کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    حِجر: آيه ۵۶ - ۴۹

      حِجر: آيه ۵۶ - ۴۹


    نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (49 ) وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الاَْلِيمُ (50 ) وَنَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ (51 )إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ (52 ) قَالُوا لَا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَام عَلِيم (53 )قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (54 ) قَالُوا بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْقَانِطِينَ (55 ) قَالَ وَمَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ (56 )
    از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا به مردم خبر بدهد كه تو گناهان مؤمنان خود را مى بخشى و به آنان مهربانى مى كنى و البته عذاب تو براى كافران، عذابى دردناك است.
    اكنون به محمّد(صلى الله عليه وآله) مى گويى تا براى مردم داستان مهمان هاى ابراهيم(عليه السلام) را بيان كند، ماجراى آن مهمانان آسمانى چه بود؟
    ابراهيم(عليه السلام) در فلسطين زندگى مى كرد، او پسرخاله اى به نام "لوط" داشت، لوط پيامبر بود و تو او را براى هدايت مردمى فرستادى كه در قسمتى از كشور "اُردن" زندگى مى كردند.
    قوم لوط(عليه السلام) به هم جنس بازى رو آورده بودند، لوط(عليه السلام) سى سال آنان را از اين كار زشت نهى كرد، امّا آنان به سخنان او گوش نمى دادند، سرانجام تصميم گرفتى تا آن مردم تبهكار را نابود كنى، جبرئيل و ميكائيل را همراه با دو فرشته ديگر به زمين فرستادى.
    قرار بود آنان اوّل به فلسطين بروند و به ابراهيم(عليه السلام) مژده فرزندى بدهند، ابراهيم(عليه السلام) با ساره ازدواج كرده بود، سال هاى سال از زندگى آنان گذشته بود و تو به آن ها فرزندى نداده بودى، (البته ابراهيم از هاجر كه زن دوم او بود، پسرى به نام اسماعيل داشت، اسماعيل و هاجر در مكّه زندگى مى كردند).
    تو مى خواستى به ابراهيم(عليه السلام) بشارت پسرى به نام "اسحاق" را بدهى، پسرى كه از نسل او "بنى اسرائيل" پديد خواهد آمد.
    فرشتگان نزد ابراهيم(عليه السلام) آمدند، اين فرشتگان به شكل انسان ظاهر شده بودند. ابراهيم(عليه السلام) بسيار مهمان نواز بود، براى آنان غذايى آماده كرد، امّا آن ها از آن غذا نخوردند، ابراهيم(عليه السلام)نگران شد، تصوّر كرد كه آنان قصد بدى دارند، براى همين به آنان گفت:
    ــ من از شما بيمناكم.
    ــ هيچ نترس ! ما تو را به فرزندى دانا بشارت مى دهيم !
    ــ من پير شده ام، آيا به من بشارت فرزند مى دهيد؟
    ــ اين سخن ما حق است. مبادا نااميد باشى.
    ــ فقط گمراهان از لطف خدا نوميد مى شوند، من به لطف او اميدوارم.
    اينجا بود كه ابراهيم(عليه السلام) آن فرشتگان را شناخت و فهميد كه آنان براى انجام مأموريّتى به زمين آمده اند، امّا به راستى مأموريّت آنان چه بود؟

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۲۰: از كتاب تفسير باران، جلد پنجم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن