کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    يوسف: آيه ۲۹ - ۲۵

      يوسف: آيه ۲۹ - ۲۵


    وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُر وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (25 ) قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُل فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (26 ) وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُر فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ (27 ) فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُر قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ (28 ) يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ (29 )
    يوسف به سوى در دويد تا فرار كند، زليخا از پشت سر او دويد تا نگذارد او بگريزد، براى همين پيراهن يوسف را از پشت سر گرفت و به عقب كشيد، يوسف به سوى در رفت و پيراهنش كشيده شد و پاره شد.
    وقتى آن دو به دم در رسيدند، عزيز مصر را ديدند، زليخا خود را در آستانه رسوايى ديد، زليخا از فرصت سوء استفاده كرد و به شوهرش گفت: "كيفر كسى كه قصد بد به خانواده تو كرده است چيست؟ بايد او را به زندان افكنى يا شكنجه كنى".
    يوسف رو به عزيز مصر كرد و گفت: "او خودش مى خواست از من كام بگيرد".
    امّا چه كسى سخن يوسف را باور مى كند، همه چيز بر عليه يوسف بود، او چگونه مى توانست خود را از اين تهمت برهاند، يوسف تنها بود و هيچ كس را نداشت، امّا او به لطف تو اميدوار بود.
    اينجا بود كه تو به يوسف الهام كردى تا به عزيز مصر چنين بگويد: "اى عزيز مصر ! از اين نوزادى كه در گهواره است سؤال كن، او شهادت مى دهد كه زليخا مقصّر است".[17]
    عزيز مصر با تعجّب به يوسف نگاه كرد، آخر نوزاد چگونه مى تواند سخن بگويد؟
    آن نوزاد يكى از بستگان زليخا بود، زليخا چون فرزند نداشت، گاهى دستور مى داد نوزادى را براى او مى آوردند و او ساعتى آن نوزاد را در آغوش مى گرفت، آن نوزاد در گوشه اى در گهواره خواب بود.
    امّا تو بر هر كارى توانا هستى، ناگهان به معجزه تو، آن نوزاد شروع به سخن گفتن كرد و گفت: "اى عزيز مصر ! به پيراهن يوسف نگاه كن، اگر پيراهن او از قسمت جلو پاره شده باشد، زليخا راست مى گويد و يوسف مقصّر است، زيرا در اين صورت، يوسف قصد تجاوز به زليخا را داشته است و زليخا از خود دفاع كرده است و با يوسف در افتاده است و پيراهن او را پاره كرده است، امّا اگر پيراهن يوسف از قسمت پشت پاره شده باشد، زليخا مقصّر است و يوسف بى گناه است، زيرا در اين صورت، يوسف قصد فرار و نجات را داشته است و زليخا مى خواسته است يوسف فرار نكند، پس پيراهن او را از پشت سر گرفته است و آن را پاره كرده است".
    عزيز مصر به يوسف نگاه كرد، ديد كه پيراهن يوسف از پشت سر پاره شده است، او فهميد كه زليخا مقصّر است، امّا او براى اين كه آبروى سياسى و اجتماعى او نريزد، صلاح ديد كه روى اين ماجرا را سرپوش گذارد. او به زليخا گفت: "اى زليخا ! تو به يوسف تهمت زدى. اين تهمت تو، اثر مكر و حيله زنان است، به درستى كه مكر و حيله زنان بسيار قوى است".
    او به يوسف گفت: "اى يوسف ! از اين ماجرا صرف نظر كن و به كسى چيزى نگو"، سپس بار ديگر به زليخا گفت: "اى زليخا ! تو هم از اين گناه خود توبه كن كه تو از گناهكاران هستى".

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۳: از كتاب تفسير باران، جلد پنجم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن