کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    يوسف: آيه ۱۵ - ۱۱

      يوسف: آيه ۱۵ - ۱۱


    قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ (11 ) أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (12 )قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ (13 ) قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًالَخَاسِرُونَ (14 ) فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (15 )
    آنان نزد پدر آمدند و به او گفتند:
    ــ اى پدر ! ما فردا كه به صحرا مى رويم، دوست داريم يوسف را همراه خود ببريم.
    ــ يوسف پيش من مى ماند، شما با هم برويد.
    ــ اى پدر ! تو به ما اعتماد ندارى؟ چرا نمى گذارى يوسف را همراه خود ببريم، ما او را دوست داريم و خيرخواه او هستيم، فردا او را با ما بفرست تا در دشت ها بگردد و بازى كند، ما همه مواظب او خواهيم بود.
    ــ من از دورى او غمگين مى شوم و مى ترسم كه شما از او غافل شويد و گرگ او را بخورد.
    ــ مگر ما مرده ايم كه گرگ برادرمان را بخورد؟ چگونه چنين چيزى ممكن است حال آن كه ما گروهى نيرومند هستيم؟ اگر چنين اتّفاقى براى او بيفتد معلوم مى شود ما لياقت نداريم و آدم هاى بى ارزشى هستيم.

    * * *


    يعقوب فهميد كه ديگر صلاح نيست مانع رفتن يوسف بشود، زيرا اگر او يوسف را همراه آنان نفرستد، زمينه تهمت و كينه پيش خواهد آمد.
    پسران يعقوب(عليه السلام) اين مطلب را بهانه خواهند كرد و با يوسف دشمنى خواهند كرد، آنان به مردم خواهند گفت كه پدر ما پيامبر است، امّا به ما بدبين است، او آنقدر به ما اطمينان نداشت كه ما يك روز برادر خود را به گردش ببريم ! [3]
    يعقوب(عليه السلام) اجازه داد و با يوسف خداحافظى كرد امّا در دل او غوغايى برپا بود، برادران در حالى كه به يوسف محبّت زيادى مى كردند از خانه بيرون آمدند و به صحرا رفتند.
    مدّتى نگذشته بود كه يعقوب(عليه السلام) طاقت نياورد، به سرعت از خانه بيرون آمد و به دنبال يوسف آمد و او را در آغوش گرفت و او را بوسيد و گريه كرد. بعد از لحظاتى برادران يوسف، دست او را گرفتند و به سوى صحرا حركت كردند.[4]
    آنان در همان مسيرى كه به سوى مصر مى رفت، حركت كردند، وقتى از چشم پدر دور شدند، كم كم خشم و كينه خود را به يوسف نشان دادند، آنان از صبح تا نزديك ظهر راه رفتند، تقريباً ده كيلومتر راه رفتند و به منزلگاهى رسيدند كه معمولاً مسافرانى كه به مصر مى رفتند، آنجا اتراق مى كردند.
    در آنجا چاهى بود، آنان يوسف را بر سر چاه آوردند، يوسف ابتدا شروع به گريه كرد، او باور نمى كرد كه برادرانش با او چنين رفتارى كنند.
    آنان پيراهن يوسف را از تنش بيرون آوردند، آنان مى خواستند پيراهن را خون آلود كنند تا به پدر بگويند كه گرگ يوسف را خورده است.
    آنان يوسف را در چاه انداختند و رفتند، امّا تو يوسف را تنها نگذاشتى، جبرئيل را نزد او فرستادى تا با او چنين بگويد: "اى يوسف ! هراسى به دل راه نده و نترس، تو از اين گرفتارى نجات پيدا مى كنى و روزى مى آيد كه تو برادرانت را از اين كارشان باخبر مى سازى، آن روز آن ها تو را نخواهند شناخت".[5]

    * * *


    برادران به سوى خانه حركت كردند، آن ها يوسف را در چاه تنها رها كردند و رفتند. جبرئيل با يوسف سخن گفت و به او دعايى را ياد داد تا بخواند تا به بركت آن دعا از چاه نجات پيدا كند.
    آن دعا اين بود: "بارخدايا، من تو را مى خوانم، كه تو شايسته ستايش هستى، خدايى جز تو نيست، تو مهربان هستى و آسمان ها و زمين را آفريدى، بارخدايا بر محمّد و آل محمّد(عليهم السلام) درود بفرست، در كار من گشايشى ايجاد كن و روزى مرا برسان از جايى كه مى دانم و از جايى كه نمى دانم".[6]
    جبرئيل به او ياد داد تا تو را به نور محمّد و آل محمّد(عليهم السلام)قسم بدهد تا از چاه نجات پيدا كند. يوسف مى دانست كه نور محمّد و آل محمّد(عليهم السلام) را قبل از آفرينش آسمان ها و زمين آفريدى، براى همين او دست به دعا برداشت و در تاريكى چاه با تو اين گونه سخن گفت.
    تو به زودى يوسف را از چاه نجات مى دهى، كاروانى به اين سو مى آيد...

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۷: از كتاب تفسير باران، جلد پنجم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن