کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    يوسف: آيه ۸۷

      يوسف: آيه ۸۷


    يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْئَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَيْئَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ (87 )
    يعقوب(عليه السلام) در خلوت خود به فكر فرو رفت، يوسفِ او زنده است، او حوادث مختلف را در ذهن خود مرور كرد، جرقّه اى در ذهن او نقش بست، شايد عزيز مصر، همان يوسف من باشد ! او مى خواست ويژگى هاى بيشترى از عزيز مصر بداند، دين او چيست؟ اسمش چيست؟
    از طرف ديگر، فقر، زندگى را بر خاندان يعقوب(عليه السلام) سخت كرده بود، خشكسالى ديگر به اوج رسيده بود. يعقوب(عليه السلام)پسرانش را صدا زد و به آنان گفت: "فرزندانم ! به مصر بازگرديد، از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا نااميد نباشيد، فقط گروه كافران از رحمت خدا نااميد مى شوند".
    پسران يعقوب(عليه السلام) آماده سفر شدند، هنوز قحطى و خشكسالى ادامه دارد، اگر چه آنان اميد چندانى به پيدا كردن يوسف نداشتند، امّا با خود گفتند كه ما كه بايد مدّتى ديگر براى خريد گندم به مصر برويم، كمى زودتر مى رويم.
    كاروان آماده حركت به سوى مصر است، يعقوب(عليه السلام) نامه اى را براى عزيز مصر نوشت و آن را به فرزندانش داد تا به عزيز مصر بدهند.
    متن نامه يعقوب(عليه السلام) اين بود:

    * * *


    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
    اين نامه از طرف يعقوب(عليه السلام) به عزيز مصر است، همان عزيز مصرى كه عدالت را در سرزمين مصر به اجرا گذاشته است.
    اى عزيز مصر ! ما از نسل ابراهيم(عليه السلام) هستيم، همان ابراهيم(عليه السلام)كه خدا آتش را براى او گلستان نمود. ما خاندانى هستيم كه بلاها بر ما زودتر نازل مى شود.
    در اين سال ها، بلاهاى زيادى بر من وارد شده است، پسرى به نام يوسف داشتم كه خيلى به او علاقه داشتم، او نور چشم من بود، زمانى كه او نه سال بيشتر نداشت، برادرانش او را به صحرا بردند و ديگر او را براى من نياوردند و گفتند گرگ او را خورده است.
    بعد از يوسف، اميد من به بنيامين بود، هر وقت ياد يوسف مى افتادم، بنيامين را در آغوش مى گرفتم، او را همراه با برادرانش به مصر فرستادم، به من گفتند كه او پيمانه شاه را دزديده است و تو او را به بردگى گرفته اى.
    اى عزيز مصر ! ما از خاندانى هستيم كه هرگز دزدى نمى كنيم، دورى بنيامين بر من سخت بود و كمر مرا شكست، اكنون از تو مى خواهم بر من منّت بِنهى و او را آزاد كنى تا نزد من بازگردد.[34]

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳۷: از كتاب تفسير باران، جلد پنجم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن