کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    يوسف: آيه ۱۹

      يوسف: آيه ۱۹


    وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى هَذَا غُلَامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ (19 )
    يوسف در قعر چاه بود و در تاريكى آنجا، دلش به لطف تو آرام بود، از آن وقتى كه برادرانش او را در چاه انداخته اند، بيش از چند ساعت نگذشته است، صداى كاروانى به گوش مى رسيد، كاروان به مصر مى رفت، در آنجا براى استراحت منزل كرد.
    سقّاى كاروان سر چاه آمد و دلو را داخل چاه انداخت تا آب بكشد، همه تشنه بودند. يوسف خود را به دلو آويخت، سقّاى كاروان دلو را بالا كشيد، او با خود فكر كرد چرا اين دلو اين قدر سنگين است، ناگهان نگاهش به يوسف افتاد و فرياد برآورد: "مژده ! نوجوانى زيبا يافتم".
    سقّاى كاروان يوسف را به خيمه دوستان خود برد، وقتى آنان يوسف را ديدند با خود گفتند كه اگر او را به مصر ببريم، مى توانيم پول خوبى به دست بياوريم، پس تصميم گرفتند يوسف را مانند كالاى ارزشمند مخفى كنند تا ديگران او را نبينند. اگر همه او را مى ديدند، ممكن بود بعداً ادّعا كنند آن ها هم سهمى دارند، آن وقت بايد مقدارى از پولى كه از فروش يوسف به دست مى آورند، به آن ها بدهند. آنان درباره پولى كه از فروش يوسف به دست مى آورند، فكر مى كردند و فراموش كردند كه تو همه كارهاى آنان را مى بينى.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۹: از كتاب تفسير باران، جلد پنجم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن