کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    يوسف: آيه ۲۴ - ۲۲

      يوسف: آيه ۲۴ - ۲۲


    وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آَتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الُْمحْسِنِينَ (22 ) وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الاَْبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (23 ) وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الُْمخْلَصِينَ (24 )
    يوسف در خانه عزيز مصر بزرگ شد، وقتى او به سن هجده سالگى رسيد، تو به او حكمت و دانش عطا كردى، او در برابر همه بلاها صبر كرد و همواره رفتار نيك و گفتار نيك داشت و به همين دليل تو به او پاداش بزرگى دادى.[11]
    عزيز مصر كه آثار علم و دانش آسمانى را در يوسف ديده بود، وقتى ميان مردم اختلافى پيش مى آمد، آنان را نزد يوسف مى فرستاد تا ميان آنان داورى كند.
    يوسف در امتحان بزرگى قرار گرفت، او جوانى هجده ساله بود و زليخا كه چيزى از زيبايى كم نداشت، به او دل بست، زليخا به يوسف محبّت مى كرد، امّا يوسف از او فرار مى كرد، سرانجام با نيرنگ مخصوصى، يوسف را به وسط كاخ برد، جايى كه از درهاى مختلفى مى گذشت و هيچ كس به آنجا نمى آمد، او به بهانه اى يوسف را به آنجا كشاند و با زبان محبّت از يوسف طلب وصال كرد.
    زليخا همه درها را بست تا يوسف نتواند فرار كند، يوسف فهميد كه زليخا قصد عمل زشتى دارد. زليخا پارچه اى برداشت و به سوى بُتى كه در آنجا بود رفت و آن پارچه را بر روى آن انداخت، يوسف كه تا به حال نديده بود، كسى بر روى بُت پارچه بيندازد، تعجّب كرد، به او گفت:
    ــ چرا اين كار را كردى؟
    ــ من مى خواهم از تو كام بگيرم، از بُت خود حيا مى كنم كه در مقابل او گناه كنم، پارچه روى آن انداختم تا ما را نبيند.
    ــ اى زليخا ! تو از بُتى كه نه مى بيند و نه مى شنود، حيا مى كنى، آيا من از خدايى كه مرا مى بيند و سخنم را مى شنود، حيا نكنم !؟ [12]
    زليخا اين سخنان را نمى فهميد، او سراسر هوس و شهوت شده بود، دستان خود را باز كرد و گفت:
    ــ به سوى من بيا كه براى تو آماده ام، شتاب كن !
    ـــ پناه بر خدا ! من خداى خويش را ياد مى كنم كه مقام مرا گرامى داشت، چگونه من به گناه آلوده شوم حال آن كه مى دانم گناهكاران رستگار نمى شوند !
    زليخا كه فقط به وصال يوسف مى انديشيد، به سوى يوسف رفت تا او را در آغوش بگيرد، وقتى يوسف ديد زليخا به سوى او مى آيد، براى يك لحظه فكر كرد كه اگر زليخا بخواهد او را مجبور به گناه بكند، به او حمله كند و او را بكشد، امّا دست غيبى تو، يوسف را از اين حمله بازداشت و راه فرار را به او نشان داد، يوسف نگاه كرد كه يكى از درها به معجزه تو باز شده است، او به سوى آن در دويد تا فرار كند.
    اگر اين امداد غيبى تو نبود، اگر تو آن در را براى يوسف باز نمى كردى، يوسف به زليخا حمله مى كرد و اين كار براى او، دردسر زيادى درست مى كرد.
    درگير شدن يوسف با زليخا ممكن بود به كشته شدن زليخا تمام شود، اگر چنين اتّفاقى مى افتاد، يوسف چگونه مى توانست ثابت كند كه مقصّر اصلى، زليخا بوده است؟ او هيچ شاهدى نداشت كه گواهى بدهد زليخا مى خواسته او را به زنا مجبور كند و او براى دفاع از خود، زليخا را كشته است؟ در اين صورت، حتماً حكومت مصر او را دستگير كرده و اعدامش مى نمود.
    تو او را راهنمايى كردى و او را از قتل و زنا نجات دادى، تو فكر فرار را به ذهن او انداختى و همه درهاى بسته را براى او باز كردى، تو يوسف را دوست داشتى زيرا او از بندگان بااخلاص و وارسته و نيكوكار تو بود.[13]

    * * *


    دانشمندان زيادى نزد امام رضا(عليه السلام) آمده بودند تا سؤالات خود را از او بپرسند، يكى از آنان فرصت را غنيمت شمرد و چنين گفت:
    ــ اى پسر پيامبر ! آيا شما باور داريد كه همه پيامبران عصمت داشته اند و هرگز گناهى انجام نداده اند.
    ــ آرى. همه پيامبران معصوم بوده اند.
    ــ پس درباره آيه 24 سوره يوسف چه مى گويى آنجا كه خدا مى فرمايد: "زليخا قصد او را نمود و يوسف هم اگر راهنمايى خدا را نديده بود، قصد او را مى نمود". اگر يوسف راهنمايى خدا را نمى ديد، از زليخا كام مى گرفت؟
    ــ تفسير اين آيه اين است: "زليخا قصد يوسف نمود تا از او كام بگيرد، ولى يوسف قصد نمود كه زليخا را به قتل برساند. آرى، يوسف قصد كرد اگر زليخا او را مجبور به گناه كند، او را به قتل برساند، خدا يوسف را راهنمايى كرد و راه فرار را نشان او داد و يكى از درهاى قفل شده را براى او باز كرد و يوسف را نجات داد".
    وقتى اين ماجرا را مى شنوم، مى فهمم كه فقط اهل بيت(عليهم السلام)مفسّران واقعى قرآن هستند، تو قرآن را به گونه اى نازل كردى كه مسلمانان براى فهم دقيق آن بايد به اهل بيت(عليهم السلام) مراجعه كنند، اگر كسى از اهل بيت(عليهم السلام) جدا شد، قرآنِ تو را چگونه معنا كند؟
    اين سخنان علماى اهل سنّت در تفسير اين آيه است:
    1 - "زليخا آرايش نمود و به سوى يوسف رفت و در بستر خود خوابيد، يوسف هم اراده كرد از او كام بگيرد، پس ميان دو پاى زليخا نشست و شروع به درآوردن قسمتى از لباس هاى خود كرد كه ناگهان از كار خود پشيمان شد و از جا بلند شد".[14]
    2- "جبرئيل نزد يوسف آمد و به يوسف لگدى زد، اينجا بود كه شهوت يوسف از او خارج شد".[15]
    3 - "ناگهان يعقوب مقابل يوسف آشكار شد و به سينه او مشتى زد و او را كنار كرد، اينجا بود كه آبِ شهوت يوسف از انگشتان او خارج شد".[16]
    اين چهره پيامبرى است كه مكتب اهل سنّت معرّفى مى كند !!
    خدايا ! تو مى دانى كه من شرم داشتم اين سخنان را در اينجا بنويسم، امّا چه بايد مى كردم؟ آيا جوانان نبايد بدانند كه فرق مكتب تشيّع با مكتب اهل سنّت چيست؟ آنان حقّ دارند بدانند كه مكتب اهل سنّت به پيامبران تو چه نسبت هاى ناروايى مى دهند.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۲: از كتاب تفسير باران، جلد پنجم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن