وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ لَا يَقْدِرُ عَلَى شَيْء لَا يَقْدِرُ عَلَى شَيْء وَهُوَ كَلٌّ عَلَى مَوْلَاهُ أَيْنََما يُوَجِّهْهُ لَا يَأْتِ بِخَيْر هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَمَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَى صِرَاط مُسْتَقِيم (76 )
براى روشن شدن حقيقت، مثال ديگرى مى زنى، بار ديگر از بُت پرستان مى خواهى بين اين دو نفر مقايسه كنند:
* نفر اوّل: برده اى كه كر و لال است، نه سخنى مى شنود، نه حرفى مى زند، او توانايى انجام هيچ كارى را ندارد و بارى بر دوش ارباب خودش است! هرگاه كه اربابش او را دنبال كارى مى فرستد، آن كار را به درستى انجام نمى دهد.
* نفر دوم: كسى كه در آخرين درجه كمال است، زبانى گويا و شيوا دارد، خودش عادل است و مردم را به عدالت فرا مى خواند و در راه مستقيم قدم برمى دارد.
آيا اين دو نفر برابرند؟ فاصله اين دو آن قدر زياد است كه قابل مقايسه با هم نيستند.
اكنون به بُت پرستان مى گويى: "شما اين دو نفر را با هم برابر نمى دانيد، پس چرا بُت هايى بى جان را شريك من قرار مى دهيد؟ شما بُت هايى را مى پرستيد كه سخن شما را نمى شنوند، نمى توانند حرفى بزنند، ناتوان هستند، چرا قدرى فكر نمى كنيد؟ من خداى توانا و دانا هستم، براى هدايت شما پيامبران را فرستادم، آن ها پيام مرا به شما رساندند، من شما را به عدالت فرا مى خوانم، چرا عبادت مرا رها كرده ايد و اين بُت هاى بى جان را مى پرستيد؟".
* * *