وَ شَرَوْهُ بِثَمَن بَخْس دَرَ هِمَ مَعْدُودَة وَ كَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّ هِدِينَ (20 )
كاروان به راه خود ادامه داد، بين مصر تا كنعان تقريباً ده روز راه بود، روزها و شب ها سپرى شد، كاروان نزديك مصر بود.
اهل كاروان مى دانستند كه سقّاى كاروان و دوستانش، نوجوانى را از چاه پيدا كرده اند و مى خواهند او را به عنوان برده بفروشند.
سقّا و دوستانش نگران بودند، مبادا آنان بخواهند در پولى كه از فروش يوسف به دست مى آورند، شريك بشوند، اگر يك كاروان بخواهد آن پول را در ميان خود تقسيم كند، ديگر چيزى به سقّا و دوستانش نمى رسد، آنان بايد زود يوسف را مى فروختند و پول آن را مى گرفتند و مى رفتند.
اين گونه بود كه آنان تصميم گرفتند يوسف را به اوّلين مشترى بفروشند، براى همين يوسف را به مبلغ ناچيزى فروختند، بيست درهم گرفتند و يوسف را به اوّلين مشترى دادند.
بيست درهم چقدر است؟
ارزش بيست درهم تقريباً مى شود: "دو مثقال طلا".
[9] * * *