يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَات سِمَان يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلَات خُضْر وَأُخَرَ يَابِسَات لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ (46 )
ساقى پادشاه وارد زندان شد و نزد يوسف رفت و چنين گفت: "اى يوسف ! اى دوست راستگوى من ! درباره اين خواب چه مى گويى؟ پادشاه در خواب ديده است كه هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را مى خورند و هفت خوشه خشكيده دور هفت خوشه سبز مى پيچند و آن ها را از بين مى برند، اين خواب را تعبير كن تا من نزد اين جماعت برگردم و براى آنان تعبير تو را بگويم، باشد كه آنان علم و فضل تو را بشناسند و از زندان آزادت كنند".
* * *