کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    نَحل: آيه ۵۹ - ۵۷

      نَحل: آيه ۵۹ - ۵۷


    وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُمْ مَا يَشْتَهُونَ (57 ) وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالاُْنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ (58 )يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُون أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ (59 )
    بُت پرستان دوست داشتند كه فرزند آنان پسر باشد و دختر را برابر با خوارى و ذلّت مى دانستند. وقتى به يكى از آنان خبر مى دادند: "همسرت دختر زاييده است"، بسيار ناراحت مى شد و خشم خود را از مردم مخفى مى كرد، او از شدّت اندوه اين خبر، خود را از مردم پنهان مى كرد و به فكر فرو مى رفت كه آيا دخترش را با سرافكندگى نگاه دارد يا او را زنده به گور كند. آنان دختر داشتن را ننگ مى دانستند امّا مى گفتند: "بت ها دختران خدا هستند"، چه بد است آنچه آنان حكم مى كردند !

    * * *


    بُت پرستان دختر داشتن را براى خود ننگ مى دانستند، ولى آن را به خدا نسبت مى دادند، قرآن به آنان مى گويد: شما دختر داشتن را ننگ و عيب مى دانيد، اگر واقعاً داشتن دختر عيب و ننگ است، چرا آن را به خدا نسبت مى دهيد؟
    در اسلام، داشتن دختر نه تنها مايه عيب و ننگ نيست، بلكه مايه بركت و رحمت است، امّا فعلاً قرآن با توجّه به عقيده بُت پرستان با آنان سخن مى گويد، از آنان سؤالى مى كند كه نمى توانند به آن جواب بدهند: شما مى گوييد دختر داشتن، عيب و ننگ است، پس چرا براى خدا دخترانى قرار داده ايد؟ چرا خدا را صاحب دختر مى دانيد؟

    * * *


    بُت پرستان بُت هاى زيادى داشتند، امّا آنان به "لات"، "مَنات" و "عُزّى" احترام ويژه اى مى گذاشتند. آن ها اين بُت هاى سه گانه را دختران خدا مى دانستند.
    درباره اين سه بيشتر مطالعه مى كنم و به نكات جالبى مى رسم:
    1 - عُزّى: اين بت، عزيزترين بُت آن سرزمين بود، بين راه مكّه و عراق معبدى بزرگ براى اين بُت ساخته بودند. در آنجا قربانگاه بزرگى وجود داشت كه شتران زيادى در آن قربانى مى شدند. اين بت، سنگى صاف و سياه بود. آن مردم به داشتن عُزّى، افتخار مى كردند، زيرا او در سرزمين آن ها منزل كرده بود.[151]
    2 - لات: اين بُت نزديك شهر "طائف" قرار داشت، سنگى چهارگوش و بزرگ كه مردم برايش قربانى مى كردند و به او تقرّب مى جُستند. اين بت، بازارش خيلى داغ بود و عدّه زيادى با لباس احرام به زيارتش مى رفتند، هيچ كس نمى توانست با لباس معمولى به زيارت او برود.[152]
    3 - مَنات: اين بُت در كنار درياى سرخ بين مكّه و يثرب بود، مردم مى گفتند: "منات، بزرگترين دختر خداست". آنان گروه گروه براى زيارت اين بت مى رفتند و براى او قربانى زيادى مى كردند.[153]
    مردم بارها اين دعا را مى خواندند: "قسم به لات، عُزّى و مَنات كه آن ها سه دخترِ زيباى خدا هستند و ما به شفاعت آن ها اميد داريم".[154]

    * * *


    اكنون فهميدم كه آن مردم چقدر جاهل بودند، آنان به خدا ايمان داشتند، امّا اين سه بُت بزرگ را دختران خدا مى دانستند و در مقابل آن ها سجده مى كردند، از طرف ديگر، آن ها دختر داشتن را ننگ مى دانستند، اگر دختر داشتن ننگ است، چرا براى خدا سه دختر قرار داده بودند؟ همچنين آنان فرشتگان را دختران خدا مى دانستند، آنان گرفتار اين عقيده هاى شرك آميز شده بودند.
    خداى يگانه هيچ فرزندى ندارد، نه پسر نه دختر. او فرزند كسى نيست و فرزندى هم ندارد.
    انسان كه فرزند دارد، يك روزى از بين مى رود و فرزندش جاى او را مى گيرد. اين يك قانون است. هر چيزى كه فرزند داشته باشد، محكوم به فناست. خدا هرگز فرزند ندارد، يعنى او هرگز پايانى ندارد. او هميشه بوده و خواهد بود.[155]

    * * *


    چگونه شد كه گروهى از عرب ها دختران خود را زنده به گور مى كردند؟ چگونه اين رسم غلط در ميان آنان رواج پيدا كرد؟
    ماجرا از آنجا شروع شد كه قبيله "بنى تميم" با "نعمان" كه در قسمتى از عراق حكومت مى كرد درگير جنگ شدند و در آن جنگ شكست خوردند و دختران آنان به اسارت نعمان در آمدند.
    بعد از مدّتى آنان با نعمان صلح كردند، عرب ها از نعمان بن منذر خواستند تا دخترانشان را به آنان بازگردانند. گفت: "من آنان را مجبور به بازگشت نمى كنم، اختيار با خود آنان است، مى توانند در اينجا بمانند يا با شما بيايند".
    رئيس قبيله رو به دختر خود كرد و گفت:
    ــ اى دختر ! تو آزاد شده اى، با من به وطن بازگرد.
    ــ اى پدر ! من مى خواهم اينجا بمانم.
    رئيس قبيله از اين سخن دخترش عصبانى شد و همان جا قسم ياد كرد كه اگر همسرش دختر بزايد، آن دختر را زنده به گور كند. وقتى او به وطن بازگشت به اين سوگند خود عمل كرد، اهل قبيله هم از او پيروى كردند و كم كم اين يك سنّت شد. اين سنّت غلط در قبيله هاى "بنى تَميم" و "هُذيل" و"قَيْس" رواج پيدا كرد.

    * * *


    در اينجا از نعمان بن منذر نام بردم، همان كسى كه دختران عرب را به اسارت گرفته بود، او در سال 582 ميلادى از دنيا رفت، از طرف ديگر، وفات پيامبر در سال 632 ميلادى است. وقتى پيامبر از دنيا رفت همه قبيله هاى عرب مسلمان شدند و دست از اين سنّت غلط برداشته بودند. شايد بتوان گفت كه اين سنّت غلط كمتر از صد سال رواج داشته است.
    البته همه قبيله هاى عرب دست به چنين كارى نمى زدند، زيرا در اين صورت نسل عرب ها از بين رفته بود. اين سنّت در ميان چهار قبيله رواج داشت.

    * * *


    اين مردم دختر را نشانه ذلّت و خوارى مى دانند، تو به محمّد(صلى الله عليه وآله) چند پسر مى دهى و همه آنان در كودكى مى ميرند. به پيامبر وعده مى دهى كه به او "كوثر" بدهى، كوثر يعنى "خير زياد".
    به محمّد(صلى الله عليه وآله) دخترى به نام فاطمه مى دهى ! فاطمه همان كوثرِ محمّد(صلى الله عليه وآله)است، هر بار كه فاطمه نزد پدر مى آيد، پدر با احترام در مقابلش مى ايستد. محمّد(صلى الله عليه وآله)به دخترش مى گويد: " پدر به فدايت فاطمه جان !".[156]
    پيامبر بارها و بارها فاطمه اش را مى بوسيد، يك روز، عايشه (همسر پيامبر) به او اعتراض كرد و گفت: "اى محمّد ! فاطمه بزرگ شده است، چرا تو او را مى بوسى و مى بويى؟".
    پيامبر در جواب گفت: "هرگاه دلم براى بهشت تنگ مى شود، فاطمه ام را مى بويم و مى بوسم".[157]

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۶۰: از كتاب تفسير باران، جلد پنجم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن