشن است كه منظور از زيانكاران همان اهل جهنّم هستند، يعنى هر كس، مسيحى باشد به جهنّم خواهد رفت. به راستى خدا به چه زبانى بگويد كه فقط دين اسلام، حق است؟ او در اين آيه مى گويد: "دين هاى ديگر قبول نمى شود"، آيا جمله اى واضح تر از اين وجود دارد؟ تو چرا در سخنرانى خود، اصلاً اين آيه را ذكر نمى كنى؟
    براى فهم قرآن بايد همه آيات قرآن را بررسى كرد، الان ما دو آيه قرآن داريم، اين ها را كنار هم مى گذاريم تا تفسير صحيحى از آن داشته باشيم:

    آيه اوّل: آيه 85 آل عمران
    اين آيه مى گويد: "هر كس دينى غير از اسلام بياورد پس از او قبول نمى شود و از زيانكاران (اهل جهنّم) خواهد بود".

    آيه دوّم: آيه 69 مائده
    اين آيه مى گويد: "همه كسانى كه پيرو پيامبران ديگر هستند و كردار شايسته دارند اهل بهشت هستند".
    در نگاه اوّل، اين دو آيه با هم اختلاف دارند، يكى مى گويد: "مسيحيان اهل بهشت هستند"، ديگرى مى گويد: "مسيحيان اهل جهنّم هستند". ما چگونه بايد اين دو آيه را معنا كنيم؟ آيا درست است يك آيه را در گوشه فراموشى قرار بدهيم؟ آيا خدا در قرآن دو معناى ضدّ هم را در نظر گرفته است؟ هرگز. ما بايد دقّت بيشترى كنيم.
    راه صحيح اين است كه بررسى كنيم منظور اصلى از آيه دوّم چيست؟
    گروهى از مسيحيان به پيامبر ايمان آوردند و مسلمان شدند، آنها وقتى آيه اوّل را شنيدند كه خدا غير از دين اسلام را قبول نمى كند به فكر فرو رفتند، پدران آنها مسيحى از دنيا رفته بودند، آن زمان هنوز، اسلام نيامده بود، آيا خدا دين آنها را هم قبول نخواهد كرد؟ خدا در آيه دوّم مى خواهد پاسخ سؤال آنها را بدهد، جواب اين بود: "كسانى كه قبل از اسلام، مسيحى بودند اهل بهشت هستند".
    آرى وقتى جهار كلمه "قبل از آمدن اسلام" را به تفسيرِ آيه دوّم اضافه كنيم، مشكل حلّ مى شود و ديگر اختلافى بين اين دو آيه باقى نمى ماند، يك آيه مى گويد: "هر كس دينى غير از اسلام بياورد به جهنّم مى رود" آيه ديگر مى گويد: "هر كس قبل از آمدن اسلام، مسيحى بود اهل بهشت است".
    اينجاست كه اهميّت توّجه به كلمات قرآن آشكار مى شود، در آيه دوّم، كلمه "آمَنَ" آمده است، اين كلمه، فعل ماضى است (يعنى از زمان گذشته، حكايت مى كند)، معناى آن چنين مى شود: "كسى كه در گذشته به مسيحيّت ايمان آورد، اهل بهشت است".
    هر كس مقدارى با زبان عربى آشنا باشد تفاوت فعل ماضى (آمَنَ) و فعل مضارع (يُؤمِنُ) را مى داند، اگر در اين آيه، فعل مضارع (يُؤمِنُ) ذكر شده بود مطلب فرق مى كرد و چه بسا حقّ بودن مسيحيان امروزى را ثابت مى كرد، ولى ما مى بينيم كه قرآن فعل ماضى (آمَنَ) را ذكر كرده است، پس خدا در اين آيه، فقط درباره كسانى كه قبل از ظهور اسلام، مسيحى بودند سخن مى گويد و هرگز درباره كسانى بعد از آمدن اسلام، مسيحى مى شوند، حرف نمى زند.
    ما پيامبران را معلّمان بزرگ بشريّت مى دانيم كه هركدام در يك رتبه و كلاسى، به آموزش بشر پرداخته اند، پيامبران همگى از اصول و برنامه يكسانى پيروى كرده اند كه خدا به آنان نازل كرده است. هدف همه يكى بوده است، قبل از اين كه اسلام بيايد هر كس مسيحى بود بر دين حقّ بود، راه او صحيح بود، ولى وقتى دين اسلام آمد، خدا دين هاى قبلى را باطل اعلام كرد.

    * * *


    آقاى سخنگو! تو ادّعا مى كنى استاد حوزه هستى، چرا در سخنرانى خود اصلاً به آيه اوّل، اشاره اى نمى كنى؟ آيا مى دانى اين سخنى كه تو مى گويى به كجا مى رسد؟ تو در اينجا از دين مسيحيّت نام مى برى ولى با زرنگى خاصى از "وهابيّت" نام نمى برى! وقتى تو مى گويى كه مسيحى ها به جهنّم نمى روند، معلوم است كه اهل سنّت را هم حقّ مى دانى! به راستى تو مى خواهى جامعه را به كجا ببرى؟ مگر پيامبر نفرمود: "هر كس امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليّت مى ميرد"؟ چطور مى شود كسى امام زمانش را نشناسد و به بهشت برود؟
    آيا ماجراى "مُيّسِر" را شنيده اى؟ او يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) بود، يك روز او نزد آن حضرت رفت و چنين گفت:
    ــ آقاى من! همسايه اى دارم كه شب ها من با صداى قرآن خواندن او، براى نماز شب بيدار مى شوم. او گاهى قرآن مى خواند، گاهى گريه مى كند و خدا را مى خواند. او آدم خوبى است و اهل گناه و معصيت هم نيست.
    ــ اى مُيّسر! آيا او ولايت ما اهل بيت(عليهم السلام) را قبول دارد؟
    ــ نه.
    ــ آيا مى دانى بهترين نقطه زمين براى عبادت كجاست؟
    ــ نه. نمى دانم.
    ــ دو نقطه زمين، بهترين مكان ها هستند، اوّل: كنار كعبه، بين حجرالأسود و مقام ابراهيم. دوّم: مسجد پيامبر در مدينه، بين منبر پيامبر و قبر پيامبر.
    ــ ممنونم كه اين را به من ياد داديد.
    ــ اى مُيّسِر! اگر كسى هزار سال در اين دو مكان، خدا را عبادت كند و بعداً در راه خدا مظلومانه كشته شود، اگر ولايت ما را قبول نداشته باشد، خدا در روز قيامت او را به جهنّم مى افكند.

    * * *


    "مُستَضعف فكرى" كيست؟
    او كسى است كه به سبب ضعف فكرى نتوانسته است حقّّ را تشخيص بدهد، مثل انسانى كه ديوانه است يا كودكى كه در همان سن كودكى از دنيا برود. كسى كه اصلاً پيام اسلام به او نرسيده است يا كسى كه اصلاً چيزى از تشيّع به گوش او نرسيده است، "مستضعف فكرى" است.
    در احاديث آمده است كه وقتى چنين كسى از دنيا مى رود در "برزخ"، عذاب نمى شود، او بايد صبر كند تا روز قيامت فرا برسد، در آن روز، خدا براى او زمينه امتحان فراهم مى كند و به او حقِ انتخاب مى دهد. او به اختيار خود، ايمان يا كفر را مى پذيرد، اگر ايمان را انتخاب نمود به بهشت مى رود و گر نه جهنّم جاى اوست.
    پس سخن ما اين است: كسى كه حقّ را شناخت، حق به گوش او رسيد و آن را انتخاب نكرد بر باطل است و هيچ سهمى از حقّ ندارد، او از صراط مستقيم دور شده است. كسى كه نداىِ اسلام به او رسيد ولى مسيحى ماند، كافر است، كسى كه نداى مكتب تشيّع به گوش او رسيد ولى راه امامت را انتخاب نكرد از سعادت به دور مانده است و جايگاه او در روز قيامت در جهنّم خواهد بود!

    * * *


    آقاى سخنگو! يكى از فروع دين در مذهب شيعه، "تبرّى" است، يعنى ما بايد از دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) بيزارى بجوييم. اين معناى "تبرّى" است. آيا مى دانى اگر سخن تو را قبول كنيم و مانند تو "كثرت گرا" شويم، ديگر "تبرّى" در جامعه كم رنگ مى شود، زيرا "كثرت گرايى" يعنى كه هيچ گروهى را باطل ندانيم، وقتى اين طور شد پس چرا از دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) بيزارى بجوييم! خود تو در سخنرانى خود اشاره مى كنى كه بايد آن بُغض را دشمنان كم كرد!
    تبرّى از باورهاى اصيل شيعه است، بيم آن مى رود كه اين باور در جامعه كم رنگ شود، سخنان تو هم كمك بزرگى مى كند تا اين باور از يادها برود، پس من مقدارى از تبرّى سخن مى گويم:
    براى زندگى در اين دنيا دو راه بيشتر ندارم، يا بايد به حزب خدا بپيوندم يا به حزب شيطان. وقتى من از دشمنان آل محمّد(عليهم السلام)بيزارى مى جويم، از شيطان و حزب او و دوستانش بيزار شده ام. حقيقت دين چيزى جز تولّى و تبرّى نيست. تولّى يعنى با دوستان خدا دوست بودن! تبرّى يعنى با دشمنان خدا دشمن بودن! دين يعنى اين كه من دوستان خدا را دوست بدارم و دشمنان خدا را هم دشمن بدارم! تبرّى، يعنى شيطان ستيزى و شيطان گريزى!
    آرى، تبرّى و بيزارى از دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) باعث مى شود انسان راه را گم نكند و گرفتار راهزن ها نشود، براى همين اهل بيت(عليهم السلام) به بيزارى از دشمنان تأكيد زياد داشته اند. يكى از شيعيان نزد امام صادق(عليه السلام) آمد و گفت: يكى از آشنايان من، حضرت على(عليه السلام) را دوست دارد، امّا از دشمنان او، بيزارى نمى جويد. امام صادق(عليه السلام)فرمود: "چنين شخصى دشمن ماست، پشت سر چنين شخصى، نماز نخوان زيرا او شايستگى امام جماعت شدن را ندارد".
    روزى از روزها به امام صادق(عليه السلام) خبر دادند كه يكى از دوستان ما، شما را دوست دارد، ولى در دشمنى با دشمنان شما، ضعيف است، ما او را به خوبى مى شناسيم، او هرگز محبّتى به دشمنان شما ندارد، امّا بيزارى او از دشمنان شما كم است! امام صادق(عليه السلام)چنين فرمود: "او هرگز از شيعيان ما نيست. كسى كه ادّعاى محبّت ما بنمايد ولى از دشمنان ما بيزارى نجويد، دروغگويى بيش نيست".
    در پايان اين جمله زيارت عاشورا را مى نويسم:
    يا اَباعَبدِ الله! إنّي سِلمٌ لِمَن سالَمَكُم، وَحَربٌ لِمَن حارَبَكُم.
    اى حسين! من با دوستان تو، دوست هستم و با دشمنان تو، دشمن هستم!



نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۷: از كتاب شب تاریک نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن