کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    يوسف: آيه ۱۰۰

      يوسف: آيه ۱۰۰


    وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (100 )
    يوسف، پدر و همراهانش را به قصر خود برد، او پدر و مادرش را بر تختى نشاند، خودش هم بر تخت مخصوص خودش نشست، يازده برادر او هم در مقابل او ايستاده بودند.[46]
    ناگهان عظمت يوسف چنان بر آنان جلوه كرد كه همگى به شكرانه اين نعمت به خاك افتادند و به سجده رفتند.
    اين سجده، سجده بر يوسف نبود، بلكه سجده شكر خدايى بود كه اين نعمت ها را به آنان ارزانى داشته بود، آنان تا چند روز پيش، در كنعان و بيابان هاى آنجا زندگى سختى را داشتند، امّا حالا خود را در قصرى باشكوه مى ديدند كه نمونه اش در آن روزگار، انگشت شمار بود.
    وقتى يوسف ديد كه پدرش يعقوب(عليه السلام) اين گونه به سجده افتاده است، رنگش زرد شد و دچار اضطراب شد و پدر را صدا زد و گفت: "اى پدر ! اين است تعبير خوابى كه من سال ها پيش ديده بودم، من خواب ديدم كه خورشيد و ماه و يازده ستاره در برابر من به سجده افتادند، اكنون خدا آن خواب مرا به واقعيّت رساند، او در زندگى ام به من لطف و احسان نمود، من در زندان گرفتار شده بودم و او مرا آزاد كرد، من از شما خبرى نداشتم و او شما را از بيابان دور كنعان نزد من آورد، حال آن كه شيطان بين من و برادرانم دشمنى و اختلاف انداخته بود، به درستى كه خدا به هر كس كه بخواهد لطف مى كند و او دانا به همه چيز است و همه كارهايش از روى حكمت است".
    آرى، يوسف مى دانست كه شايسته نيست كه پدرى مقابل فرزندش اين چنين به سجده افتد، آن هم پدرى همچون يعقوب ! امّا اين چيزى است كه بايد اتّفاق مى افتاد تا آن خواب تعبير مى شد، خواب پيامبران حقّ است.[47]

    * * *


    يوسف نعمت هايى كه تو به او داده بودى را بيان كرد، لحظه اى كه تو او را از زندان آزاد كردى و او را عزيز مصر نمودى، امّا هرگز از ماجراى چاه، سخنى به ميان نياورد، تو او را از تاريكى چاه هم نجات داده بودى، امّا او نخواست كه اين ماجرا را جلو برادرانش بيان كند و باعث شرمندگى آن ها بشود، اين نشانه بزرگى و عظمت يوسف بود.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۴۲: از كتاب تفسير باران، جلد پنجم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن