کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    يوسف: آيه ۹۵ - ۹۳

      يوسف: آيه ۹۵ - ۹۳


    اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ (93 ) وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لاََجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ (94 ) قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ (95 )
    اكنون يوسف از برادران سؤال مى كند:
    ــ حال پدر چگونه است؟
    ــ او آن قدر در فراق تو گريه كرد كه بينايىِ چشم هايش را از دست داد.
    ــ از شما مى خواهم تا همين امروز به سوى كنعان حركت كنيد و پيراهن مرا براى او ببريد و بر صورت او بيفكنيد تا بينا شود بعد از آن همه شما با خانواده و اهل خود به اينجا بياييد و در اين سرزمين به خوشى و خرّمى زندگى كنيد.
    اين سخن، خبرى غيبى بود كه يوسف آن را بيان كرد، اين سخن از وحى سرچشمه مى گرفت، آن ها فهميدند كه تو مقام نبوّت را به او دادى.
    آنان آماده حركت شدند تا هر چه زودتر اين خبر را به پدر بدهند و او را خوشحال كنند، كاروان داشت حركت مى كرد كه يوسف نزد آنان آمد و پيراهن خود را به آنان داد.
    درست در همين لحظه اى كه كاروان حركت كرد، يعقوب(عليه السلام)در كنعان بوى يوسف را احساس كرد، بين مصر و كنعان حدود ده شبانه روز فاصله بود، امّا او بوى پيراهن يوسف را شنيد و به اطرافيان خود گفت: "اگر نگوييد كه من كم عقل و ديوانه شده ام، به شما مى گويم كه من بوى يوسف را مى يابم".
    اطرافيان يعقوب(عليه السلام) از اين سخن تعجّب كردند و به او گفتند: "تو سال هاست كه از شوق يوسف پريشان شده اى و عقل خود را از دست داده اى، عشق يوسف چه بلايى سر تو آورده است كه هنوز هم بوى يوسف را احساس مى كنى".

    * * *


    سؤالى به ذهن من مى رسد، يعقوب(عليه السلام) در كنعان بود و بوى پيراهن يوسف را از مصر شنيد، امّا وقتى يوسف را در چاه انداختند، چرا بوى او را نشنيد؟
    فاصله بين مصر و كنعان ده روز راه بود، امّا فاصله كنعان تا چاهى كه يوسف را در آن انداختند كمتر از نصف روز راه بود. چطور شد كه يعقوب(عليه السلام)نتوانست بوى پيراهن يوسف را از ده كيلومترى بشنود، امّا از فاصله صدها كيلومتر دورتر احساس كرد؟
    اين چه معمّايى است؟ آيا كسى مى تواند پاسخ اين سؤال مرا بدهد؟

    * * *


    پيراهن يوسف(عليه السلام) در اصل از ابراهيم(عليه السلام) بود، هنگامى كه نمرود مى خواست ابراهيم(عليه السلام) را به جرم خداپرستى در آتش اندازد، جبرئيل به زمين آمد تا پرچمدار توحيد را يارى كند. او همراه خود پيراهنى از بهشت آورد. به خاطرِ همين پيراهن ابراهيم(عليه السلام) در آتش نسوخت.[36]
    اين پيراهن، پيراهنى معمولى نبود، وقتى آن را جمع مى كردند، بسيار كوچك مى شد و مى شد آن را در يك كيف كوچك قرارداد و به گردن آويخت.
    اين پيراهن به يعقوب(عليه السلام) به ارث رسيد، يعقوب(عليه السلام) هم آن را به گردن يوسف آويخت. اين پيراهن همراه يوسف بود.
    وقتى يوسف در چاه افتاد، نُه سال داشت و ماجراى اين كيفى كه به گردنش آويخته شده بود را نمى دانست، شايد او فكر مى كرد كه در آن دعايى نوشته شده است، براى همين او آن كيف كوچك را باز نكرد.
    نزديك به چهل سال گذشت، يوسف از برادرانش شنيد كه چشم پدرش از گريه هاى طولانى سفيد شده است، جبرئيل از او خواست تا آن پيراهن را براى پدر بفرستد. براى همين او آن پيراهن را از آن كيف مخصوص بيرون آورد، ناگهان بوى عطر بهشتى آن همه جا را گرفت و يعقوب(عليه السلام) هم در كنعان توانست بوى آن را احساس كند.[37]

    * * *


    آن پيراهن الآن كجاست؟
    وقتى يعقوب(عليه السلام) براى ديدار يوسف به مصر آمد، آن پيراهن را به يوسف داد، بعد از يوسف آن پيراهن به پيامبران بعدى به ارث رسيد، به موسى و عيسى(عليهما السلام)و سپس به محمّد(صلى الله عليه وآله)رسيد، بعد از محمّد(صلى الله عليه وآله) آن پيراهن به امامان رسيد و اكنون نزد مهدى(عليه السلام) است.[38]
    اين چه رازى است كه اين پيراهن بايد به مهدى(عليه السلام) برسد؟
    نمرود آتش بزرگى افروخت تا ابراهيم(عليه السلام) را در آتش بسوزاند، امّا خدا، ابراهيم را با آن پيراهن يارى كرد، وقتى مهدى(عليه السلام)ظهور كند، اين پيراهن بهشتى را به تن مى كند و به جنگ دشمنان خود مى رود، خدا مهدى(عليه السلام) را اين گونه از همه خطرها حفظ مى كند، اين پيراهن، لباس ضدّ آتش و ضدّ گلوله است ! [39]



نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳۹: از كتاب تفسير باران، جلد پنجم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن