کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    رعد: آيه ۳۹ - ۳۸

      رعد: آيه ۳۹ - ۳۸


    وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجًا وَذُرِّيَّةً وَمَا كَانَ لِرَسُول أَنْ يَأْتِيَ بِآَيَة إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَل كِتَابٌ (38 ) يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ (39 )
    مردم سه اشكال مهم به محمّد(صلى الله عليه وآله) مى گيرند، در اين آيات به اين سه اشكال آنان جواب مى دهى:
    * اشكال اوّل: كافران به محمّد(صلى الله عليه وآله) مى گفتند چرا تو ازدواج كرده اى و با همسر خود همبستر مى شوى؟ مگر ممكن است پيامبر از جنس بشر باشد؟
    جواب تو اين است: اين كه انسانى پيامبر شود، چيز تازه اى نيست، قبل از محمّد، من پيامبران زيادى را براى هدايت مردم فرستادم، آنان ازدواج كردند و فرزند داشتند. كسى كه مى خواهد الگوى انسان ها باشد بايد از جنس خود آن ها باشد.
    * اشكال دوم: كافران به محمّد(صلى الله عليه وآله) مى گفتند: "پيامبر كسى است كه هر معجزه اى كه ما از او بخواهيم، براى ما بياورد، تو چرا هر معجزه اى را كه از تو مى خواهيم، نمى آورى؟".
    جواب تو اين است: هيچ پيامبرى بدون اذن من، معجزه نياورده است، آنان فقط به اذن و فرمان من است كه معجزه مى آورند، همه امور به دست من است، اگر من بخواهم آيه و معجزه اى مى فرستم، البته وقتى اين كار را مى كنم كه زمان آن را صلاح بدانم.
    من مى دانم كه شما مردمى بهانه جو هستيد، شما نمى خواهيد ايمان بياوريد، معجزه براى كسى است كه حقّ را نمى داند، شما كه مى دانيد حقّ با محمّد است، من قرآن را معجزه او قرار دادم، اگر راست مى گوييد يك سوره همانند سوره هاى قرآن بياوريد.
    * اشكال سوم: بعضى از يهوديان به محمّد(صلى الله عليه وآله) مى گفتند: "تو مى گويى قرآن از طرف خداست، اگر سخن تو راست است، پس چرا قرآن بعضى از احكام تورات را دگرگون ساخته است؟ مگر مى شود خدا حكم خود را عوض كند؟ چگونه مى شود كه خدا به موسى(عليه السلام) يك دستور بدهد و به تو دستور ديگر؟".
    جواب تو اين است: "براى هر زمانى، كتابى است، هرچه را بخواهم محو مى كنم و هرچه را بخواهم ثابت مى دارم و اصل كتاب نزد من است".
    وقتى اين پاسخ را مى خوانم مى فهمم كه پيامبران، معلّمان بزرگ بشريّت مى باشند كه هركدام در رتبه و كلاسى، به آموزش بشر پرداخته اند، وقتى كسى به مدرسه مى رود در كلاس اوّل، خواندن و نوشتن مى آموزد، با فرا رسيدن سال بعد، به پايه بالاتر مى رود و دروس پايه اوّل را كنار مى گذارد.
    زمان موسى(عليه السلام)، كتاب تورات براى بشر مفيد بود، بعد از آن انجيل عهده دار سعادت بشر شد، اكنون نوبت قرآن است. قرآن كامل ترين دين را به مردم معرّفى مى كند و همه نيازهاى بشر را تأمين مى نمايد.
    به بيان ديگر، اختلاف كتاب ها به اختلاف زمان ها برمى گردد، وقتى تو بخواهى كتابى را محو مى كنى و كتاب ديگرى را ثابت مى دارى، تو اراده كرده اى كه قرآن را جايگزين تورات و انجيل قرار دهى.
    وقتى من مى بينم تورات و انجيل كنار رفت، نبايد تصوّر كنم كه وضع كتاب هاى آسمانى نزد تو وضع ثابتى نيست و بدون حساب و كتاب است، هرگز چنين نيست، اصل و ريشه كتاب هاى آسمانى نزد توست و تغيير نمى كند.

    * * *


    آيه 39 اين سوره، معناى ديگرى هم دارد كه از آن به "بطنِ قرآن" ياد مى كنيم. "بطنِ قرآن" معنايى است كه از نظرها پنهان است.
    محمّدبن مسلم يكى از ياران امام باقر(عليه السلام) بود. يك روز كه او نزد آن حضرت بود، سخن از شب قدر به ميان آمد. شب قدر يكى از شب هاى ماه رمضان است.
    امام باقر(عليه السلام) آيه 39 اين سوره را خواند و سپس چنين گفت: "در شب قدر فرشتگان به آسمان دنيا مى آيند و آنچه را كه در آن سال روى خواهد داد و آنچه بندگان به آن مبتلا مى شوند، را مى نويسند، همه اين ها به اراده خدا بستگى دارد، هرچه را بخواهد مقدّم مى كند يا به تأخير مى اندازد".[74]
    آرى، خدا هرچه را بخواهد از تقدير و سرنوشت انسان ها پاك مى كند و يا در آن مى نويسد و لوح محفوظ نزد اوست.
    منظور از "لوح محفوظ"، همان "علم خدا" مى باشد، علمى كه هيچ كس از آن خبر ندارد و حفظ شده و پنهان است.

    * * *


    تو براى انسان ها برنامه ريزى كرده اى كه به آن تقدير مى گويند، تقدير همان سرنوشت هر انسان است كه به آن "قضا و قَدَر" هم گفته مى شود.
    اين سخن پيامبر است: "هر كس به تقدير خدا ايمان نداشته باشد، خدا در روز قيامت به او نظر رحمت نمى كند".[75]
    اكنون سؤالى در ذهن من نقش مى بندد، منظور از اين سرنوشت (قضا و قَدَر) چيست؟
    اگر تو به من اختيار داده اى و من در انجام كارهاى خود اختيار دارم، پس ديگر سرنوشت (قضا و قَدَر) چه معنايى دارد؟
    اگر تو زندگى مرا قبلا برنامه ريزى كرده اى، ديگر اختيار من چه معنايى دارد؟
    بايد جواب اين سؤال را بيابم...

    * * *


    يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) درباره قضا و قَدَر از ايشان سؤال كرد، امام به او فرمود:
    ــ آيا مى خواهى سرنوشت يا قضا و قَدَر را در چند جمله برايت بيان كنم؟
    ــ آرى. مولاى من !
    ــ وقتى روز قيامت فرا رسد و خدا مردم را براى حسابرسى جمع كند، از قضا و قَدَر يا سرنوشتِ آن ها سؤال نمى كند، بلكه از اعمال آنان سؤال مى كند.
    من بايد در اين جمله فكر كنم. منظور از اين سخن چيست؟
    تو در روز قيامت هنگام حسابرسى از من سؤال مى كنى: چرا دروغ گفتى؟ چرا تهمت زدى؟ چرا به ديگران ظلم كردى؟
    اين سؤالات درستى است، زيرا از كارهايى سؤال مى كنى كه من انجام داده ام، ولى تو هرگز در روز قيامت به من نمى گويى: چرا عمر تو كوتاه بود؟ چرا بيمار شدى؟ چرا در ايران به دنيا آمدى؟ زيرا اين ها چيزهايى است كه به سرنوشت (قضا و قَدَر) برمى گردد.
    سخن امام صادق(عليه السلام) را بار ديگر مى خوانم: "هرچه خدا درباره آن در روز قيامت سؤال نمى كند، به قضا و قَدَر برمى گردد و هرچه كه به اعمال انسان برمى گردد، از قضا و قَدَر نيست".
    اين كه عمر من چقدر باشد، پنجاه سال زندگى كنم يا هفتاد سال، اين به قضا و قَدَر برمى گردد، امّا اين كه من در مدّت عمر خود چه كارهايى انجام داده ام، به خود "عمل و كردار" من مربوط مى شود و جزء قضا و قَدَر نيست.

    * * *


    تا اينجا فهميدم كه زندگى من دو محدوده جداگانه دارد:
    * محدوده اوّل:
    محدوده عمل. در اين محدوده همه كردارها و رفتارهاى من جاى مى گيرد (نماز خواندن، كمك به ديگران، روزه گرفتن، دروغ گفتن، غيبت كردن و...).
    * محدوده دوم:
    محدوده قضا و قَدَر. در اين محدوده سرنوشت من جاى مى گيرد (مدّت عمر من، بيمارى و سلامتى من، بلاها، سختى ها و...).
    اين دو محدوده هرگز با هم تداخل پيدا نمى كند.[76]
    تو فقط در روز قيامت درباره محدوده اوّل از من سؤال مى كنى زيرا من مسئول كردار و رفتار خود هستم. تو هرگز عمل و كردار مرا برنامه ريزى و تقدير نمى كنى ! اين خود من هستم كه با اختيار خود، عمل و كردار خود را شكل مى دهم.
    روشن است كه منظور از مرگ و بيمارى در اينجا، چيزى است كه من خودم باعث آن نبوده ام. اگر من خودم باعث بيمارى يا مرگ خودم بشوم، اين ديگر تقدير نيست، بلكه عمل خود من است. (كسى كه خودكشى مى كند، خودش چنين اراده كرده است).
    تو به حكمت خويش، روزىِ عدّه اى را كم و روزىِ عدّه اى را زياد مى كنى، عدّه اى در بيمارى و سختى هستند و عدّه اى هم در سلامتى. عدّه اى در جوانى از دنيا مى روند و عدّه ديگر در پيرى.
    اين ها از قضا و قَدَر است، امّا اعمال من، ربطى به قضا و قَدَر ندارد، اعمال من به اختيار من ارتباط دارد. من در هر شرايطى كه باشم، اختيار دارم و مى توانم راه خوب يا راه بد را انتخاب كنم.[77]

    * * *


    من بايد درباره قضا و قَدَر بيشتر بدانم، باز هم مطالعه مى كنم، اين ماجرا را امام صادق(عليه السلام)تعريف كرده است:
    عيسى(عليه السلام) با عدّه اى از ياران خود از محلّه اى از شهر عبور مى كردند، در آن محلّه غوغايى برپا بود و همه شادى مى كردند. عيسى(عليه السلام) رو به ياران خود كرد و گفت:
    ــ چه خبر است؟ چرا اين ها اين گونه شادى مى كنند؟
    ــ مراسم عروسى است. امشب دختر يكى از اهل اين محلّه به خانه بخت مى رود.
    ــ آن ها امشب شادى مى كنند و فردا به عزا خواهند نشست !
    ــ براى چه؟
    ــ امشب عروس از دنيا خواهد رفت.
    حضرت عيسى(عليه السلام) و يارانش از آنجا گذشتند. روز بعد بار ديگر گذر آن ها به آن محله افتاد، ياران عيسى(عليه السلام) هيچ نشانه اى از عزا نديدند. مردم هنوز مشغول شادى بودند. يكى از ياران عيسى(عليه السلام) به او رو كرد و گفت:
    ــ اى عيسى ! ديروز به ما گفتى كه شب هنگام، عروس خواهد مُرد، امّا او هنوز زنده است؟
    ــ هرچه خدا خواست، همان مى شود. با هم نزد اين خانواده برويم.
    درِ خانه به صدا در مى آيد، بعد از كسب اجازه، عيسى(عليه السلام) و يارانش وارد خانه مى شوند. عيسى(عليه السلام) به عروس مى گويد:
    ــ اى عروس ! برايم بگو چه كار خيرى انجام دادى؟
    ــ ديشب فقيرى به درِ خانه ما آمد. او گرسنه بود و براى گرفتن غذا آمده بود. همه مشغول كارهاى جشن عروسى بودند، من هم بايد به مهمانان رسيدگى مى كردم، او يك بار ديگر صدا زد، من از جا بلند شدم و غذايى به او دادم.
    ــ از جاى خود بلند شو !
    عروس از جاى خود برمى خيزد، يك مار از زير لباس او بر زمين مى افتد. عيسى(عليه السلام) به عروس مى گويد: "خدا به خاطر آن كار خوب تو، اين بلا را از تو دفع كرد".[78]

    * * *


    اكنون من به فكر فرو مى روم، باز سؤال ها به ذهنم هجوم مى آورند، قرار بود كه آن عروس آن شب از دنيا برود، اين سرنوشت او بود، چطور شد كه سرنوشت (قضا و قَدَر) تغيير كرد؟
    اينجاست كه امام از "بَدا" سخن مى گويد و اشاره مى كند كه اعتقاد به "بَدا"، عظمت و بزرگى تو را نشان مى دهد.[79]
    من بار اوّلى است كه اين كلمه را مى شنوم:
    "بَدا".
    "بَدا" يعنى: تغيير در سرنوشت (تغيير در قضا و قَدَر).[80]
    در ماجراى آن عروس، سرنوشت اوّل اين بود كه عروس از دنيا برود، امّا به خاطر صدقه دادن، خدا سرنوشت ديگرى براى او رقم زد.
    خلاصه آن كه تو درباره آن عروس دو سرنوشت رقم زده بودى:
    سرنوشت اوّل: اگر آن عروس دل آن فقير را بشكند، عمرش كوتاه باشد.
    سرنوشت دوم: اگر به فقير كمك كند عمرش طولانى باشد.
    وقتى آن عروس به فقير كمك كرد، تو سرنوشت دوم را براى او رقم زدى و عمر او طولانى شد.
    در واقع عيسى(عليه السلام) از سرنوشت اوّل باخبر شده بود، اگر عروس به فقير كمك نمى كرد، حتماً عروس از دنيا مى رفت.
    تو از اوّل هم مى دانستى كه آن عروس چه كارى انجام خواهد داد، تو به همه چيز آگاهى دارى، از اوّل هم مى دانستى كه آن عروس به فقير كمك مى كند، هيچ چيز از علم تو پوشيده نيست.

    * * *


    به راستى فايده اعتقاد به بَدا چيست؟
    وقتى من به بَدا اعتقاد داشته باشم، مى دانم كه مى توانم با كار خير در سرنوشت خود، تغييراتى بدهم. اين سبب مى شود كه من در مسير زندگى خود دقّت كنم.
    من مى توانم به اذن تو، سرنوشت خود را تغيير بدهم، سرنوشت (قضا و قَدَر) از روز نخست، قطعى نيست و من اسير قضا و قَدَر نيستم، من مى توانم سرنوشتى را جايگزين سرنوشت ديگر كنم.
    يهوديان اعتقاد دارند كه وقتى تو سرنوشت مرا معيّن كردى تا پايان عمر، آن سرنوشت با من همراه است و هرچه من بخواهم و تلاش كنم، آن سرنوشت تغيير نمى كند، گويا كه سرنوشت، خداىِ دوم انسان است و حتّى خود تو هم نمى توانى بر روى آن اثر بگذارى و آن را تغيير بدهى !!
    امّا من شيعه هستم و پيرو امام صادق(عليه السلام). ايشان به من ياد دادند كه سرنوشتى كه تو براى ما مشخّص كرده اى، بستگى به عمل من دارد و من مى توانم (به اذن تو) با اعمال خود آن را تغيير دهم.

    * * *


    آيه 39 اين سوره اين بود: "خدا هرچه را بخواهد از تقدير و سرنوشت انسان ها پاك مى كند و يا در آن مى نويسد و لوح محفوظ نزد اوست".
    اكنون سخن امام باقر(عليه السلام) را يك بار ديگر مرور مى كنم: "در شب قدر فرشتگان به آسمان دنيا مى آيند و رخدادها كه آن سال روى خواهد داد و آنچه بندگان به آن مبتلا مى شوند، را مى نويسند، همه اين ها به اراده خدا بستگى دارد، هرچه را خواست مقدّم مى كند يا به تأخير مى اندازد".[81]
    اكنون مى فهمم كه دو لوح براى سرنوشتِ انسان ها وجود دارد:
    الف.لوح متغيّر.
    ب. لوح محفوظ.
    "لوح" در زبان عربى به چيزى مى گويند كه روى آن بتوان مطلبى را نوشت.
    اكنون درباره اين دو لوح توضيح مى دهم:
    * اوّل: لوح متغيّر: يعنى لوحى كه كم و زياد مى شود و تغيير مى كند.
    سرنوشت انسان ها در شب قدر در لوح متغيّر نوشته مى شود، همه بلاها، بيمارى ها، مرگ ها در اين لوح نوشته مى شود، امّا امكان دارد كه اين لوح، تغيير كند، مثلاً در اين لوح نوشته شده است كه من امسال از دنيا بروم، امّا من با نيكى به اقوام و صله رحم مى توانم آن را تغيير دهم.
    مهم اين است كه خدا مى داند كه در اين لوح تغيير ايجاد خواهد شد، امّا فرشتگانى كه در شب قدر اين لوح متغيّر را مى نويسند، خبر ندارند، همه مطالبى كه درباره "بدا" گفتم، در اين لوح متغيّر روى مى دهد.
    * دوم: لوح محفوظ: يعنى لوحى كه هرگز تغيير نمى كند.
    فقط خدا از اين لوح خبر دارد، اين علم مخصوص خداست كه هيچ كس از آن خبر ندارد، فرشتگان در سرنوشت من، براى امسال مرگ مرا نوشته اند، امّا خدا در لوح محفوظ نوشته است كه من سى سال ديگر زنده خواهم بود، من به اختيار خود، كارى انجام مى دهم كه عمرم زياد مى شود و سى سال ديگر زنده مى مانم.[82]

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۷۵: از كتاب تفسير باران، جلد پنجم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن