کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    يوسف: آيه ۵۷ - ۵۴

      يوسف: آيه ۵۷ - ۵۴


    وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ (54 )قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الاَْرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (55 ) وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الاَْرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الُْمحْسِنِينَ (56 ) وَلاََجْرُ الاَْخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آَمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ (57 )
    وقتى پادشاه اين سخن يوسف را شنيد، بيشتر شيفته يوسف شد و از گذشت او تعجّب كرد، يوسف چه شخصيّتى است، زليخا و زنان باعث شدند تا يوسف بيست سال از عمرش را گوشه زندان سپرى كند، امّا او راضى به مجازات آنان نيست.
    اينجا بود كه پادشاه به اطرافيان خود گفت: "يوسف را نزد من بياوريد تا او را براى كارهاى مهم برگزينم و به او پست و مقامى بدهم".
    اطرافيان به زندان رفتند و يوسف را از زندان بيرون آوردند، وقتى يوسف از زندان بيرون آمد، لحظه اى كنار در زندان ايستاد، يوسف ابتدا به حمام رفت، لباس هاى زيبا به تن كرد و به ديدار پادشاه رفت.[27]
    وقتى پادشاه او را ديد به او گفت:
    ــ تو امروز نزد من مقام ويژه اى دارى و مورد اعتماد من هستى، من براى اداره كشور به تو نياز دارم، بگو چه كارى را دوست دارى؟
    ــ مرا مسئول خزينه و انبارهاى مصر قرار بده كه من در حفظ دارايى ها، مديرى آگاه و با تجربه هستم.
    پادشاه با شنيدن اين سخن بسيار خوشحال شد و با پيشنهاد يوسف موافقت كرد، پادشاه مى دانست كه اگر مصر بخواهد به خوبى با قحطى كه در پيش روست، مقابله كند، نياز به مديريّت شخص امينى همچون يوسف دارد.

    * * *


    يوسف كار خود را شروع كرد، او هفت سال فرصت داشت تا براى نجات مردم از قحطى كار كند، او دستور داد تا انبارهاى گندم را با تخته سنگ بسازند و داخل آن را با آهك، بپوشانند تا حشرات نتوانند آن گندم ها را از بين ببرند.[28]
    او به كشاورزان دستور داد تا محصولات بيشترى بكارند، وقتى فصل درو فرا رسيد براى هر نفر، سهميّه مشخّص قرار داد و بقيّه آن را در انبارها ذخيره كرد. او دستور داده بود تا گندم ها را از خوشه ها جدا نكنند تا ماندگارى آن ها بيشتر باشد.
    در اين هفت سال، او به اين كار مهم مشغول بود، پادشاه و اطرافيان او از برنامه ريزى و پشتكار او تعجّب مى كردند.

    * * *


    يوسف به راحتى مى تواند فرستاده اى يا نامه اى به كنعان بفرستد، يا اين كه خودش به آنجا برود، فاصله مصر تا كنعان بيش از ده روز راه نيست، او مى تواند يك سفر به كنعان داشته باشد، او مى داند كه چقدر پدرش، يعقوب(عليه السلام)نگران اوست و شب و روز براى او گريه مى كند، امّا چرا اين كار را نمى كند؟
    يوسف پيامبر توست، مى داند كه هنوز وقت آن نشده است، تو مى خواهى با صبر يعقوب(عليه السلام) در اين بلا، مقامى بس بزرگ به او بدهى، او مى داند كه بلاى دومى در انتظار پدر است، يعقوب(عليه السلام)اين روزها، كوچكترين پسرش را كه بنيامين نام دارد، بسيار دوست دارد، قرار است كه بنيامين هم از او گرفته شود، اين امتحان بزرگى براى يعقوب(عليه السلام) است.
    يوسف(عليه السلام) تسليم فرمان توست، تو از او خواسته اى كه تا آن روز، خبرى از سلامتى خود به پدر ندهد.
    يوسف از سن 9 سالگى تا هجده سالگى در خانه عزيز مصر بود، آن روزها هم مى توانست به پدر، نامه بنويسد، امّا اين كار را نكرد، زيرا تو او را از اين كار نهى كرده بودى.
    يعقوب(عليه السلام) بايد خود را براى امتحان ديگرى آماده كند...

    * * *


    يوسف هفت سال تلاش كرد و توانست گندم زيادى ذخيره كند، خشكسالى فرا رسيد، ديگر باران از آسمان نازل نشد، يوسف براى هر نفر سهميه اى قرار داد و با نظم و دقّت و عدالت آن را ميان مردم تقسيم كرد، همه او را دوست داشتند و او را ناجىِ كشورشان مى دانستند.
    عزيز مصر از دنيا رفت، پادشاه تصميم گرفت تا اين مقام را به يوسف بدهد، (عزيز مصر مقام بزرگى در مصر بود، چيزى شبيه به صدراعظم يا نخستوزير). همه درباريان و اطرافيان پادشاه از اين تصميم پادشاه استقبال كردند و اين گونه يوسف، عزيز مصر شد.
    يوسف به عنوان برده وارد مصر شد و در مقابل سختى ها، صبر كرد و تو اين گونه او را به مقام بزرگى رساندى، او آن چنان عزّتى يافت كه به هر نقطه اى از مصر مى رفت، بهترين امكانات و استراحتگاه ها را در اختيارش مى گذاشتند.
    آرى، تو به هر كس كه بخواهى رحمت خويش را ارزانى مى دارى و هرگز اجر و پاداش نيكوكاران را تباه نمى كنى، تو به بندگان مؤمن و پرهيزكار خود در روز قيامت، پاداش مى دهى و آن پاداش براى آنان بسيار بهتر از پاداش اين دنياست. يوسف از گناه دورى كرد و بر سختى ها صبر نمود، تو او را به عزّت رساندى و نعمت هاى فراوان روزىِ او كردى، در روز قيامت هم بهشت در انتظار اوست.
    يوسف در اين سال ها ازدواج كرد و تو به او فرزندى هم عنايت كردى.[29]



نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۳: از كتاب تفسير باران، جلد پنجم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن