وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلاََجْرُ الاَْخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (41 )الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (42 )
اهل مكّه مسلمانان را اذيّت و آزار مى كردند، محمّد(صلى الله عليه وآله) از آنان خواست تا از شهر مكّه هجرت كنند، آنان بايد همه زندگى خود را در مكّه رها مى كردند و به مدينه مى رفتند.
اكنون تو از آنان سخن مى گويى: "پاداش كسانى كه در راه دين ستم ديدند و از وطن خود مهاجرت كردند با من است، من در دنيا به آنان مقامى نيكو عطا مى كنم، آنان بدانند پاداشى كه در روز قيامت به آنان مى دهم، بهتر و بزرگتر است. آنان كسانى هستند كه بر سختى ها صبر كردند و بر من توكّل كردند".
* * *
اين آيه فقط براى مسلمانان آن زمان نيست، اين آيه براى من هم هست. براى همه زمان ها و مكان ها مى باشد.
من وطن خود را دوست دارم، به وطن خود عشق مىورزم، به اين آب و خاك وابسته ام، اصل من اينجاست، امّا اگر وطن من آماج سياهى ها و تاريكى ها شود و من نتوانم شرايط را تغيير دهم چه بايد بكنم؟ آيا بايد بمانم و مغلوب سياهى ها شوم؟ وقتى ماندن در وطن، مرا از تو دور مى كند، وظيفه من چيست؟
من بايد "مهاجرت" كنم، از خانه و كاشانه ام كوچ كنم، مهاجر شوم. براى آرمان بلند خويش از زادگاه خود دل بر كنم و جدا شوم. از همه وابستگى ها رهايى يابم و راهىِ سرزمين و جايگاهى ديگر شوم، در راه تو، از تاريكى ها بگريزم و به سوى روشنايى بروم.
آرى، عشق به زيبايى ها و خوبى ها بالاتر از عشق به وطن است، زندگى معنوى مهم تر از زندگى مادى است. نبايد به خاطر عشق به وطن، تن به ذلّت بدهم و اسير تاريكى ها شوم، وطن دوستى تا جايى نيكوست كه ماندن در وطن، به عقايد و اهداف عالى ضربه وارد نكند.
پيامبر تو چقدر زيبا سخن گفت: "اگر كسى به سبب حفظ دين خود مهاجرت كند، در بهشت همنشين ابراهيم(عليه السلام) خواهد بود".
[140] چرا همنشينى با ابراهيم(عليه السلام)؟
ابراهيم(عليه السلام) كسى بود كه در راه يكتاپرستى بارها مهاجرت كرد، وطن او بابل (شهرى در عراق) بود، او به فلسطين، مصر، مكّه و... مهاجرت نمود.
* * *